بخشهایی از خاطرات زنده یاد محمد قاضی، مترجم بزرگ ایرانی درباره ترجمه کتاب «نان و شراب»
منبع: کانال تلگرام احسان رضایی
از استاد محمد قاضی، دو کتاب خاطرات به جا مانده: یکی «خاطرات یک مترجم» (نشر کارنامه، ۱۳۷۱) و یکی هم «سرگذشت ترجمههای من» (نشر روایت، ۱۳۷۳). اولی بیشتر به اتفاقات و سوانح زندگی شخصیاش اختصاص دارد و دومی، توضیحاتی است دربارۀ ۶۸ کتابش. این اثر، هم نمونهای از نثر شیرین قاضی است، هم برای مترجمان جوان بسیار آموزنده است و هم توضیحاتی دربارۀ برخی وقایع و اتفاقات نشر در کشورمان دارد. اینجا گزیدههایی از بخش مربوط به کتاب «نان و شراب» (صفحات ۱۹۱ تا ۲۰۴) این کتاب را آوردهایم که از کتابهای پرطرفدار اوست و بارها توسط ناشران مختلف تجدید چاپ شده است:
داستان دست یافتن من به کتاب «نان و شراب» در سال ۱۳۴۴ داستان جالبی است. در آن زمانها که من با دوست سابقم آقای عبدالله توکل، مترجم سرشناس، رفت و آمد و معاشرت داشتم و صمیمیت بیشتری در میان ما حکمفرما بود. روزی با من دربارۀ نیازی که به یک دوره فرهنگ فرانسه به فارسیِ استاد سعید نفیسی داشت سخن گفت و اظهار تأسف کرد از اینکه به قدر کافی پول برای خریدن آن ندارد. از قضا من از آن فرهنگی که در دو جلد است، دو دوره داشتم: یکی را قبلاً خریده بودم، و دیگری را دوست باصفا و بامحبتی از زمرۀ خوانندگان ترجمههایم که به من بسیار لطف داشت به تصور اینکه من از آن فرهنگ ندارم و بیآنکه از خودم بپرسد برایم خریده و به رسم هدیه آورده بود.
وقتی آقای توکل در نزد من ابراز تأسف از نداشتن آن فرهنگ کرد من دورۀ فرهنگ اضافیم را آوردم و به او دادم و خواهش کردم که آن را به رسم هدیه از من بپذیرد. خوشحال شد و یک هفته بعد پنج جلد از رمانهای فرانسه برایم آورد و گفت: من هم این کتابها را به شما هدیه میکنم تا از هر کدام که خوشتان آمد آن را ترجمه کنید. تشکر کردم و کتابها را گرفتم. ولی در دل با خود گفتم: گمان نمیکنم این کتابها جالب و به درد بخور باشند، چون خود آقای توکل هم مترجم است و به دنبال کتابهای خوب برای ترجمه میگردد، و اگر از آنها خوشش آمده بود خودش ترجمه میکرد و به من نمیداد.
در اوقات فراغت به خواندن یک یک آنها پرداختم. چهار تای اول را که خواندم دیدم حدسم درست بوده و هیچکدام آن گیرایی و لطف و محتوای در خور ترجمه را ندارند. و اغلبشان را نیمه کاره رها میکردم و در خور آن نمیدیدم که تا آخر بخوانم. به پنجمی که رسیدم موضوع فرق کرد. کتاب پنجم «نان و شراب» اثر اینیاتسیو سیلونه نویسنده روشنفکر ایتالیایی بود. البته من و شاید هم مترجمان دیگر و اکثر خوانندگان فارسی زبان تا به آن دم نامی از این نویسنده نشنیده بودیم و با او و آثارش آشنا نبودیم. تعجب کردم از اینکه چگونه خود آقای توکل آن را ترجمه نکرده و به من داده است. بعدها وقتی از آقای عبدالله توکل پرسیدم که چرا این کتاب را به من دادید و خودتان آن را ترجمه نکردید عذر آورد که سیاسی بود و نمیگذاشتند چاپ بشود؛ ولی بیان واقع این بود که آن را نخوانده بود و نمیدانست که کتاب به این خوبی و گیرایی است، وگرنه آن را به من نمیداد.
برای ترجمۀ این کتاب از دو متن فرانسه و انگلیسی آن که بعداً پیدا کردم استفاده نمودم، و متن فرانسوی کتاب نظر به کامل بودن بیشتر و پیروی دقیقتر از سبک نگارش نویسنده و نیز به سبب وارد بودن بیشتر من به زبان فرانسه ملاک کار قرار گرفت.
اوایل سال ۱۳۴۵ بود که روزنامه اطلاعات تصمیم گرفت مانند روزنامه کیهان هر ماهه اثری از آثار نویسندگان بزرگ مغربزمین را چاپ و منتشر کند و نخستین کسی را که در نظر گرفت ترجمهاش نشریۀ ماه اول باشد، من بودم. مرا دعوت کردند و من به ایشان گفتم در کار ترجمۀ یک کتاب بسیار عالی و آموزندهای هستم به نام «نان و شراب» که اثر یک نویسندۀ روشنفکر و ضدفاشیسم ایتالیایی، اینیاتسو سیلونه است. اگر حاضر به چاپ آن هستید من ترجمۀ کتاب را تا یک ماه دیگر به پایان میرسانم و به شما میدهم.
آقای دکتر حسن صدر حاجسیدجوادی که سازمان انتشارات کتاب مؤسسه اطلاعات زیر نظر او بود پیشنهاد مرا پذیرفت مشروط بر اینکه کتاب مخالف رژیم سلطنتی نباشد. گفتم: کتاب کاری به رژیم سلطنتی ندارد و فقط با رژیم فاشیستی موسولینی مخالف است و بنابراین گمان نمیکنم ارتباطی با وضع ما داشته باشد. حاضر شد کتاب را تا آنجا که ترجمه شده بود شروع کند و من هم به ترجمۀ بقیه کتاب ادامه بدهم و زودتر به ایشان برسانم.
کتاب با تغییراتی به عنوان نخستین کتاب ماه نشر اطلاعات در ۱۳۴۵ به چاپ رسید. قسمت تحریفشدۀ کتاب که به شاه برمیخورد، و به همین جهت نزدیک بود من به هم به وسیلۀ ساواک دستگیر و تنبیه شوم، و با وساطت مسعودی مدیر روزنامۀ اطلاعات که در آن زمان نفوذ زیادی در دستگاه حکومت داشت نجات یافتم، در چند چاپ اولیۀ کتاب که در زمان پیش از انقلاب صورت گرفت به صورت تحریفشده چاپ میشد، لیکن پس از انقلاب دوباره آن را به صورت اصلی برگرداندیم...
[آن بخش جایی است که] مابین سه جوان که با ورق بازی «هفت و نیم» میکنند، مجادلهای بر سر شاهِ خاچ درمیگیرد. تا عاقبت «دانیل به شاه میگوید: حال که تو کثیف و کنف شدهای از این لحظه به بعد قدرت تو پایان مییابد و تو دیگر شاه نیستی، بلکه شاه سابق هستی.» سپس به ورق سه پیک میگوید از این به بعد او جای شاه خاچ را میگیرد. [فصل ۶، صفحه ۱۸۶ از چاپ انتشارات زرین، ۱۳۷۲] بر سر همین جمله بود که ساواک اصرار داشت مرا بگیرد و به زندان بیاندازد. خدا پدر مسعودی را بیامرزد که با تبدیل شاه به «آس» و با اعمال نفوذی که داشت مرا نجات داد.
سیلونه در زمانی که من به ترجمه این کتاب مشغول بودم، یعنی در سالهای ۴۵ و ۴۶، هنوز زنده بود و ۶۶سال داشت و در مزرعۀ شخصی خویش در نزدیکیهای شهر رم دوران پیری را میگذرانید.
من که در سال ۱۳۴۸ سفری به اروپا و از جمله به ایتالیا و به شهر رم کرده بودم، بسیار علاقمند بودم که این نویسنده بزرگ را زیارت کنم. از مقامات مربوطه خواهش کردم که اگر ممکن است مرا به نزد او ببرند و به عنوان مترجم دو تا از کتابهایش [«نان و شراب» و «ماجرای یک پیشوای شهید»] به زبان فارسی به او معرفی کنند. به من توصیه کردند که از چنین ملاقاتی درگذر، چون ممکن است گریبانت را بگیرد و حقی از بابت استفاده ترجمه از کتابهایش از تو بخواهد. حال نمیدانم که این توصیه تا به چه اندازه درست و بجا بوده و من چون چنان پولی نداشتم از آن ملاقات صرف نظر کردم. چند سال بعد، خبر مرگش را شنیدم و بسیار متأثر و متأسف شدم.
چاپ چهارم یا پنجم این کتاب به وسیله انتشارات امیرکبیر سابق صورت گرفته بود. پس از انقلاب اسلامی، وقتی مؤسسه انتشارات امیرکبیر به دلایل سیاسی ضبط شد، در حدود هفت یا هشت کتاب از ترجمههای من مانند «شازده کوچولو»، «شاهزاده و گدا»، «سپید دندان» و «نان و شراب» و غیره به دست امیرکبیر جدید افتاد.
روزی از طرف آقای مطلب رئیس امیرکبیر جدید احضار شدم. وقتی رفتم و مراسم معرفی به عمل آمد فرمودند: فلانی، ما میخواهیم کتاب «نان و شراب» شما را تجدید چاپ کنیم، ولی چون اسم کتاب اسلامی نیست لطفاً اسم آن را عوض کنید تا ما شروع به چاپ آن بکنیم.
پرسیدم: از چه نظر میفرمایید اسم آن اسلامی نیست؟
گفتند: خوب، معلوم است. کلمه «شراب» لفظ ناپسندی است و اسلامی نیست.
گفتم: ولی اگر اشکال فقط بر سر کلمه «شراب» باشد صرف نظر از اینکه خود این واژه لطمهای به جایی نمیزند و منافاتی با هیچ چیز ندارد، در قرآن مجید نیز از آن یاد شده و هیچ مشکلی ایجاد نکرده است.
با تعجب گفتند: در قرآن مجید؟ در کجای قرآن؟
گفتم: در آنجا که خداوند متعال از مائدههای بهشتی و از جمله از «شراباً طهوراً» یاد میکند. از این گذشته، جناب آقای مطلب، حتماً سرکار هم میدانید که مذهب مسیح از نظر اسلام یک دین توحیدی است و آداب مذهبی آن مورد احترام اسلام است. در اینجا کلمه «نان و شراب» اشاره به یکی از آداب مذهبی مسیحیت است که به زبان فرانسه به آن میگویند «کمونيون». در آن مراسم کشیش برای رسوخ دادن فکر و ذکر حضرت عیسی در جسم و جان مؤمنان مسیحی، لقمه نانی در دهان میگذارد به عنوان گوشت عیسی و جرعه شرابی به دنبال آن مینوشد به عنوان خون عیسی، و همه مؤمنان مسیحی که در کلیسا با کشیش هستند باید به او تأسی کنند. بنابراین، چون نان و شراب در این کتاب اشاره به آن آداب مذهبی است قهراً باید مورد احترام ما مسلمانان نیز باشد.
آقای مطلب اندکی به فکر فرورفتند و آخر گفتند: فلانی، من چون اختیار ندارم که حرفهای شما را بپذیرم لطفاً همه این مطالبی را که به من گفتید روی یک ورقه کاغذ بنویسید و به من بدهید. من روز پنجشنبه به قم خواهم رفت و مدافعات شما را در مدرسه فیضیه مطرح خواهم کرد. اگر پذیرفته شد فبها المراد، وگرنه ناچار باید اسم کتاب را عوض کنید.
گفتم: بسیار خوب، کجا بنشینم و بنویسم؟
فرمودند: در اتاق معاون من که در همین روبرو است.
به اتاق معاونش رفتم و دیدم که معاون او، آقای تنیدهور از همان امیرکبیر سابق است. پس از سلام و احوالپرسی ماجرا را برای او نقل کردم و گفتم: آقای تنیدهور، من اکنون مطالبی را که به آقای مطلب گفتم به روی کاغذ میآورم و ایشان آن را به قم میبرند و مطرح میکنند. بدیهی است که از دو حال خارج نیست: یا حرفهای من قبول میشود و اجازه میدهند که کتاب با همان نام «نان و شراب» چاپ شود، یا اجازه نمی دهند و باید اسم کتاب را عوض کرد. در صورت اخیر فراموش نفرمایید که ما نام آن را خواهیم گذاشت «نان و سرکه» و تکبیتی هم عرض میکنم که یادداشت کنید و در صفحه اول کتاب چاپ کنید، به این شرح:
بگو به دُردکشان فکر انقلاب کنند
شراب سرکه شده، سرکه را شراب کنند
و لابد توجه دارید که در این شعر کلمه «انقلاب» به معنی تخمیر است نه انقلاب سیاسی.
آقای تنیدهور کلی خندید و شعر را یادداشت کرد. من هم شرحی را که آقای مطلب خواسته بودند نوشتم و به ایشان دادم. دو هفته بعد، که باز زیارتشان کردم فرمودند مدافعات شما در مدرسه فیضیه مطرح و با آن موافقت شده است، و لذا چاپ بعدی کتاب با همان نام «نان و شراب» صورت خواهد گرفت.