بله حقیقت دارد، کاوه مدنی از ایران رفته است و احتمالا دیگر هم برنگردد. استعفایش را نوشته (این خبر مربوط به دو هفته پیش است) اما تا عصر روز گذشته با آن موافقت نشده بود و کلانتری نظر نهاییاش را نگفته بود، به قول خود مدنی؛ «فقط اون بود که مثل شیر پشتم وایساد» (نقل قول از خلال یک گفتوگوی دونفره ما با هم). اما خبر رسید كه برای جانشین مدنی حكم صادر شد و ناصر مقدسی با حكم كلانتری به جای او نشست.
اما دو شب پیش وقتی محمود صادقی، نماینده مجلس، ماجرای سفر و استعفای او را توییت کرد، افسوس همه بلند شد. واقعیت این است که شخص مدنی در این موضوع خاص دستکم از نظر من چندان مهم نیست، نفس ماجرای برگشتن یک نخبه ایرانی تقدیرشده و جایزهگرفته از معتبرترین دانشگاههای جهان به کشور و مسئولیتگرفتنش نمادین و مهم بود و شوق و امیدی به چشماندازهای پیشِروی همه آنها که دلسوز این کشور هستند، میداد؛ شوقی که ریشه در زمینهسازی برگشت و دست به کارشدن دیگرانی همچون او داشت که دل در گرو ایران دارند. با این حال، بازداشت او و همچنین در ادامه انتشار عکسهای خصوصی قدیمیاش در نهایت فضا را به سمتی برد که مدنی تحمل نکرد و بعد از سفر کاری که پیش از عید عازم آنجا شد، به کشور برنگشت و این مدت هم هنوز خبری قطعی و دقیق از اینکه کجاست و چه میکند، در دست نیست. اما استعفایش را نوشته و در انتظار تأیید است.
با انتشار خبر رفتن او، موج یأسنویسیها از تحملنکردن مدنی و نپذیرفتن و فراریدادنش از خاک وطنی که دوستدار و دلسوزش بود شروع شد، من به خیلی از آنها که از این یأس و ناامیدی نوشتند حق میدهم. (هرچند واقعیت این است که نخبگان زیادی را میتوان مثال زد که در بخشی از بهترین دانشگاههای جهان درس خواندهاند و بعد از بازگشت به کشور در وزارتخانهها و شرکتهای مهم دولتی و نیمهدولتی مشغول کار هستند). اما بخشی از واقعیت این است که مدنی تحمل نشد، چون هنوز نسبت به او و امثال او شک و تردید وجود دارد. هر کس به طریقی، یکی خارج درسخواندنش را بهانه تردید کرد و یکی رقصیدنش را. گروهی دیگر هم هنوز پایه استدلال و منطقشان بر مدار ظاهر مرسوم مدیر جمهوریاسلامیطور میچرخد. ژن خوب هم نداشت که به بالا وصل باشد. در نهایت شد آنچه دیدیم. در این بین، زدن و نقطهضعفگرفتن از دولت و شخص کلانتری هم مزید بر علت شد، که او بهترین سوژه برای زدن بود. بین همه مدیران میانی و رده دوم سوم دولت، احتمالا مدنی شناختهشدهترین و متفاوتترین مدیر دولت دوازدهم بود؛ نمادی واضح از تفاوت اصلاحطلبان با رقبای خود. به همین دلیل تمرکز روی او صریحترین پیام را به آنها که باید میرساند.
ملات این بساط البته فقط در همین سوی میدان فراهم نشد. از روزهای اولی که مدنی به ایران برگشت و کارش را در مسئولیتی دولتی شروع کرد، سنگهای اولی که به سمتش پرت شد اتفاقا از جاهای دیگر رسید. گروهی خبرنگار و فعال محیطزیستی در داخل و خارج از ایران (اپوزیسیون)، با تمام توان شروع به تخریبش کردند (ابتدا میخواستم در وصفشان بنویسم «شبهخبرنگار» یا «بهاصطلاح فعال محیط زیست» اما بعد دیدم نه واقعیت همین است، آنها واقعا خبرنگار و فعال این حوزه هستند).
آنها از همان روزی که او مسئولیتش را به دست گرفت مدنی را دروغگو، ترسناک، شارلاتان، تأییدشده نهادهای امنیتی، بیسواد، گیرنده مجوز انتقال آب، عامل بیآبی خوزستان و خلاصه هر چیزی که فکرش را کنید توصیف کردند. در ادامه هم هر کاری که کرد را سوسولبازی و نمایشی و کماهمیت خواندند، چالش فراگیر و موفق بیزباله را مسخره کردند و ممنوعیت استفاده از آب بطری را لوسبازی توصیف کردند؛ آن هم نه با عنوان نقد، بلکه با این توصیف که مدنی همه اینها را با هدف پرتکردن حواسها از تخریبهای بزرگ محیط زیست و پروژههای انتقال آب و ... انجام میدهد.
یعنی در نظر آنها این کارها صرف یک پروژه تبلیغاتی برای دورکردن توجهات از موضوعات اصلی بود. گویی که مأموریت بزرگ مدنی فقط پوششی برای آن کارهای دیگر بود. به قول خود مدنی در حقیقت «پاس گل را اینها دادند» و همینطور هم شد، در ادامه هم پاسشان به گل ختم شد. بازداشت کوتاهمدت کاوه مدنی در ماجرای بازداشت فعالان محیطزیستی پروژه حفاظت از یوز یکی از همین پاسکاریها بود. جالب آنکه از قضا همین کسانی که این بار مدنی را زیر آتش گرفته بودند، از دو سه سال پیش بارها و بارها بازداشتشدگان کنونی را هم به هر چه فکر کنید متهم کرده بودند.
در روزهای اول آغاز به کار مدنی در بخشی از مصاحبهای که با او انجام دادم یکی از سؤالاتی که از او پرسیدم این بود؛ فرض کنید در پایان چهار سال، در چه صورتی خودت را موفق میدانی؟ و این پاسخ او بود: «یک یا دو فاکتور خیلی برای من مهم است که جنسش شاید حتی جنس محیطزیستی نباشد. مقداری فراتر از محیط زیست است. دو فاکتوری که خیلی برای من مهم است، یکی امید و دیگری مستند صحبتکردن و بحثکردن است. من احساس میکنم اگر بخواهم اثری در جامعه بگذارم، این است که امید ایجاد کنم؛ امید برای بهبود. به نظر من، ما ملتی هستیم که در بین ما كسانی باور کردهاند سرنوشت ما تعیین شده است یا قرار است از سوی کسان دیگری تعیین شود که یا دشمن ما هستند یا دولت و ما نقشی در آن نداریم. من بهشدت با این مخالف هستم و اعتقاد دارم اگر امید از جامعه رخت ببندد، محیط زیست یکی از اولین قربانیان است. برای اینکه جامعه بتواند برای محیط زیست کار کند، باید باور کند که میتواند کاری کند. وقتی از ٨٠ میلیون محیطبان صحبت میکنیم، یعنی اول بپذیریم که دولت، هیچ موقع نمیتواند بهتنهایی مشکل محیط زیست را حل کند. اصلا مشکل محیط زیست دولتی نیست. دوم اینکه مشارکت همه در این قضیه واجب است. هر کسی هر جا نشسته میتواند کاری کند. دوم اینکه حرفها و صحبتها مستند باشد؛ این چیزی بود که قبلش هم دنبالش بودم. همان موقع که از خرافات آب صحبت کردم؛ مصاحبه کردم و فحش خوردم. ما باید به جامعه، ژورنالیست، سمن و به مسئول یاد بدهیم که باید مستند صحبت کند».
اگر خبر استعفای او را نهایی بدانیم حضور او در مسئولیتش حدود هفت ماه طول کشید. اگرچه تا همینجا هم به تعبیر خیلی از خبرنگاران و فعالان حوزه محیط زیست او درمجموع موفق عمل کرد و نتیجه خوبی از خود بر جا گذاشت اما به اهدافی که خودش در نظر داشت، نرسید؛ بهویژه در موضوع ایجاد امید.
تا این لحظه البته هنوز خبر قطعی استعفای مدنی و پذیرش آن اعلام نشده است، اما چیزی که با قطعیت میتوان گفت این است که تا همینجای کار آنهایی که دنبال ارسال پیام از ایجاد مانع برای کار مدنی بودند، به هدفشان رسیدند و موفق شدند، چه آنهایی که در داخل هستند و چه آنها که خارجند، گروه اول این پیام را رساندند که برای چرخاندن چرخ مملکت به این تیپ افراد نیازی نیست و تا ما تأیید نکنیم کسی نمیتواند مسئولیت بگیرد و گروه دوم هم با این هدف که نشان دهند و ثابت کنند که اینجا اصلاحناپذیر است و روزنه امیدی نیست.