منبع: ایران فردا
عبدالفتاح سلطانی با زندان مانوس شده است؛ آنچنان که با درد و رنج. هرچند که او از رنجهای خویش نقبی زده است برای شادمانی و بهروزی دیگران. لَختی پس از حادثه ازدستشدگیِ هما، اکنون عبدالفتاح دگرباره به زندان فراخوانده شده است و او بیهیچ شکایتی، به محبس دیرینِ چند سالهی اخیر خویش بازگشته است. درک این که او چگونه در غمبارترین لحظههای زندگی، بر شادمان کردن زندگی دیگر مردمان عهد میبندد، دشوار است مگر آن که او براستی “قرارگاه” خویش را در هستی دگرگونکرده باشد و جز این نیز نمیتوان تفسیر و پانویسی بر زندگی عبدالفتاح نوشت تا سلوکمجاهدهآمیز او را روشن سازد. عبدالفتاح در منظری زیباییشناسانه از هستی استقرار یافته و از مدار تلخ روزمرگیِ عارضی، نفعطلبانه، سودجویانه، قدرتمدار و لذتپرست به تمامی فاصله گرفته و بیش از همه، سخن آن نویسنده بزرگ را دریافته است که ما، ما مردمِ هر روزه و در همه جا و همیشه به یک شکل و صورت، “بسیار بد زندگی میکنیم”. تنها از منظر زیباییشناسانه است که میتواند کسی در منتهیالیه تلخی، نافرجامی و حتی شکست، افقهایی را ببیند که دیگران از دیدن آن عاجزند و با چشم دوختن به همان افقهاست که خود را در کارزار شادکام ساختن دیگران میافکند و یکسره از هراس تهی میگردد.
عبدالفتاح سلطانی، وکیل بلاعزل مردمِ محروم و بیصداست؛ وکیل تهیدستان؛ وکیل آنهایی که میرغضبان و قدارهبندان بر بالای سر آنها و بر نطعِ شکنجه و اعدام ایستاده و آمادهاند به فرمانی، دشنهی زمخت بر گریبان قربانی فرو آورند. وکیلِ آنانی که به بدآیینی متهمند هرچند بر سجاده نیایش شب را به روز رسانند. سزای چنین وکیلی همچون موکلانش حبس در حبس است. اما قرارگاه عبدالفتاح، تمامیِ تراژدی را به حماسه مبدّل کرده است.
زمانی نیچه نوشت که “برای آن دسته از انسانهایی که برایم مهمند آرزوی درد و رنج، اندوه، بیماری و بد رفتاری... آرزو میکنم”. این آرزویی از سر بددلی یا جنون نیست. این مسیر ناگزیزِ تلاش برای هجرت از زندگی منفعلانه و مطیعِ تقدیر و روزگار به سوی خلق خویشتن و تاسیس جهان به گونهای دیگر است و عبدالفتاح کارگزار نستوه و خستگیناپذیرِ چنین جهانی است.