هر ساله وقتی نزدیک دهه فجر میشویم، اخبار مربوط به دستاوردها و پیشرفتها، رسانهها به ویژه تلویزیون را پر میکند. امسال چون مصادف با چهل سالگی انقلاب نیز هستیم این مساله چندین برابر شده است حتی به گونهای که بخشی از سوالات برنامه برنده باش (با مجریگری محمدرضا گلزار) نیز در مورد دستاوردهای کشور شده است. اما گوش مردم به این خبرها و گزارشها بدهکار نیست. چرا مردم باور نمیکنند؟ چرا مردم میگویند اینها دروغهای صدا و سیماست؟
شاید بتوان برای آن چند دلیل برشمرد:
مهاجرت نخبگان و مهاجرت سرمایه (جیب و مغز کشور خالی میشود): مردم پیش خود میگویند که اگر واقعا این دستاوردها جدی است، پس چرا مهاجرت نخبگان و فرار سرمایه از ایران غیرقابل انکار شده است؟ اگر واقعا وضعیت مملکت این قدر رشد کرده است، پس چرا فوج فوج میروند و نمیآیند؟! اگر واقعا این قدر پیشرفت رخ داده چرا ترکها و گرجیها و ارمنیها و اسپانیاییها به ایران مهاجرت نمیکنند؟
پیشرفت دیگر کشورها: یکی دیگر از دلایلی که مردم خبرهای پیشرفت را باور نمیکنند، پیشرفت دیگر کشورهاست. خاطرم هست سالهای دور، تنها دریچه ارتباطی ما جهان بیرون، یک برنامه دیدنیها بود که جمعهها پخش میشد و چند سریال خارجی، به واسطه اینها، ما درکی از جهان بیرون پیدا میکردیم. اما اکنون به واسطه دسترسی بی واسطه به رسانههای خارجی و سفرهای خارجی به ويژه به کشورهایی مانند ترکیه، مالزی، سنگاپور، امارات و چین، برداشت این شده است که جهان بسیار پیش رفته است و ما جا ماندهایم.
تلخکامیهای سیاسی و اجتماعی: این که ما تولید کننده اول خاورمیانه باشیم کافی نیست. انتظار میرود که در زمینههای سیاسی نیز به سطح بالایی رسیده باشیم. اگر ماجرای سپنتا نیکنام را به خاطر بیاورید، یک نفر که چهار سال نماینده مردم یک شهر بوده. برای بار دوم نیز به او اعتماد میکنند فقط به جرم زرتشتی بودن، عضویتش در شورا معلق شد. خدا را شکر که این ماجرا ختم به خیر شد، ولی با این حال کم نیستند این گونه نگاههای تنگ و محدود. هنوز که هنوز است مساله ورود زنان به ورزشگاهها حل نشده است. آیا واقعا نمیشود بانوان این سرزمین در ورزشگاهها حضور پیدا کنند و ما همه متمدنانه برخورد کنیم؟ این تلخ کامیها باعث میشود که پیشرفتها کمرنگ و کمرنگتر شوند.
اختلاف طبقاتی شدید: یکی دیگر از دلایلی که مردم پیشرفتها را باور نمیکنند، اختلاف طبقاتی شدید است، زن سرپرست خانواری که یک فرزند معتاد دارد و یک فرزند سرطانی و خودش نیز از کار افتاده است و کمک دولت به او به یارانه ۴۵ هزار تومانی و سبد معیشت ۲۰۰هزار تومانی است، چگونه میخواهد پیشرفتها را باور کند؟
تجویز راهبردی:
مسوولان محترم ممکن است به این جمع بندی برسند که کم تبلیغ شده است! پس باید بیشتر و بیشتر تبلیغ کنیم. اما بهتر است کمی ریشهای تر به این مساله بنگریم. این جا دیگر شجاعت میخواهد. یک بار دیگر به استراتژیهای ۴۰ساله اخیر کشور نگاه کنیم و از خود بپرسیم آیا زمان آن نرسیده است که تغییری در آنها بدهیم؟ صادقانه به این ۳ سوال پاسخ دهیم
۱- در دهههای اخیر کدام کشور توانسته است در شرایط عدم قطعیت منطقهای و بین المللی است رشد جدی کند؟ از بین ۱۹۵ کشور دنیا، کدام کشور در فضای عدم اطمینان، به توسعه رسیده است؟
۲- در دهههای اخیر مدام سعی کرده ایم که همه چیز را از دولت بخواهیم، مدرسه، دولت! بیمارستان، دولت! سد، دولت! جاده؛ دولت! مرغ؛ دولت! تخم مرغ؛ دولت! زمان آن نرسیده است که به سازوکار بازار اعتماد کنیم و نترسیم از اینکه بخش خصوصی بزرگ و قدرتمند شود؟
۳- در دهههای اخیر، همواره به خاطر نداشتن اطلاعات از خانوارها، از همه به یکسان حمایت کرده ایم، به همه ۴۵ هزار تومان داده ایم، به همه ۲۰۰ هزار تومان سبد کالایی داده ایم. چرا باید یارانه سرپرست خانوار از کار افتاده با یارانه یک پزشک متخصص جراح قلب یکی باشد؟ ظلم و ناکارآمدی از این بزرگ تر!
در جاده اشتباه، اگر شما راننده را عوض کنید یا ماشین مدل بالاتر بخرید، یا اینکه به جای بنزین، بنزین سوپر بزنید یا بیشتر گاز بزنید، هیچ کدام، تاکید میکنم هیچ کدام، شما را به مقصد بهتری نخواهد رساند. نمیگویم که تمام مسیری که ما رفته ایم اشتباه بوده است، که قطعا نبوده است. که اگر بود ما به این دستاوردها نمیرسیدیم، اما برای تبدیل این دستاوردها به رفاه و عدالت باید برخی جادهها را عوض کرد. با اقتصاد دولتی-رانتی، نظام رفاهی_حمایتی کور و فضای عدم اطمینان نسبت به آینده نمیتوان پیشرفت کرد