رُسانتیمان نوعی کینهتوزی تؤام با مقصرتراشی است که منشاء آن را حسرت و اندوه و حرمان دانستهاند. ماکس شلر این واژه را از نیچه وام گرفت و سپس آن را در مباحث خود به کار بست. اما، آشنایی ما با این واژه بیشتر مرهون تلاشهای آقای داریوش آشوریست. ایشان در مقالات و گفتوگوهایی این واژه را درباره عداوت روشنفکران ایرانی با غرب به کار برده و نشان داده است، پس از نسل اول روشنفکران که شیفته غرب بودند، نسلی آمد که نوعی بغض و عداوت نسبت به وضعیت غربیها در آنان برانگیخته شده بود. این زاویه نگاه را بهطور مشخص میتوان در غربزدگی آل احمد دید. بعدها شریعتی نیز با طرح مسأله بازگشت به خویشتن این مقوله را همهگیر و همگانی کرد و در میان جوانان رواج داد. در این میان نمیتوان از سهم شایگان و بهخصوص کتاب آسیا در برابر غرب چشم پوشید. فردید گوی سبقت را از همگان ربود و غروب عقل و دین را در غرب دید و به تبعیت از هایدگر، نوعی رمانتیسیسم ضدتجدد را در ایران رواج داد. بهنحوی که هنوز این عارضه برطرف نشده است و کماکان پنجه در پنجه مدرنیسم و هرچه بوی غرب بدهد، افکندهایم.
قصد من در این مجال، پرداختن به نگاه ما شرقیها به غرب نیست و میخواهم این واژه را درباره اوضاع داخلی خودمان به کار بندم. در وضعیت کنونی ایران، از یک سو، عدهای بهواسطه موقعیت و پست و مقام و یا رانتهای خرد و کلان به ثروتهای افسانهای دست یافتهاند و از سوی دیگر، با توجه به روند جاری و چشمانداز منفی، عده کثیری از مردم بهخاطر مشکلات اقتصادی از جمله تحریمها شغل خود را از دست میدهند و به خیل فقرا میپیوندند و در نتیجه، طبقه متوسط هر روز کوچکتر میشود. طبیعتاً افرادی که زمانی بهاصطلاح دستشان به دهانشان میرسیده و اکنون به زیر خط فقر رانده شدهاند، با تماشای اخبار مربوط به دستگیری و یا احیاناً فرار رانتخواران گمان میکنند، حقشان خورده شده است. چنانکه داگلاس نورث میگوید: «این طبقه بر این باورند حقوقشان ضایع شده و عدهای در کشور حقشان را میخورند و به ایشان ظلم میکنند. بنابراین، این گروه هم در هر جا که بتوانند دست به تلافی زده و با تخریب کردن، دزدی، درست کار نکردن، کوتاهی در انجام وظایف، کمفروشی و احتکار خشم خود را فرو مینشانند و با این توجیه که «حق ماست، همه میخورند چرا ما نخوریم» خود و دیگران را قانع میکنند». این نگاه بالاخص در میان کارگران و بهویژه در کارخانههای واگذار شده به بخش خصوصی شدت و حدت بیشتری دارد و مسأله تا جایی پیش میرود که، احساس کینهورزی نسبت به ثروتهای مشروع و ثروتهای غیرمشروع تؤامان بالا میگیرد. تلفیق این کینهورزی و حسرت انباشته شده میتواند به اشکال مختلف بروز کند و فرد، به دلیل نپذیرفتن مسئولیت خود در وضعیت اکنوناش دست به کنش میزند. در حداقلیترین شکل، روی ماشینهای گران قیمت خط و خش میاندازد اما کسانیکه پیشتر کارگر بودهاند و اکنون به لمپن پرولتاریا تبدیل شدهاند، حاضرند به مافیای سیاسی بپیوندند و فیالمثل چماقدار شوند یا اینکه توسط پوپولیستها بسیج شده و تقلب وسیعی بهوجود آورند تا از قبل آن پوپولیستها به نوایی برسند. مثلا در این وضعیت، در تهران ساکنان محدوده «انقلاب به بالا» مانند غرب و غربیها «دیگری» محسوب میشوند.
لاغر شدن طبقه متوسط، وحدت شهری را بر هم میزند و امکان بروز اغتشاش تهیدستان علیه ثروتمندان را شدت میدهد؛ امری که حتی توسط مارکسیستها هم تقبیح شده است. مارکسیسم معتقد است، جنگ اصلی میان کارگر و کارفرماست نه جنگ فقیر و ثروتمند. اساساً مارکس کتاب هجدهم برومر را بهمنظور نشان دادن و تقبیح همین روند نوشت.
در دورهای، ژنرال فرانکو با سوار شدن بر موج عظیمی از دهاقین –که زمینشان کفاف معاششان را نمیداد- توانست در جنگ داخلی با تکیه بر فالانژها به جمهوریخواهان عمدتاً شهری هجوم ببرد و پس از وارد کردن تلفات بسیار، بیش از سه دهه قدرت را به دست بگیرد و حتی پس از هیتلر و موسولینی در قدرت باقی بماند. مائو نیز با تز محاصره شهرها از طریق دهات انقلاب چین را شروع کرد و همچون فیزیوکراتها میپنداشت، آنچه تولید میشود در روستاست و شهرها فقط مصرفکننده و در واقع انگل هستند. استالین نیز چنین ایدههایی را در سر میپرواند چنانکه لنین در وصیتنامهاش نسبت به قدرت گرفتن او -که روستایی خشن- میخواندش، هشدار داد و گفت، مبادا استالین را به دبیرکلی حزب بگمارند. به این فهرست میتوان پلپوت را هم افزود؛ فردی که همه جمعیت را به دهات برد و شهرها را نابود کرد. معالوصف، فرانکو و مائو و استالین و پل پوت جملگی اندیشهای واحد داشتهاند.
مشکل کنونی ما، برخاستن حاشیه علیه متن است. فیالمثل از بعضی مناطق کمتر توسعهیافته و با نرخ بیکاری بالا، نیروهایی استخدام میشوند و در بزنگاه از آنها بهره میجویند. شاید نیروهای برانداز هم از تقویت نیروهای حاشیه علیه متن استقبال کنند چنانکه دیدیم، دیماه سال گذشته دو نوع راست با اهداف متفاوت به یکدیگر پیوستند. از این رو، وظیفه اصلاحطلبان آن است که، به سندیکاها و همچنین بیکارشدگان عطف توجه داشته باشند و آنها را زیر چتر حمایتهای قانونی ببرند و به جد از صنعتزدایی و برهم خوردن وحدت ملی جلوگیری کنند. نمونه ترکیه پیش روی ماست؛ رئیسجمهور و وزارت خارجه و... همگی در خدمت صنعت هستند. اما در ایران همچنان رویکردهای ضدصنعت توصیه و تجویز میشود. فیالمثل شاهد هستیم، بسیاری از فقها جز رهبری جواز «تقاص» صادر کرده و به «تصاحب مال دیگری به ازای مال خود» حکم دادهاند؛ یعنی بیان داشتهاند، انسان میتواند برای جبران ضرر و یا احقاق حقوق پایمال شدهاش به مال غیر، چه فرد و چه دولت، دستاندازی و به اندازه طلباش برداشت کند. علاوه بر این، برخی فعالان کارگری از سابوتاژ و آسیبرساندن به اموال کارخانه و سایر رفتارهای وندالیستی سخن گفتهاند و در یک کلام، دزدی از کارخانه و تخریب آن را به پیگیریهای صنفی و سندیکالیستی ترجیح دادهاند. اما جملگی این رفتارها، اعم از تقاص و سابوتاژ و... خارج از دایره اصلاحطلبی تعریف میشوند و اصلاحطلبی، سازماندهی مطالبات از طریق سندیکای مستقل و تحصن را به این قبیل امور ترجیح میدهد.
در پایان باید گفت، بهنظر میرسد این سنخ توصیهها و شقه کردن جامعه به دو بخش ۹۶ و ۴ درصدی خاستگاهی مشترک دارند. توصیه و تاکید بر رفتار انقلابی، ایجاد و تشدید شکاف، و حتی اعدام سلاطین سکه و قیر و... حامل پیامهای پنهانی است برای مغشوش کردن ذهن ساکنان محدوده «انقلاب به پایین». در واقع، اساس این ایده مبتنی بر قرار دادن دو جنبش علیه یکدیگر است؛ در جنبش «پابرهنگان علیه ثروتمندان»، بهصورت کور خواست اقتصادی و معیشتی پی گرفته میشود و در جنبشهایی از جنس دوم خرداد و جنبش سبز، بهصورت هدفمند خواست سیاسی و دموکراسی دنبال میشود. چنانچه این دو جنبش در مقابل یکدیگر صفآرایی کنند، دموکراسی و سیاست و طبقه متوسط و متوسط به بالا جملگی بلعیده میشوند و جنوب تا شمال تهران، یک دست انقلابی میشود.
بعد از شدت گرفتن تحریمها احتمال میرود جناح راست به این راه کشیده شود و تهیدستان و بیکاران شهری را علیه ثروتمندان و حتی طبقه متوسط شهری بسیج کند و حکم به تقاص دهد و به اعمال مورد اشاره نورث دست بزنند تا تقاص درماندگی خود را از دیگران بگیرند. این راه مطلوب راست جهانی هم بوده است؛ به طوریکه ارتجاعیترین مجامع عرب و قسیالقلبترین راستگرایان امریکایی بهدنبال بر هم زدن اوضاع کشور از این طرق هستند. در این مسیر به نام، عدالتخواهی، عدالت ذبح شده و به نام انقلابیگری، دستاوردهای انقلاب نابود خواهد شد.
منبع: وبسایت مشق نو: http://mashghenow.com