نمیدانم چقدر نسبت به گذشته به دمکراسی در عرصه سیاست نزدیکتر شدهایم. اما اطمینان دارم در عرصه اجتماعی و فرهنگی خیلی دمکراتیکتریم.
دمکراتیک شدن زندگی اجتماعی و فرهنگی به معنای واصل شدن به ایده برابری است. ما به جد در عرصه اجتماعی و فرهنگی به این برابری نزدیک شدهایم. دیگر هیچ چیز، هیچ چیز موجب نمیشود کسی از کس دیگر، برتر شمرده شود. هیچ کس از هیچ کس دیگر محترمتر نیست. هر کس موقعیتی متفاوت با دیگری دارد، اما موقعیتها نسبت به هم نسبت موازی دارند نه عمودی. دین داران، موقعیتی دارند، در کنار بیدینان. آنها آنچناناند و اینها اینچینین. اما هیچ چیز آنها را از اینها یا اینها را از آنها برتر نمیکند. کسانی دانش بیشتری دارند. صاحبان دانش، برتر نیستند آنها دکان و کار و کاسبی دارند در کنار بیسوادان. ثروتمندان، برتر از فقیران نیستند، هر یک موقعیتی دارند که دلالت اخلاقی ندارد.
ما در جهانهای موازی زندگی میکنیم.
هیچ صورتی از زندگی معیار زندگی نیک نیست. همیشه کسانی به صورت زندگی دیگران غبطه میخورند یا حسادت میورزند. تردیدی نیست هر کس تلاش میکند از طبقه اجتماعی خود بیرون رود، و مشابه کسانی زندگی کند که مرفهترند، یا کسانی تلاش میکنند، مدرکی بگیرند، ادا و اطوار اساتید بزرگ را درآورند و منزلت و شهرتی کسب کنند. استاد مبرز شدن، وضعیت محترمتری نیست. معیاری برای زندگی خوب ایجاد نمیکند. اما مزایای بیشتری دارد. اگر نه مزایای مالی، دست کم مزایای منزلتی.
هیچ کس نیست که برای دیگران، الگوی زندگی شریف باشد. هیچ کس نیست که نفس وجودش، تنفس کردنش، سخن گفتنش، در دیگران احترام برانگیزد. هر کس در وهله اول به خود نظر میکند و از موفقیتهای خود دم میزند و تلاش میکند همیشه از حال و روز خود خرسند باشد. به دیگران نظر نمیکند اگر هم نظر کند، تلاش میکند خود را سر جمع در موقعیت بهتری ببیند. اگر هم نشد، و دیگری را به هر دلیل در موقعیت بهتر دید، پر میشود از حسادت و نفرت.
جهان انگار برجی ندارد. اگر هم برجی هست، دیگر کسی در آنها سکونت ندارد. همه خاکیاند و مساوی. روحانی کاسبی میکند، استاد دلال است، مرد سیاسی بازیگر کمیک است. زندگی والا به یک افسانه کسالت بار تبدیل شده است. هیچ کس حتی حوصله شنیدن داستان آن را هم ندارد.
پیشترها منازعه سنت و مدرن جریان داشت. مدعیان هر طرف میگفتند، مینوشتند، فریاد میزدند چرا از دیگری والاترند. یکی به مفاهیم و گنجینههای معنایی والای سنت تکیه میکرد و دیگری از بزرگان جهان مدرن میگفت. شکسپیر، بتهون، داستایفسکی و نیچه. اما گویی این منازعه دیگر خاتمه یافته است. هر دو کالای فیک چینی به هم میفروشند و خرسندند.
کسانی خیال میکنند این نظم دمکراتیک شده در عرصه اجتماعی و فرهنگی، مقدمه دمکراسی سیاسی هم هست. من اما تردید دارم.