انقلابها در ابتدای خیزش خود چون وزیدن نسیمی تند در صحرایی ساکت و بیجنبشاند. از این رو، مطبوع و دلنواز جلوه میکنند و عقلها را میربایند و به تدریج فوجی عظیم را با خود همراه میکنند.
انقلابها اما در حد وزش نسیم، باقی نمیمانند و به سرعت چون گردبادی مهیب و توفنده به حرکت میآیند و سرتاسر دشت را درمینوردند و همه چیز را بر سر راه خود به تلاطم میاندازند.
بدین سان نظم و انضباط دشت به هم میریزد و هر شیئی به میزان وزنش به گوشهای پرتاب میشود. در این میان برخی از توفندگی گردباد به وحشت میافتند و در صدد کنترلاش بر می آیند، اما گردباد را نیرویی درونی به پیش میراند و چون به راه افتاد، دیگر تلاش برای توقفاش بیهودهترین کار است. آنان که در صدد کنترلاش بر میآیند به حاشیه پرت میشوند و آنان که بر شدتاش میدمند، به مرکزش راه مییابند و آن را پرشتاب به پیش میرانند تا روز و روزگاری که انرژیاش ته کشد و در گوشهای آرام گیرد.
حکایت زندهیاد مهندس مهدی بازرگان و یاران او حکایت کسانی است که با وزیدن نسیم انقلاب به وجد میآیند و در مسیر آن گام برمیدارند؛ اما هنگامی که انقلاب به گردبادی توفنده تبدیل شد از آن بیمناک و دلنگران میشوند و در صدد آرام کردناش بر میآیند و لاجرم از گردونۀ آن حذف و به نقطهای دور از آن پرت میشوند.
از این رو، امثال بازرگان را میتوان «انقلابی میانهرو» نامید؛ کسانی که گویی تقدیرشان این است که پس از پیروزی هر انقلابی، برای دورهای کوتاه زمام امور دولت برآمده از انقلاب را به دست گیرند و بعد در کشاکش با انقلابیون رادیکال، جای خود را به آنان بسپارند و به تدریج به صفت ضد انقلاب متهم شوند.
زمامداری کوتاه این قشر از انقلابیون میانهرو، شاید از یک طرف، نتیجۀ ابهام و تردید رادیکالها در اهداف نهایی خود و نگرانی از میزان قدرتشان برای خنثیسازی فشارهای محیط بینالمللی و طغیان حامیان رژیم پیشین است و از طرف دیگر، مربوط به آشنایی نسبی میانهروها با سازوکارهای اداری و مدیریتی کشور در مقابل بیگانگی رادیکالها با چنین سازوکارهایی است. این آشنایی و ناآشنایی به امور اداری عمدتاً به گذشتۀ هر یک از آن دو برمیگردد چرا که انقلابیون میانهرو، به دلیل میانهرویشان سابقهای از ورود به نهادهای اداری و یا دست کم شرکتهای بزرگ خصوصی دارند در حالی که رادیکالها به دلیل قهر و تضاد مطلقشان با حکومت پیشین، چنین تجاربی را از سر نگذراندهاند.
این دو علت اما به سرعت از میان برمیخیزد. رادیکالها با گذشت اندک زمانی پی میبرند که نیروی تودهوار انقلابی حامی آنها به حدی پر انرژی و قدرتمندند که هیچ نیروی داخلی و خارجی مخالف، توان تهدید و سرنگونی آنها را ندارد. در عین حال، آنان با ورود به عرصۀ بروکراسی، با کلیات آن آشنا میشوند و با تکیه بر اعتماد به نفس خود، نه فقط مدیریت بلکه تغییر و تحول بنیادی در دیوانسالاری کشور را امری ساده و ضروری فرض میکنند. با این حساب، دیگر جایی برای میانهروها باقی نمیماند.
بدین ترتیب، ظهور و سقوط انقلابیون میانهرو پس از هر انقلابی به نوعی به ضرورت پیوند میخورد. به عبارت دیگر، سقوط آنها صرف نظر از نوع عملکرد و رفتار شخصیشان اتفاق میافتد.
معمولاً برخی از فعالان سیاسی بخصوص مهندس عباس عبدی، زنده یاد مهندس بازرگان را متهم میکنند که در مقابل فضای رایکال پس از انقلاب و در مواجهه با جوانان پرشور و انقلابی، رفتاری بیتفاوت و چه بسا تفرعنآمیز داشته و همین موضوع در سقوط دولت او بیتأثیر نبوده است. از برخی سخنان و رفتارهای مهندس بازرگان میتوان درک کرد که او انقلابیون رادیکال را افرادی متوهم و نامعقول و پرخطر میدانسته و بحث و جدل جدی و طولانی با آنان را شایستۀ موقعیت خود و یا امری نتیجهبخش تلقی نمیکرده است. به چنین رفتاری به لحاظ اخلاق فردی قاعدتاً میتوان خرده گرفت، اما اگر جز این هم میبود، در اصل ماجرا تغییری حاصل نمیشد.
مهندس بازرگان به عنوان یک میانهرو هرگز نمیتوانست با اهداف و عملکرد رادیکالها خود را تطبیق دهد و یا حتی با تندتر کردن مواضع خود، دل آنان را به دست آورد. رادیکالها هم به نوبۀ خود از طریق بحث و گفتگو هیچگاه با بازرگان به تفاهم نمیرسیدند، چرا که هر کدام از آنها از منابع فکری و خط مشی متعارض و آشتیناپذیری الهام میگرفتند. احتمالاً از همین رو، مهندس بازرگان بحث و جدل با انقلابیون رادیکال را بیثمر و اتلاف وقت میدانست و حتی هنگامی که برخی از شاگردان قدیم او مانند مهندس لطفالله میثمی به منظور گفتگو با او راهی دفتر نخست وزیری میشدند، آنها را نمیپذیرفت و به گونهای سر میدواند!
با این حساب، بحث بر سر اینکه اگر بازرگان مقداری خود را با فضای انقلابی تطبیق میداد و منعطفتر و متواضعتر با انقلابیون رادیکال برخورد میکرد، تفاهم بیشتری بینشان حاصل میشد و یا اینکه دورۀ نخست وزیریاش دوام بیشتری مییافت، از نگاه من اساساً بیحاصل و هدر دادن وقت است. با این حال، شاید بتوان عملکرد مهندس بازرگان را با چالشی بزرگتر از اخلاق فردیاش روبرو کرد و آن اینکه چرا بازرگان با توجه به روحیه و خط مشی خاص خود، اصولاً با انقلاب همراه شد؟
بازرگان به هر حال «انقلابی میانهرو» بود، اما آیا در این ترکیب تناقضی وجود ندارد؟ آیا میتوان هم انقلابی بود و هم میانهرو؟
انقلاب در معنای کلاسیک خود، معمولاً پدیدهای توفنده و درهمشکننده و مبتنی بر فهمی رؤیاگونه از واقعیتها و با پیشران قدرتی کنترلناپذیر از شور و هیجان و احساس و کینه و انتقام تودهوار است؛ از این رو انقلاب شاید شروعی آرام داشته باشد اما در مسیر خود سخت مواج و توفانی میشود و این هم با توجه به منبع انرژیاش گریزناپذیر مینماید.
بدین ترتیب میتوان پرسید؛ روش رفورمیستی بازرگان که اصولاً بر حزم و احتیاط و عقل و آرامش و مدارا و تدریج استوار بود اساساً چه نسبتی با انقلاب داشت که او به یکی از سران آن تبدیل شد؟
شاید بتوان این فرض رامطرح کرد که افرادی چون بازرگان به رغم شناختشان از ماهیت انقلابها، با آن همراهی کردند تا دامنۀ تغییرات ناشی از آن را کاهش دهند. به نظرم این فرض استوار نیست چرا که مهندس بازرگان اگر شناخت دقیقی از ماهیت حرکت انقلابی داشت باید میدانست که اگر موج آن بلند شود دیگر او و همکارانی مانند مهندس امیرانتظام نمیتوانند بر آن سوار شوند و آن را تحت کنترل خود در آورند.
بدین ترتیب، همراهی بازرگان با انقلاب را یا باید به عدم شناخت وی از ماهیت امر انقلابی نسبت داد که این خود برای مبارز و متفکری چون او عیب به حساب میآید و یا اینکه فرض کرد؛ نسیم ملایم مرحلۀ نخست انقلاب یا همان «خیزش حماسی خلق» دل و جان بازرگان را هم نوازش داد و او ناخودآگاهانه حزم و احتیاطاش را کناری نهاد و خود را به امواج توفندۀ انقلابی سپرد و در شمار یکی از رهبران آن در آمد.
به گمان من، همین مورد دوم به واقعیت نزدیکتر است. خیزشهای انقلابی عموماً مسحور کنندهاند و منتقدان و مبارزان را در هر موقعیت و مرتبهای و با هر نوع مشی و مرامی، به شوق و هیجان میآورند و به خود جذب و به واقع در خود حل میکنند. این خیزشها بخصوص هنگامی که قربانی میدهند؛ چهرۀ تقدس و معصومیتِ بیچون چرایی نیز به خود میگیرند به طوری که کسی را توان و یارای کوچکترین ایراد و انتقادی به آنها نیست.
انقلاب اما به رغم آغاز دلانگیز خود، عواقب اجتنابناپذیر خود را دارد. در روند خود خشن و برّنده میشود. هر کس در تشدید خشونت و برِندگیاش مسابقه گذاشت، در مرکز آن قرار میگیرد و هر که حزم و احتیاط و ملایمت پیشه کرد، به نقطهای دور پرتاب میشود. با این حساب انقلابیون میانهرو نادانسته علیه خود عمل میکنند. شماری از بزرگان کشور ما از جمله شادروان مهندس بازرگان چنین کردند و این نه فقط بزرگترین تناقض کار آنها بلکه تراژیکترین بخش حیات مبارزاتیشان هم محسوب میشود!
عمری در پی صورتهای مسالمتآمیز و تدریجی تغییر و تحول سیاسی بودن و سرانجام سر از انقلاب در آوردن! این است تناقض و تراژدی بازرگان!
* (این یاداشت در شمارۀ جدید مجلۀ اندیشۀ پویا به چاپ رسیده است. مخاطبان گرامی را به ویژه نامۀ پر و پیمان این نشریه در مورد ابعاد مختلف کارنامۀ فکری و سیاسی مهندس بازرگان ارجاع می دهم.)