کشتار خونسردانۀ دهها مسلمان نماز گزار در شهر کرایستچرچ نیوزیلند، بار دیگر توجه جهانیان را به پدیدۀ تروریسم نژادپرستانه معطوف کرده است.
اگر از نگاهی ژرفتر و افقی گستردهتر به این پدیده بنگریم، ترکیبی از جهالت، تنفر، خودپرستی، کینهجویی، بیرحمی، احساس بیهویتی و یا هویتطلبی افرطی است که به نظرم ارمغان جهانی شدن پرشتاب، انقلاب تکنولوژیک در حوزۀ ارتباطات و غلبۀ مادیت منفعت جویانۀ تجاری بر وجوه متعالی زندگی بشری است.
بحث در این زمینه فرصتی دراز میطلبد و من هم در اینجا قصد پرداختن به آن را ندارم. فقط میخواهم تأکید کنم که با توجه به ریشههای ظهور این نوع کشتار، چه بسا هر یک از ما که برنتون ترنت را محکوم میکنیم، خود نمونهای کوچک یا حتی بزرگ از او باشیم! برنتون برنت هم انسانی است از جنس ما، مخلوقی از پوست و گوشت و استخوان و سلسله اعصاب! آنچه او را به قتلعام جمعی بیگناه واداشته است، مهار نکردن نیروهای شر درون خویش است که در درجۀ نخست از رها کردن لگام کینه و نفرت آغاز میشود.
بدبختانه ما ایرانیان صرف نظر از نوع گرایش سیاسی و اعتقادی خود، روزانه حجم انبوهی از ادبیات نفرت تولید میکنیم و چون این نفرتپراکنی را حق خود میشمریم، نسبت به پیامد و تأثیر تولیداتمان خودآگاهی نداریم. این نفرتپراکنی حتی آنجا که به محکوم کردن حادثه مربوط میشود نیز قابل رؤیت است. گویی چون جانی سفیدپوست بوده است، پس چه فرصت و بهانهای بهتر از این تا سفیدپوستان را عمدتاً نژادپرست معرفی کنیم تا بلکه این اتهام دامن تمدن و رهبران غربی را هم بگیرد! پنداری سفیدپوست با سیاهپوست و زردپوست و یهودی و عرب و کولی تفاوتی دارد؟
ما نفرت را دستمایۀ نفرت بیشتر قرار میدهیم و به جای دادخواهی عادلانه و منطقی، خشونت را مستوجب خشونتی شدیدتر میدانیم. همین است که چرخۀ نفرت و خشونت دائماً در حال چرخش و تشدید است و پایانی بر آن نیست. شاید اگر هر یک از ما هم به امکانات برنتون برنت دست مییافتیم، همان کشتار را بین بیگناهانی از مسلکها و آیینهای دیگر رقم میزدیم! اگر لفظ نفرتآمیز و خشونتطلب را به عمل تبدیل نمیکنیم، بخشی از آن شاید از غم و بیآلتی است!
به قول مولانا:
نفسات اژدرهاست او کی مرده است
از غم و بیآلتی افسرده است
اژدها را دار در برف فراق
هین مکش او را به خورشید عراق