کمال درویش، وزیر پیشین اقتصاد ترکیه و پژوهشگر ارشد موسسه بروکینگز
برگردان به فارسی: منصور براتی
سفرهای پرشمار «استیو بنن»، استراتژیست ارشد پیشین کاخ سفید به اروپا، با وجود این واقعیت که او یکی از نظریه پردازان ملیگرایی ترامپی به حساب می آید، آنقدر که باید مورد توجه قرار نگرفت. بنن اکنون می خواهد فدراسیونی از احزاب ناسیونالیست در اروپا تشکیل دهد. اما این سوال به ذهن خطور می کند که چگونه ایدئولوگ آرمانِ «اول آمریکا» می تواند پروژه سیاسی خود را در جایی بیرون از آمریکا دنبال کند؟ به نظر می رسد بنن با گرد هم آوردن نیروهایی مانند «مارین لوپن» رهبر جبهه ملی فرانسه – که خود از حامیان شناخته شده «ولادیمیر پوتین»، رئیس جمهور روسیه است - می خواهد گونه ای «بین الملل ناسیونالیستی جدید» را بنیان نهد.
از منظر تاریخی اینترناسیونالیسم برآیند چپ است که با تلاش های انقلابیون فرانسه برای صدور پروژه سیاسی خود به سراسر اروپا آغاز شد. این تلاش ها اما با تشکیل دیکتاتوری ناپلئون بناپارت به پایان رسید. اما جالب است تصور کنیم اگر دولت های «ایدئولوژی پذیرِ» وقتِ اروپا به مسیر جمهوری خواهی سلطه گرانه می شتافتند، چه اتفاقی می افتاد.
در آغاز سده پیشین، اینترناسیونالیسم سوسیالیستی به گونه ای ملموس بیش از اسلاف خود به تحقق جاه طلبی های جهانی اش نزدیک شد. جنبش سوسیالیستی آن روزگار که عمیقاً غرق در مارکسیسم کلاسیک بود، دولت – ملت را به مثابه وسیله گذار به تحقق اهداف جهان شمول گرایی پرولتاریایی می نگریست. بدین ترتیب که بیشتر کشورها نهایتاً تحت چارچوبی بین المللی بر کمونیسم گردن نهاده و لذا دولت – ملت از صحنه گیتی رخت بر می بندد.
در آن زمان کمونیست های پیشرو نظیر «رزا لوکزامبورگ» - یا حتی ولادیمیر لنین در یک مقطع – معتقد بودند که نهادهای کمونیستی در آلمانِ پس از جنگ جهانی اول پا می گیرد و سپس به اقصی نقاط جهان گسترش می یابد. در پی سقوط امپراتوری روسیه، بلشویک ها اتحاد شوروی را پیشگام کمونیسم جهانی می دانستند. با این وجود انقلاب های کمونیستی در دیگر مناطق اروپا شکست خوردند، در نتیجه «جوزف استالین» و «نیکولای بوخارین» به صرافت بازنگری در رسالت تاریخی اتحاد شوروی افتاده و آن را ایجاد «سوسیالیسم در کشور واحد» اعلام کردند.
خود اتحاد شوروی هم اصولاً فدراسیونی از جمهوری های سوسیالیستی بود که تحت یک ساختار نهادی دوگانه فعالیت می کرد. این ساختار از یکسو دارای بوروکراسی وزارتی معمول بود و از سوی دیگر نیز تحت نفوذ حزب کمونیست قرار داشت. کمیساریای حزبی در این سازمان اداری یک ساختار قدرت موازی را تشکیل داده و به کمیته مرکزی حزب کمونیست گزارش می دادند. در سطح نظری جمهوری های این فدراسیون برابر به حساب می آمدند و ناسیونالیسم روسی نیز تضعیف شده و بنا نبود مبنا قرار گیرد. اما در سطح واقعیت جمهوری روسیه فوراً بر دیگر جمهوری ها تسلط پیدا کرد، زیرا کرسی قدرت را در اختیار داشت.
در حوزه اقتصادی، اگرچه اتحاد شوروی صراحتاً سیاستی ناسیونالیستی و حمایت گرایانه را مورد پیگیری قرار نمی داد، اما از آنجا که تولید به صورت متمرکز از مسکو برنامه ریزی می شد، سیاست گذاری اقتصادی نقشی حمایت گرایانه می یافت و منجر به ترجیح منافع برخی از جمهوری های شوروی بر برخی دیگر می شد.
در این میان در طول دهه هایی متمادی پس از جنگ جهانی دوم، بسیاری از احزاب اپوزیسیون کمونیست و دست چپی سوسیالیست در اروپا گوش به فرمان کرملین بودند. از جمله احزاب کمونیست فرانسه و ایتالیا که هریک درون کشورهای متبوع خود از حمایت نزدیک به یک سوم رأی دهندگان برخوردار بودند، همچنین حزب سوسیال دموکرات آلمان نیز تا کنگره بادگودسبرگ در سال 1959 به صورت رسمی از ریشه های مارکسیستی خود عقب نشینی نکرده بود.
در این زمان، غرب در مسیر تسلط بر اقتصاد جهان گام بر می داشت. با پیشگامی ایالات متحده، کشورهای غربی اقدام به آزاد سازی تجارت کرده و دیگر کشورها را نیز به باز کردن درهای اقتصادشان تشویق می کردند. تصور می شد با گذشت زمان بیشتر کشورهای تازه استقلال یافته که دارای بازارهای نوظهوری بودند نیز به نظم بین المللی غربی بپیوندند و حتی چین که اسماً یک کشور کمونیست است نیز در جست وجوی رشد خود نهایتاً بر اصول اقتصادی غربی گردن بگذارد. در همین مقطع در کشورهای غربی، سوسیالیسم تا حد زیادی کنار گذاشته شد و جای خود را به سوسیال دموکراسی داد. منطق سوسیال دموکراسی نیز با برنامه ریزی متمرکز و به نفع بعضی بازارها به عنوان مکانیسم تخصیص منابع ناسازگار بود.
با وجود این پس زمینه تاریخی ابتکار بنن را چگونه باید تفسیر کرد؟ مطمئناً هدف او تشکیل بدیلی دست راستی از فدراسیون شوروی و کمونیست بین الملل نیست. برخی از ناسیونالیست های راستگرا از جمله «جروم ریویر» عضو جبهه ملی فرانسه (که جدیداً به تجمع ملی تغییر نام داده است) ایده بنن را به طور کامل رد کرده اند. ریویر در ماه ژوئیه به نشریه پولیتیکو گفت: «بنن یک آمریکایی است و نمی تواند در هیچ یک از احزاب سیاسی اروپایی جایی داشته باشد. ما هرگونه نهاد فرا ملی را رد می کنیم و مطلقاً در تشکیل آنچه بنن می گوید مشارکت نمی کنیم.»
بنابراین مأموریت بنن ارتقای سیاستگذاری و یا شکل دادن به نهادی جدید برای مدیریت چالش های اقتصادی و تکنولوژیک قرن بیست و یکم نیست، بلکه تمرکز او منحصراً متوجه تضعیف و (در صورت امکان) ویران ساختن دستاوردهای زنجیره «سوسیال - لیبرال»، از جمله اتحادیه اروپا است.
در مرکز پروژه اینترناسیونالیستی بنن و متحدانش تخریب دو جبهه سیاسی قرار دارد: راست میانه لیبرال و چپ میانه لیبرال. این هدف بیش از هر تشابه سیاسی دیگری احزاب راست افراطی اروپا را با هم متحد می سازد. اما اروپا با وجود همه ضعف هایش همچنان مرکز اندیشه اینترناسیونالیسم لیبرال است و این واقعیت در سراسر اروپا موی دماغ ملی گرایان بوده و هست.
منبع: پراجکت سیندیکیت