از دیدن عکس تازه میرحسین موسوی در فضای مجازی دلم گرفت. اما بیش از آن، خواندن کامنتهایی که به وفور ذیل این عکس نوشته شده دلگیر کننده است. کسانی های های گریستهاند، کسانی لعنت و نفرین فرستادهاند، کسانی توهین کردهاند و فحش دادهاند، کسانی میرحسین و همسرش را تمسخر کردهاند و بیشترین توهینها را نثارشان کردهاند، کسانی گفتهاند که اینها همه مثل هماند، و ....آنچه در این همه نبود، شور و امید بود و چشم اندازی به فردا. گویی سن و سال و وضعیت میرحسین، دوست دارانش را دیگر متوجه یک روز موعود نمیکند. با خودم اندیشیدم، تصویر را با تصویر دیگر مردان سیاسی در ایران جا به جا کنیم. از درون تا بیرون نظام. از درون کشور تا خارج از کشور. کدام تصویر هست که مردم با دیدنش به یاد یک فردای امیدبخش بیافتند؟ تصویر کدام مرد سیاسی، گشاینده چشم اندازی به فرداست؟
این وضعیت حاصل الگوی عملی است که تنها یاد گرفته افراد را از دایره خودیها بیرون بگذارد. ساکنان قطاری هستیم که هر از چندی به یک کوپه حمله میشود و ساکنانش از قطار به بیرون پرتاب میشوند. یکبار حتی یکبار هم نشده قطار بایستد و یک بیرون ایستاده را صدا کند و سوار کند. هر بار به نامی کسانی باید پیاده شوند. گویی این قطار فقط بدگمانی و نفرت حمل میکند و سرانجام باید شاهد روزی باشیم که دیگر کسی ساکن قطار نیست اما همه جای قطار پر از دود سرگردان نفرت و انزجار است. بیرون پرتاب شدگان نیز، هر یک در بیابانی پرتاب شدهاند کسی کسی را نمیبیند و کسی صدای کسی را نمیشنود.
روزی روزگاری نفرت یک استراتژی سیاسی بود. نفرت و مرز کشیدن با دیگری، سوژههای مسئول و فعال خلق میکرد. مردان جسور و شجاعی که از زندگی روزمره دست میشستند و رفتارهای جسورانه میکردند امید میآفریدند. آنها که زبانی تند و جسور داشتند، آنها که سلاح به دست میگرفتند و ترور میکردند؛ آنها که شکنجه میشدند و تاب میآوردند و تا سر حد مرگ تسلیم نمیشدند. اینها امیدآفرینان عرصه سیاسی بودند. با همین توش و توان دهههاست زندگی کردهایم اما گویی این استراتژی سالهای سال است دیگر توان ندارد. این استراتژی هر روز بیشتر دستمان را تنگ میکند، روحمان را سرگشته میکند و مغزهامان را از گشودن راههای تازه خالی.
مرد هوشیار سیاسی، باید بداند میدان عمل تغییر کرده است. تنها عشق، دوستی، همدلی، صبوری میتواند در صحنه امید بیافریند. چه گفتم؟ مرد؟ شاید دوران مردان سپری شده باشد این بار زنان باید میان دار صحنه باشند. شاید عرصه سیاسی ایران، این بار نیازمند صدا و چهره زنانه است. همانطور که در خانه روزهای عسرت را با شکیبایی به روزهای امید تبدیل میکنند این بار باید در خانه بزرگتر ظاهر شوند. از در و دیوار شهر، کینههای ماسیده از خوی مردانه را بزدایند. به چشمهای زهرا رهنورد بنگرید. هنوز زنده است و جستجوگر چشماندازهای تازه.
برای اینجا و اکنون ما، عشق سخن رمانتیک در عرصه سیاسی نیست. یک استراتژی است. توان دوست داشتن نیروی امید خلق میکند. شاید ضروری باشد مناسکی تازه با مضمون دوست داشتن دیگری خلق و ابداع کنیم. مناسکی که در آن، هر کدام خود را به پرسش میگیرد و به دیگری دل میبندد. نفرت سترون مان کردهاست. تنها عشق چشمههای زایشگر را زنده میکند.