(مدیر مسئول انتشارات نقشونگار)
افول و رکودی که در دانشگاههای ایران، خصوصا در دههی نود شمسی حادث شده یا تشدید یافته، مایهی نگرانی بسیاری از متفکران اجتماعی شده است. رکود و سستی در تولید علم (که فلسفهی اساسی تشکیل نهاد دانشگاه است)، در پرورش نیروهای انسانی فرهیخته در مقیاسهای امروزی جهان، نیز زد و بندهای آموزشی، مدرکگرایی وحشتناک، استادسازی بیحساب و کتاب و خارج از اندازه، کم ارج شدن تحقیق و پژوهش، پر بها شدن مدارک و سوابق صوری و رسمی، و همچنین، بیانگیزگی و بیتفاوت شدن و کرخی بسیاری از استادان و دانشجویان نسبت به مسائل جاری جامعه و محیط اطراف و زندگی عمومی، همه و همه، صرفا دارای اسباب یا موانع سیاسی نیست؛ انحطاط و سقوطی فرهنگی و اجتماعی است که چه بسا ریشههای فلسفی و اندیشهای دارد.
در ایران، بحران فرهنگی نهاد “«دانشگاه»، به عنوان یکی از مهمترین نهادهای دنیای مدرن (رک: ایمانوئل کانت، رسالهی جدال دانشکدهها) چنان عمیق است که متفکران دغدغهمند از طرح و شرح آن پرهیز یا حتی بیم دارند و لذا بعضا در محافل خصوصی دانشگاهی، آن هم به نحو جستهوگریخته و گاه فقط شاکیانه و نه با تحلیلی علمی و آکادمیک، از آن بحث میشود و به دلایل بسیار، کمتر به سپهر عمومی (Public Sphere، به معنای هابرماسی آن) راه یافته است.
شاید بتوان گفت یکی از اصلیترین مباحثی که امروزه باید مطرح شود و مورد تجزیه و تحلیل و واکاوی قرار گیرد و چراییاش تبیین گردد خارج شدن دانشگاه از مرجعیت تصمیمگیریهای سیاسی و اجتماعی و دور شدنش از اوتوریته و مقبولیت خود به عنوان یکی از اصلیترین گروههای مرجع اجتماعی است.
همچنین، فکر میکنم دانشگاه با تبدیل شدنش به یک تجارت بزرگِ هم دولتی و هم خصوصی و یک «دم-و-دستگاه» (تعبیری برساختهی برخی فیلسوفان اجتماعی) مولد قدرت و وابسته به قدرت در ایران، کمکم از کارکرد نهادی خودش خارج شده و به سمت و سویی غیر از خاستگاه خود در حرکت است. شبح قدرت و ثروت دانشگاه را فراگرفته است و “دوآلیزم فوکویی” دانش و قدرت، با دریافتی مخرب از آن، با دیالکتیکی بسیار نیرومند در حال تخریب ساختاری دانشگاه است.
اغراقآمیز نیست اگر بگوییم مبحث انحطاط یا عدم انحطاط دانشگاه و بررسی علل و عوامل آن یکی از مباحث بسیار مهم جامعهی امروز ایران است که در آیندهی نزدیک، اهمیتش بیشتر هم رخ خواهد نمود و اذهان بسیاری را مشغول خود خواهد کرد. شاید ما در سالهای آینده با «پارادکس دانشگاه» یا «دانشگاه پارادکسیکال» (هر دو تعبیر از بنده) مواجه شویم؛ هیولای عظیمی که خودش خودش را له خواهد کرد و به نقیض خود بدل خواهد شد، و چه بسا تا کنون شده است. «این دانشگاه» از درک مقتضیات توسعه و حل مشکلات پیش پای آن، خصوصا مشکلات و بحرانهای بومی و منطقهای آن عاجز است و با صورت و سیرت فعلی، توسعهای نیست.