۱۳۹۷/۱۰/۲۴
چهل سال از حاکمیت روحانیان بر مسند قدرت میگذرد. چه بخواهند و چه نخواهند، در ترازوی افکار عمومی جامعه قرار دارند و احتمالا نمره ی پایینی در شیوهی حاکمیتی و روشهای مدیریتی گرفتهاند. در نتیجه، روحانیان در ایران با شرایط بغرنج و پیچیدهای روبرو هستند. همین بحران ها است که سبب شده است از مرزهای اجتماعی عقب نشینی کنند و رابطه های پیشین خود را با جامعه از دست بدهند. اکنون پس حاکمیت چهل ساله است که بودن یا نبودن روحانیان در مسند سیاست و قدرت مسئلهای است که همگی با آن دستوپنجه نرم میکنند. تردید جدی و گاهی انکار علنی حضور روحانیان در قدرت و مدیریت جامعه، در میان خود روحانیان نیز رخنه کرده و آنها نیز با شکی بزرگ روبرو شدهاند.
روحانیان با سه موج بزرگ بحران بالا و پایین میشوند. آینده چه خواهد شد؟
الف) بحران مرجعیت دینی
بحران مرجعیت دینی شامل مرجعیت عام روحانیان و مرجعیت خاصی است که از آن به عنوان مرجعِ تقلید یاد میکنند. مرجعیت دینی به تعبیر مکگراث، یعنی”برای اظهار نظر معتبر در باب عقاید، باید به چه کسی یا چه چیزی مراجعه کرد؟” چه کسی در آن مقامی است که به صراحت بگوید موضع دین در بارهی فلان مسئله این است و نقطهی پایان بر چالش ها بنهد؟ نظر چه کسی فیصلهبخش نزاعهاست؟
پیش از این، روحانیان، اقتدار و مرجعیت دینی را در تیول خود داشتند و میتوانستند بر پرسشها و بدعتها و “شبهه”ها فایق آیند. اما امروزه آن اقتدار و مرجعیت فرو ریخته است. نه برای فهم دین و نه مشخص نمودن بایدها و نبایدها و تکالیف دینی، مرجع نهایی محسوب نمیشوند. آنان در میان صداها، حداکثر یک صدا دارند و گاهی در میان تکثر اندیشهها و آرا مختلف، گم میشوند.
فردگرایی مدرن و سایر مولفههای مدرنیته سبب شده هر کس احساس کند، خود، روحانی خود است و دیگر نیازی به روحانی ندارد. برپای خود ایستاده است و خودش، کشیش خودش شده است.
ب) بحران کارکرد اجتماعی
روحانیان در طول تاریخ علاوه بر مرجعیت دینی، از نوعی مرجعیت و کارکرد اجتماعی نیز برخودار بودند. در این جا مرجعیت اجتماعی اشاره به موقعیت اجتماعی روحانیان دارد که سبب میشد در تار و پود جامعه حضوری پررنگ داشته باشند. کارکرهایی چون سواد آموزی، حل و فصل مخاصمات، کارکرد نهاد مدنی در برابر جور حاکمان و نقشهای متعدد اجتماعی که بر دوش میکشیدند. امروزه اما اکثر این کارکردها از روحانیان گرفته شده و به نهادها رسمی و قانونی سپرده شده است. کارکردهای اجتماعی پیشین، جایگاه و منزلت ویژهای برای آنها فراهم کرده بود. وقتی این کارکردها را از دست دادند، از آن اهمیت و احترام اجتماعی نیز فرو افتادند.
به عنوان مثال امروزه برای حل اختلافات محلی و بینافردی به روحانی مراجعه نمیشود. برای دریافت شیوهی درست تربیت کودکان (به جای روحانیان) به مربیان و کارشناسان مراجعه میشود. بحران مرجعیت و کارکرد اجتماعی روحانیان چنان پیش رفته است که حضورشان را در صحنه های اجتماعی با پرسش و چالشی عمیق روبرو کرد. با افول کارکردهای اجتماعی، از آن مرتبه و منزلت پیشین سقوط کردند و امروزه محل هیچ گونه مراجعهی اجتماعی نیستند.
ج) بحران سیاسی
روحانیان با وقوع انقلاب اسلامی، بتدریج کرسی امور سیاست و سیاستگذاری کشور را به تصاحب کردند. گویی ناخواسته در پی آن بودند که همهی آن اقتدار اجتماعی و دینی از دست رفتهشان را با اقتدار سیاسی، جبران نمایند. و شاید نمیدانستند قبضهی حکومت و قدرت، به معنای مسئولیت است و پاسخگویی. و نمیدانستند از این پس، مسئول هر آن چه خواهند بود که رخ میدهد.
عموم روحانیان، چندان از مقتضیات و لوازم سیاست، قدرت و حکمرانی چیزی نمیدانستند. آنان با ذهن بسیط خود، مسئلههای پیچیدهی جامعه، حکومت و سیاست را سهل و آسان میدیدند و نمیدانستند پا در چه عرصهی مهیبی میگذارند. مهمترین چیزی که روحانیان نمیدانستند این بود که در یک آزمون تاریخی و سرنوشت ساز قدم مینهند. آزمونی که باید مدعیات خود را به محک تجربه و آزمایش بگذارند. این که در نهایت از این آزمون تاریخی چگونه بیرون میآیند، پرسش مهمی است اما با نگاه به امروز این طبقه و صنف، چندان به آیندهی آنان امیدواری نیست. زیرا وقتی کارکرد و موقعیت اجتماعیشان را از دست دادهاند نمیتوانند حضوری فعال و معنادار داشته باشند. البته همچنان که در تاریخ غرب مشاهده میکنیم، روحانیان همچنان حضور خواهند داشت اما مجبور میشوند به حداقلهای ممکن اکتفا کنند. به بیان واضحتر، مجبورند تا پشت مرزهای سنتیخود پا پس بکشند.