در روسیه دهه سی، چیزی از ضد انقلاب داخلی و خارجی، نمانده بود. ارتش سرخی كه تروتسكی ساخته بود، سلاخی و مطیع استالین شده بود. حزب نیز تصفیه و گوش به فرمان بود.
حالا نوبت تعمیق صنعتی سازی و برآوردن آرزوی استالین یعنی ساختن «كشور قدرتمند شوراها» بود. اما او هنوز دو مانع را پیش رو می دید. «كادر قدیمی» خطر اول بود. رهبران بلشویكی كه لنین را درك كرده، در تبعید وانقلاب كنارش جنگیده و خود را پیامبران لنینیسم می دیدند. اینها گرچه از ترس مطیع بودند ، اما «اعتبار و ادعایی» داشتند كه حال ژوزف را به هم می زد. او می خواست مومیایی لنین خدا و خودش تنها پیامبر روی زمین باشد. وجود پیامبران دیگر، قابل قبول نبود. استالین با خلق نمایشهایی، آنها را متهم ، دستگیر، محاكمه و اعدام كرد.اعضای هیات رئیسه حزب در دوران لنین، همگی اعدام شدند. ولادیمیر ایلیچ فكر هم نمی كرد بوخارین و كالینین در كشور شوراها چنان خوار كشته شوند. بعضی چون كیروف (حاكم سرخ لنین گراد) و تروتسكی (خلیفه به حق لنین)هم ترورشدند. كادر های قدیمی رده پایین تر و روسای حزبی شهرستانی هم در امان نبودند. انها دو دهه برای استقرار شوروی جنگیده بودند، اما حالا خوانین متمول، متوقع، زن باره ، فاسد و كم سوادی بودند كه خود و خانواده شان مانع ساختن شوروی مدرن بودند.
دهها هزار نفر مقتولین «كادر قدیمی» بخش كوچكی از قربانیان نیمه دوم دهه ٣٠ بودند. كشتار میلیونی، جای دیگری جریان داشت.
نگرانی دوم استالین» مردم شوروی» بودند. اسلاو، تاتار، قزاق، چركس، چچن، پرمین، مغول و اسكیمو سركش اند. اینها اتباع او بودند. باید خرد و رام می شدند . راه حل بابا ژوزف، ساده و موثر بود: «وحشت ناب و فراگیر» .
هر فرد شوروی باید در تمام عمرش در وحشتی عمیق و همیشگی از دستگیری، اردوگاه كار، شكنجه و قتل به سر می برد. مكانیسم «تشخیص خیانت» باید چنان نامفهوم می بود كه هیچكس - حتی معصومترین و كوشاترین شهروند- هیچگاه، خود را مصون نپندارد.
این پروژه، مدل ریاضی دقیقی داشت. تعداد و تركیب قربانیان هر ماه در هر منطقه، تعیین شده بود. غالب قربانیان ، هیچ خطایی نداشتند. آنها زندگیشان را تنها برای تكمیل آمار ماهیانه دستگاه وحشت، می باختند.
مردم تا سرحدّ جنون ترسیدند. همكاران، همسران و والدین خود را لو داده ، داوطلبانه و مجانی به جاسوسی از هم، پرداختند.
وقتی در ساعات اولیه بامداد، مامورین لباس شخصی در خیابانی از اتومبیل سیاه پیاده می شدند، در تمام ساختمانهای اطراف، هر فرد بالغی فكر می كرد، نوبت اوست. خیلی وقت ها فرد هدف (گاهی فرد وحشت زده دیگری) پیش دستی كرده و خود را می كشت.
در سیاه چال لوبیانكا و در تمام ده ها هزار اتاق بازجویی شوروی، دستگیر شدگان به جنایت های كه نكرده بودند، به ارتباط با جاسوسانی كه وجود نداشتند و به كارشكنی های خیالی علیه خلق و رهبری ، اعتراف می كردند. خیلی ها كارشان به شكنجه نمی رسید. روحیه آنها مدتها قبل از دستگیری، در هم شكسته بود. هرچه را بازجو میل داشت، می نوشتند و بدان بال و پر می دادند.در دادگاه هم، گاهی قربانی چنان بر ضد خود سخنرانی می كرد كه وجود دادستان، زاید می نمود.
استالین علاقه اش به تئاتر را پنهان نمی كرد. خودش سناریوی « محاكمات رهبران كادر قدیم» را نوشته و از كابینی مخفی مشرف به صحن محكمه، كارگردانی كرده بود.
حالا او از پلیس مخفی ، وزرا و حزب می خواست تعداد رو به تزایدی از جاسوسان و دشمنان خلق را كشف كنند.صنوف و حرفه ها هم مورد هدف قرار گرفتند. مردم نه بطور انفرادی ، نه بطور دسته جمعی نباید ، احساس مصونیت می كردند. حتی غیرسیاسی ترین مشاغل و بی ربط ترین صنوف، نباید امن می نمود. سناریوهای فتنه های جمعی تا حدّ ابتذالی موحش، توسعه یافت. به تناوب ، توطئه هایی روی صحنه رفت كه در آن دیپلمات ها، مهندسان معدن، افسران پلیس مخفی ، تیم رادیو ، مهندسان صنایع سبك و حتی بالرین ها اعتراف می كردند برای آلمان ، ژاپن یا لهستان جاسوسی می كرده اند. اعدام گروهی از محبوب ترین افسران ارتش، به اتهام واهی جاسوسی برای هیتلر، ارتش سرخ را در آستانه جنگ جهانی تضعیف كرد.
كار به جایی رسید كه پلیس مخفی ، دانشمندان سالخورده ستاره شناس را در رصدخانه لنین گراد به ظّن اقدام علیه امنیت ملّی و جاسوسی، قلع وقمع كرد.
منطق استالینی ساده بود. وقتی تو یك عدّه پیرمرد كرم كتاب بی خطر را چنین بی رحمانه قصابی كنی، حساب كار دست دیگران می آید.
قواعد كسب و كار دیكتاتورها، خشن، ساده و موثرست.