متن سخنرانی در همایش «امید اجتماعی در ایران»، ۸ اسفند، دانشگاه علامه طباطبایی (منتشر شده در روزنامهی سازندگی، ۱۰ اسفند ۹۶)
این جستار میکوشد پاسخی انضمامی به این پرسش پیشنهاد بدهد: چرا علیرغم بهبود نسبی بسیاری از روندهای کلان و گشایش نسبی (و نه کافی) در اغلب حوزهها به نسبت قبلِ ۹۲، براساس نظرسنجیها امید به آینده و امید اجتماعی کاهش پیدا کرده است؟ مراد از امید اجتماعی در این گفتار «باور اکثر افراد جامعه به امکان بهبود وضعیت مطلوبهای اجتماعی – از جمله دموکراسی، عدالت، آزادی، رفاه، نظم و امنیت - در آینده در اثر مداخلهی جمعی فعالانهی آنها» است.
آیا وضعیت فعلی رضایتبخش است؟ روشن است که نه. در کشوری که بیش از سه میلیون گرسنهخواب، بیش از ۱۲ درصد فقیر مطلق، بیش از ۳۰ درصد فقیر نسبی، بیش از سه میلیون معتاد، بیش از سه میلیون بیکار و بیش از ۱۲ میلیون حاشیهنشین زندگی میکنند و در معرض چند ابرچالش اقتصادی، از جمله بحران بانکی، بحران صندوقهای بازنشستگی، بحران بیکاری، بحران زیستمحیطی و بحران آب است و شکاف طبقاتی رو به افزایش است شرایط اقتصادی رضایتبخش نیست. در کشوری که انتخابات، نهادهای نمایندگی اقشار متکثر اجتماعی، رسانهها و احزابش چندان آزاد نیست، انواع تبعیض حقوقی و حقیقیِ مبتنی بر جنسیت و باورهای دینی و سیاسی ریشهدار است، رهبران یکی از نیروهای بزرگ سیاسیاش در حصر خانگی و رسانهایاند و در معرض احتمال لغو برجام و تهدیدهای اقتصادی، سیاسی و نظامی خارجی قرار دارد وضعیت سیاسی نیز رضایتبخش نیست.
اما آیا همین وضعیت غیررضایتبخش اقتصادی و سیاسی به نسبت قبل از ۹۲ تا حدی بهتر شده است؟ باز روشن است که بله. اینکه پیروزیهای انتخاباتی میانهروها و اصلاحطلبان هیچ دستاوردی نداشته است افسانه است. در اقتصاد کلان تورم از ۴۵ به ۸ درصد و رشد اقتصادی از منفی ۶ به مثبت ۶ و اشتغالزایی از ۱۴ هزار در سال به بیش از ۷۰۰ هزار شغل در سال رسیده است (همه بالاتر از میانگین کشورهای منطقه)، شاخص توسعهی انسانی در میان صد کشور برتر جهان بیشترین رشد را داشته است، در زمینهی شاخصهای کیفیت نهادی (از جمله شاخص «فساد»، شاخص «بهبود محیط کسب و کار» و شاخص «رقابتپذیری اقتصادی»)، علیرغم اینکه به نسبت شاخصهای اقتصاد کلان در ایران وضعیت نامطلوبتری دارند، سقوط آزاد دورهی احمدینژاد در همهی موارد متوقف شده و همهی این شاخصها به نسبت سال ۹۲ روند بهبود را طی میکنند و ۱۱ میلیون ایرانیِ فاقد بیما نیز تحت پوشش بیمهی درمانی همگانی قرار گرفتهاند. در سیاست خارجی برجام حاصل و قطعنامههای شورای امنیت لغو شده است و در سیاست داخلی چند حزب اصلاحطلب فعالیت آزادانهتری دارند، تلگرام فیلتر نشده و به مهمترین محمل ارتباط و نشر خبر و سازماندهی بیش از ۴۰ میلیون ایرانی تبدیل شده، در شش انتخابات گذشته ائتلاف میانهروها و اصلاحطلبان توفیق نسبی داشتهاند و دو قوه و شهرداریهای شهرهای بزرگ را گرفتهاند، افرادی همچون جواد ظریف، بیژن زنگنه، اسحاق جهانگیری، شهیندخت مولاوردی، علی مطهری، رضا اردکانیان، محمود صادقی، قاسم میرزایی نیکو و محمدعلی نجفی به دولت و مجلس و شهرداریها راه یافتهاند، مطبوعات به نسبت قبل از ۹۲ آزادترند، حق اعتراض لااقل در کلام مورد تاکید همهی نیروهای سیاسی قرار گرفته است و مجازات اعدام برای هزاران محکوم مواد مخدر برچیده شده است. در شوراهای تهران نیز در همین چند ماه در موضوع ارتقای شفافیت دستاوردها قابل توجه بوده است. امروز بر خلاف قبل همهی جلسات شورا علنی و با حضور خبرنگاران برگزار میشود ، همهی جلسات شورا پخش زندهی آنلاین و به نحو دسترسپذیر برای عموم مردم آرشیو میشود، قراردادهای بالای یکمیلیاردی شهرداری در دسترس عموم قرار دارد، همهی دستورجلسهها و صورتجلسههای شورای شهر به طور عمومی منتشر میشود، حتی جلسات گفتگوی شورای شهر برای انتخاب شهردار پخش زندهی آنلاین میشد و جزییات همهی تصمیمات شورا و انتصابات شهرداری در معرض داوری عمومی است. در حوزهی فرهنگ هم علیرغم همهی محدودیتهای موجود شاهد گشایش نسبی و رشد چندصددرصدی تعداد کنسرتها، تئاترها و فروش سینما و کاهش سانسور کتاب و فیلم و موسیقی به نسبت قبل از ۹۲ بودهایم.
آیا این تغییرات مثبت کافی و در حد مقدورات بوده است؟ باز هم روشن است که نه و با سیاستگذاری و مدیریت بهتر و عملکرد قویتر دولت و مجلس در همین ساختار سیاسی و اجتماعی توفیقات بیش از این دستیافتنی بود و بسیاری از سوءحکمرانیهای پرهزینهی کنونی قابل اجتناب بودهاند. اما سوال اینجاست که چرا علیرغم این بهبود نسبی (گرچه ناکافی)، امید اجتماعی و امید به آینده کاهش یافته است؟ چرا علیرغم مثبت بودن اغلب روندهای اصلی، طبق نظرسنجیها حدود ۸۰ درصد شهروندان ایران آینده را بهتر نمیبینند؟
در پاسخ به این پرسش به اختصار به پنج عامل که در بقیه سخنرانیها کمتر مورد توجه بود اشاره میکنم:
۱) افزدون بیش از اندازهی انتظارات توسط روحانی و پاسخ ندادن عملی به این سطح از انتظارات:
نارضایتی بیشتر ناشی از شکاف بین «انتظارات» و «وضعیت واقعی موجود» است و ناامیدی بیش از اینکه تحت تاثیر «وضعیت عینی» باشد، تحت تاثیر «انتظارات» و احساس قدرت شهروندان در بهبود آینده است. بعد از ۹۲ شیب «انتظارات» بیش از شیب «بهبود عملیِ شرایط» افزایش یافت و این شکاف افزوده شد. شخص حسن روحانی نیز در این زمینه نقشی تعیینکننده داشت. حسن روحانی از یکسو هم دربارهی نتایج برجام و هم در تبلیغات انتخابات ۹۶ بیش از حدی که نیاز داشت در تنور انتظارات دمید و در چند مورد وعدههایی داد که تحقق آنها بیش از ظرفیت واقعی دولت و ناممکن بود؛ و از سوی دیگر برای پاسخ به این انتظارات و مطالبات از بسیاری از ظرفیتهای ممکن دولت هم استفاده نکرد. مثلا تیم سیاستگذار اصلی اقتصادیاش حتی از دولت اولش ضعیفتر شد، نقش اسحاق جهانگیری کاسته شد، وزیر زن و وزیر اهل تسنن انتخاب نکرد، فقط یک وزیر جوان انتخاب کرد، بعضی از وزرای انتخابی کابینهی دومش در حدی که امکانش را داشت قوی نبودند و برای کاهش ضعف رسانهای و ارتباط با افکار عمومی چارهاندیشی جدی نکرد. روحانی یا نباید در این حد به انتظارات دامن میزد یا بیش از این به انتظارات و مطالبات پاسخ عملی میداد. یکی از مهارتهای مهم سیاستورزان مدیریت انتظارات و استفادهی کارآمد از ابزارهای ارتباط با شهروندان و پرهیز از پروردن امیدهای غیرعقلانی در شهروندان است و به ویژه در سالهای اخیر روحانی و اصلاحطلبانِ در این زمینه نتوانستهاند متناسب با اقتضائات جدیدِ تاثیر بر افکار عمومی در دورهی رسانههای اجتماعی و سیاست رسانهمحور قوی عمل کنند. برای پیشگیری از سقوط امید اجتماعی باید بر وسوسهی وعدههای دستنیافتنی در انتخابات غلبه کرد و به جای «بهبودهای جهشی» وعدهی «کمی بهتر» داد، همچون انتخابات مجلس دهم که شعار واقعبینانهی اصلاحطلبان تنها «مجلسی با تندروهای کمتر» بود که حاصل شد یا شعار «حصول توافق هستهای» در انتخابات ۹۲. وعدههای روحانی در انتخابات ۹۶ بعضا بیش از حدی بود که تحققپذیر است.
۲) «کنشگری منفی» و «کمپینهای منفی»:
در سالهای اخیر «کنشگری منفی» (negative activism) و کمپینهای منفی در عرصهی سیاسی و فعالیتهای مدنی، رسانهای و مباحثات روشنفکری در ایران مصادیق پرشمارتری پیدا کرده است. در اینجا منظورم از سنخ تحلیلی یا تیپ ایدهآلِ «کنشگریِ منفی» کنشگریای است که در آن منتقد و فعال اجتماعی و سیاسی پروای حفظ «امید اجتماعیِ» ضروری برای اصلاحِ اصلاحشدنیها را ندارد و عملا در تنور یاس و خشم و نارضایتی میدمد و خواسته یا ناخواسته ضمن کاهش ظرفیت و توانایی و انگیزهی شهروندان برای مداخلهی کارساز در سیاست و بسط خیر عمومی، بعضا به خیرهای همگانی دیگر لطمه میزند. در مقابل، در «کنشگری مثبت» ناظران،روشنفکران و فعالان ضمن مطالبهگری و نقد وضعیت موجود و شناسایی آسیبهای اصلاحپذیر و کنشگری فردی و جمعی در مسیر اصلاح اصلاحکردنیها، همواره دغدغهی حفظ و افزایش «امید اجتماعی» را دارند و میکوشند به جای نشر یاس و خمودگی و افزایش نارضایتی، بر انگیزه و توان و امید شهروندان برای بسط خیر همگانی و اصلاح و بهبود شرایط زندگیشان بیفزایند و با افزایش ظرفیتهای حل مسالهای نظام سیاسی و بنیهی مدنی و نهادی جامعه عملا به کاهش این معضلات کمک کنند. در کنشگری مثبت، منتقد و مصلح میکوشد که همیشه میان شناسایی و نشان دادن معضلات از یکسو و تقویت امید و انگیزه و توان شهروندان برای اصلاحِ این معضلات از سوی دیگر توازن برقرار کند. در این نوع کنشگری، هم معضلات و ضعفهای جامعه مورد توجه کارشناسانه قرار میگیرند و هم توانمندیها و دستاوردها و پیشرفتهای آرام جامعه در کانون توجه است و در کنار تهدیدها فرصتها هم دیده و برجسته میشوند.
کنشگری منفی خواسته یا ناخواسته رواجدهندهی یاس و ناامیدی و نارضایتی و خشم و احساس استیصال در تغییر سرنوشت جمعی است و کنشگری مثبت عامل تغییرات عملی مثبت. روشنفکران مسئول و مصلحان و سیاستگذارانی که کنشگری مثبت میکنند هم پروای بهبود شرایط عینی زندگی شهروندان را دارند و هم دغدغهی بهبود شرایط ذهنیشان را. کنشگران مثبت توجه دارند که برای تغییرات مثبت بیش از اینکه به انباشت خشم و نارضایتی نیاز داشته باشیم، به شهروندان پرشمارترِ فعال و امیدوار و حساس به خیر همگانی و ماهر در بسط این خیر و «نهادهای امید» نیازمندیم. کنشگران منفی ولی بعضا با نیت خیرخواهانه عملا از تعداد این شهروندانِ امیدوار میکاهند و به وخامت بیشتر شرایط ذهنی و عینی ایرانیان کمک میکنند. کنشگران منفی عرصهی عمومی صرفا نسبت به بحرانهای بزرگ پیش رو و معضلات هشدار میدهند، اما کنشگران مثبت علاوه بر هشداردهی ضروری دربارهی این بحرانها، توجه دارند که آینده علاوه بر این بحرانها آبستن دستاوردها، فرصتها و گشایشهای کوچک و بزرگ هم هست و جامعهی ایران علاوه بر آسیبها و ضعفهای پرشمار، واجد توانمندیهای قابل توجهی است و صرفا با اتکا به این تواناییها و خلاقیت سیاسی، امید اجتماعی و شهروندان مداخلهگرِ بیشتر میتواند بحرانهای پیش رو را مهار کرد.
متخصصان رشدِ شخصی میگویند مطالعات تجربی روانشناختی نشان میدهد که برای شکوفایی بیشتر شخصیتی بهتر است به جای تاکید روی شناسایی و رفع عیوب و کاستیهای هر فرد، نقاط قوت او شناسایی شود و با بهرهگیری بهتر از این نقاط قوت، نقاط آسیبپذیر شخصیت او پوشش داده شود (برای نمونه نگاه کنید به Tom Rath, Strength Finder 2.0, Gallup Press, 2007). حتی برای موثرتر واقع شدن انتقادهای شخصی، روانشناسان رشد شخصیتی به ما آموزند که خوب است همزمان با نقد یک کاستی یا نقطهی ضعف، به یکی از نقاط قوت فردی که نقد میکنیم هم اشاره کنیم تا فرد نقدشونده بتواند با اعتماد به نفس کافی انگیزه و توان ضروری برای رفع آن عیب یا نقیصه را حفظ کند. به نظرم به دلیل مشابهی در سطح اجتماعی هم برای بسط خیر همگانی ضروریاست که در کنار شناسایی نقاط ضعف و آسیبها، همزمان نقاط قوت هم مورد شناسایی و تاکید قرار بگیرند. در غیر اینصورت امید اجتماعی و احساس قدرت و اعتماد به نفسِ اجتماعی و ملیِ ضروری برای تغییر و مهار آن بحرانها لطمه میخورد. تشویق و انگیزهبخشی برای تغییر در هر دو سطح فردی و اجتماعی بیش از تنبیه و ناله و سرکوفتزنی و نگرانیافزاییِ صرف، تاثیر عملی دارد.
در میان نویسندگان و روشنفکران و فعالان ایرانی، بهزاد نبوی، ابراهیم یزدی، رضا و علی نصری، سعید لیلاز، محمد خاتمی، میرحسین موسوی، محمود و احمد صدری، علیرضا علویتبار، محسن میردامادی، احمد سلامتیان، مصطفی معین، محمدامین قانعیراد، محمدعلی مجاهدی، مصطفی تاجزاده، سعید برزین، فرخ نگهدار، هادی خانیکی، عباس عبدی، مراد ثقفی، محمد فاضلی، حمیدرضا جلائیپور، محمدعلی نجفی، آذر منصوری، ضیا نبوی، بهاره هدایت و عماد بهاور از نمونههای خوب کنشگران مثبت عرصهی عمومیاند که در برقراری توازن میان هشدار و نقد از یک سو و حفظ و افزایش امید سیاسی و اجتماعی و اعتماد به نفس ملی کامیابی نسبی داشتهاند. در مقابل نویسندگان و فعالان کنشگر منفی به برقراری این توازن توجه کافی نمیکنند، در اغلب گفتارهایشان بر تواناییها و امکانهای بالقوهی جامعهی ایران تاکید کافی ندارند و با دادن تصویری یکسویه و بیش از اندازه منفی از وضعیت و بحرانهای آینده ناخواسته بیش از اینکه مخاطبانشان را برای بسط عدالت و آزادی و رفاه و کاهش تبعیضها و آسیبها به حرکت و خلاقیت و عمل سیاسی وابدارند، شهروندان مسئول را منفعل و به نشر یاس و بیعملی و بعضا نفرت از «مای جمعی» کمک میکنند.
کمپینهای انتخاباتی اصلاحطلبان در سال ۸۸، ۹۲، ۹۴ و ۹۶ نمونههای خوبی از کمپینهای مثبت بودند که علیرغم همهی محدودیتها به افزایش امید اجتماعی و مشارکت و مداخلهی سیاسی بخش بزرگی از شهروندان و روزنهگشاییِ محدود ولی ضروری در سیاست واقعی انجامیدند. یکی از دلایلی که در دوران تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ نظرِ بخشی از جامعه نسبت به عملکرد دولت مثبتتر شد و رای حسن روحانی نسبت به سال ۹۲ حداقل ۶ میلیون افزایش پیدا کرد، «کنشگری مثبت» و تلاشها و اطلاعرسانیهای خودانگیختهی فعالان مدنی در شبکههای اجتماعی و پیامرسانهای موبایلی و رسانههایِ مستقل از دولت درباره عملکرد و دستاوردهای دولت در دورهی اول بود. بعد از انتخابات ۹۶ مجددا «کنشگری منفی» شیوع بیشتری پیدا کرده است و ضعف دولت و اصلاحجویان در ارتباط مستمر و فضاساز با افکار عمومی نیز بارزتر شده است. کمپینهای «یک میلیون امضا»، «بین خطوط برانیم»، آزادی زندانیان سیاسی، «لغو حکم اعدام»، «رای میدهم»، «ایراندیل» (در خارج از کشور در حمایت از برجام)، «رسانهی خاتمی میشویم»،«دعوت از زنان برای ثبت نام در انتخابات شوراها»، «دوهزار روز حصر»، «تغییرات ملموس» و «سهشنبههای بدون خودرو» هم از نمونههای کمپین مثبت بودهاند. در مقابل تعداد زیادی از کنشگریهای منفی، بعضا با اهداف نیکخواهانه، عملا بیشتر به نشر ناامیدی و خشم و نارضایتی کمک کردهاند و خواسته یا ناخواسته زمینهساز تقویت جریانهای رسانهای و سیاسی ایرانستیز و «ویرانیطلب» و حامی انزوا و تحریم و تهدید نظامی ایران شدهاند و به انفعال بیشتر شهروندان انجامیدهاند.
۳) چارچوبهای قیاسیِ معالفارق:
به نظر میرسد در ارزیابی وضعیت جامعهی ایران، اغلب روشنفکران، شهروندان و حتی مصلحان، خودآگاهانه یا ناخودآگاه، ایران را نه با گذشتهی خود و نه با جوامع همتراز و همجمعیت در منطقه، که با پیشروترین دموکراسیهای توسعهیافتهی جهان مقایسه میکنند. این قیاسهای معالفارق نیز از عوامل کاهش امید اجتماعی شده است. چارچوبهای قیاسی معالفارق با افزایش انتظارات غیرمعقول به کاهش امید و رضایت شهروندان و ناظران میانجامد. اگر به سخنان اغلب روشنفکران، رسانهها، ناظران و شهروندان وقتی از وضعیت یک امر اجتماعی در ایران اظهار نارضایتی میکنند ژرفانگری کنیم درمییابیم که چارچوب مقایسهای آنها اغلب جوامع پیشروی اروپای غربی و آمریکای شمالی و سایر دموکراسیهای توسعهیافته است، بدون توجه به دهها سال ریاضت ملی و پیشروی آرام که اقتضای رسیدن به این حد از ظرفیت حل مساله در دولتها و جوامع است. حتی در این مقایسه هم بعضا تصویری بدتر از واقع از ایران و بهتر از واقع از کشورهای توسعهیافته در ذهن دارند.
مثلا وقتی ترافیک تهران مورد ارزیابی قرار میگیرد به ندرت با شهرهای با بیش از هشت میلیون جمعیت مقایسه میشود و معمولا توجه نمیشود که شهرهای پرجمعیت در کشورهای با توسعهی همتراز (از جمله قاهره، مکزیکوسیتی، بانکوک، استانبول، ریودوژانیرو و چنگدو) همه ترافیک به مراتب بدتری از تهران دارند و حتی در کشورهای توسعهیافته هم اغلب شهرهای پیشرو با جمعیت بالای هشت میلیون نفر (از جمله لندن، نیویورک و مسکو) با مسالهی ترافیک سنگین در ساعات پرتردد مواجهند. ترافیک تهران مسالهی مهمیاست و با مدیریت بهتر قابل کاهش، اما این مساله اختصاصی به تهران ندارد. یا مثلا وقتی دکتر غلامرضا کاشی در نشست اخیر«اصلیترین مسئله جامعه ایران در چهار نگاه» در انجمن جامعهشناسی ایران میگوید «حیات سیاسی در ایران مرده است» روشن نمیکند که به نسبت کی و کجا مرده است؟ آیا به نسبت گذشتهی ایران میگوید؟ مگر در چه مقطعی از تاریخ معاصر ایران به اندازهی امروز شهروندان سیاسی آگاه و بههممرتبط و گفتگوی عمومی بر سر خیر همگانی و رسانهها و نهادهای سیاسی داشتهایم؟ آیا به نسبت جوامع همتراز ایران میگوید؟ کدام کشورهای چند ده ملیونی همترازی در این منطقه هستند که به نسبت آنها سیاست در ایران مرده باشد و شهروندان سیاسی پرشمارتر و نهادهای سیاسی و دموکراسی پیشروتری داشته باشند؟ روشن است که در برخی از زمینهها حتی به نسبت گذشتهی ایران و جوامع همتراز منطقه هم وضعیت ایران نگرانکننده است، اما با چارچوبهای قیاسی قابل دفاع ابعاد بحرانها به بزرگیای که معمولا برآورد میشود نخواهد بود و دستاوردها و پیشرویها و توانمندیهای جامعهی ایران هم بیشتر به چشم ناظران میآید.
برخی از مسائلی که در گفتار روشنفکران مسائل اختصاصی حال جامعهی ایران تصویر میشوند، حتی در گذشتهی ایران هم سابقه داشتهاند و مسايل مشترک اکثر جوامع منطقه و همتراز و حتی بسیاری از جوامع توسعهیافتهی مدرن اند. برای مثال در اغلب سخنرانیهای روز اول همین همایشِ «امید اجتماعی در ایران» مساله به نحوی طرح میشد که گویی ناامیدی اجتماعی کنونی اولا در ایران بیسابقه است و ثانیا مسالهی اختصاصی جامعهی ایران است. در حالیکه در تاریخ معاصر ایران بعد از همهی جنبشهای اجتماعی گسترده و خیزشهای دفعیِ امید اجتماعی، دورههای بعضا طولانی فترت و کاهش امید اجتماعی را شاهد بودهایم. مثلا بعد از کودتای ۲۸ مرداد یا شکست انقلاب مشروطه یا انتخابات ۸۸ افولِ امید اجتماعی حتی از امروز هم شدیدتر بود؛ آنقدر شدید که هوشنگ ابتهاج که پریروز تولد ۹۰ سالگیاش بود سرود: شبی رسید که در آرزوی صبح امید/ هزار سال دگر باید انتظار کشید! اساسا ادبیات ایران از جمالزاده تاکنون بیش از هر چیز ادبیات جدال با ناامیدی است. در بسیاری از جوامع منطقه هم امروز حتی با سطوح پایینتری از امید اجتماعی مواجهیم و در بعضی از کشورهای توسعهیافته کنونی نیز میتوان نشانههای بحران افول امید اجتماعی را دید. گویی که اغلب سخنرانان به افت شدید امید اجتماعی در مصر، ترکیه، عراق، پاکستان، افغانستان و سوریهی کنونی و حتی بریتانیای پسابرکزیت و آمریکای پساترامپ بیتوجهند. به تعبیر الریش بک مسالهشناسیِ اغلب سخنرانیهای این همایش دچار «ملیگرایی روششناختی» (methodological nationalism) بود. اگر وضعیت جامعهی ایران به نحو واقعبینانهای با گذشتهی خود یا با اکنونِ جوامع بزرگِ همتراز مقایسه شود، ارزیابیهای مولد ناامیدی اجتماعی هم تعدیل میشوند و شهروندان ایران نیز با امید و اعتماد به نفس بیشتر برای روزنهگشایی و بهبود سیاستگذاریهای کلان کنشگری سیاسی میکنند.
۴) ضعف بازوی رسانهای اصلاحجویان همزمان با خط مشی یاسافزای سهجبههی رسانهای بزرگ:
تصویر عمومی از وضعیت موجود که از جمله توسط رسانهها ساخته میشود از خودِ واقعیتِ وضعیت موجود تاثیر بیشتری در افزایش یا کاهش امید اجتماعی دارد. در سالهای گذشته سه جبههی رسانهای بزرگ شامل صداوسیما، شبکههای ماهوارهای پرمخاطب و فعالیت سازمانیافتهی اصلاحاتستیزان در تلگرام و رسانههای اجتماعی در حال پمپاژ دائم نارضایتی و یاس به جامعه بودهاند. در مقابل اصلاحجویان و دولت روحانی هم نتوانستهاند توان رسانهای خود را متناسب با اقتضائات جدید افزایش دهند، گویی هنوز در دورهی روزنامه و خبرگزاری سیاستورزی میکنند، در تلگرام که بیش از چهل میلیون کاربر فعال ایرانی دارد هیچ کانال تاثیرگذارِ با اعضای میلیونی یا چندصدهزارنفره ندارند، هیچ شبکهی ماهوارهای اصلاحجو ندارند، در صداوسیما نتوانستهاند حتی در حد یک ساعت در هفته پیامهای مورد نظرشان را بستهبندی رسانهای تاثیرگذار و به مخاطب میلیونی عرضه کنند، هیچ یک از صفحات رهبرانشان در رسانههای اجتماعی چندان حرفهای و فضاساز نیست، حامیان پرشمارشان در ماههای پس از انتخابات در رسانههای اجتماعی منفعل شده و در برابر امواج سازمانیافتهی ضداصلاحات در لاک دفاعی رفتهاند ، حتی در تلگرام و سایتها هم رسانهی تصویری پرمخاطب ندارند و در استفادهی چابک و تاثیرگذار از رسانههای جدید از رقبای سیاسیشان ضعیفترند. به خاطر این ضعف رسانهای بسیاری از دستاوردها، موفقیتهای کوچک و بزرگ و پیشرویهای آرام اصلاحجویان به چشم جامعه و روشنفکران نمیآید و اصلاحطلبان حتی توان تکذیب موثر بخشی از اخبار کذبی که مبنای فضاسازی علیهشان و افزایش نارضایتی است ندارند. این قوت روزافزونِ اصلاحاتستیزان در استفاده از رسانههای بزرگ و جدید و ضعف نسبی بازوی رسانهای دولت و اصلاحطلبان از عوامل تاثیرگذارِ کاهش سرمایهی اجتماعی اصلاحطلبان و افزایش ناامیدی از اصلاح بوده است. اصلاحطلبان اگر نگران افول امید اجتماعیاند چارهای جز تقویت رسانههای جدید حامیشان، حضور موثرتر در رسانههای اجتماعی و تواناتر شدن در مدیریت افکار عمومی ندارند.
۵) ضعف «نهادهای امید» در میان اصلاحجویان
کاهش امید اجتماعی فقط تحت تاثیر عوامل ذهنی و بیناذهنی و فضاسازی رسانهایِ اصلاحاتستیزان نیست. عواملِ ناامیدیافزای وضعیت کنونی ایران تا حدی محصول ضعفهای نهادی اصلاحطلبان و بیتوجهیشان به تقویت و روزآمدکردن اصلاحطلبیِ متناسب با تحولات سیاسی و رسانهای جدید است. به تعبیر دیگر «اصلاح اصلاحطلبی» مقدمهی ضروری اصلاح ساختار سیاسی است و به قدر کافی مورد توجه نظری و عملی اصلاحجویان نبوده است. بخشی از فروبستگیهای کنونی در مسیر اصلاحات، نه برآمده از «اصلاحناپذیری نظام» که محصول «اصلاحنشدنِ اصلاحطلبی» است. محیط و شرایط رسانهای و مسائل جدید نسخهی ارتقایافتهای از اصلاحطلبی را میطلبد که میتوان نام آن را «اصلاحطلبیِ ۲» یا «اصلاحطلبی اصلاحشده» گذاشت که شرح ویژگیهایش در این گفتار کوتاه ممکن نیست و موضوع نوشتهی مجزایی خواهد بود که منتشر خواهم کرد. به نظرم لااقل در پانزده زمینه اصلاحطلبی نیاز به اصلاحات دارد و همهی این پانزده اصلاحِ ضروری در شرایط سیاسی کنونی ممکناند. بعضی از این اصلاحات ممکن و ضروری در اصلاحطلبی «دشوار» اند ولی دشواریشان از اصلاح نظام بیشتر نیست و تحققشان به کامیابی بیشتر در اصلاح نظام میانجامد. ناکامیهای اصلاحجویان در ایران فقط محصول کارشکنیها و مقاومت مخالفان اصلاحات نیست و تا حدی محصول تعلل اصلاحطلبان در این پانزده اصلاح ضروری است. اصلاحطلبان علیرغم توفیق نسبی در شش انتخابات گذشته، در مواردی از این دست کامیاب نبودهاند: بهبود فرایندهای پیشاانتخاباتی (به ویژه فرآیند گزینش نامزدهای لیستهای واحدشان) و فرآیندهای پساانتخاباتی (به ویژه پایش عملکرد و تغذیهی نمایندگانشان در نهادهای سیاستگذار و حاکمیتی)، تبدیل احزاب سیاسی به احزاب سیاستی، تبدیل سرمایهی نمادین محمد خاتمی به سرمایهی نهادی، اصلاح کارساز یا جایگزینیِ شورای عالی سیاستگذاری اصلاحطلبان، تاسیس و تقویت نهادهای تغذیهکنندهی رهبران اصلاحجو و بهبودبخش سیاستگذاری در احزاب اصلاحطلب و دولت و مجلس (به ویژه اندیشکدههای حرفهای) و نهادهای کمککننده به اجرای این سیاستها (از جمله نهادهای حمایتگری یا advocacy و کمپینهای انتخاباتی و سمنها)، شکل دادن به پلتفرمهای جدید و کارآمدتر مشارکت سیاسی (از جمله ظرفیتهای طومارهای آنلاین و دموکراسی سایبری)، کمک به تنظیم لوایح و طرحهای کاهندهی انواع تبعیض و بسطدهندهی دموکراسی (به ویژه قانون انتخابات)، تقویت حضور موثر این جریان در رسانههای اجتماعی، تاسیس رسانههای با مخاطب میلیونی، کمک به تقویت نهادهای نمایندگی اقشار متکثر اجتماعی (به ویژه کارگران) یا لااقل ارتباط موثرتر با متنفذان این گروهها ، توجه جدی به مطالبات زنان و کاهش تبعیضهای حقیقی و حقوقی جنسیتی، پررنگکردن توجه به عدالت و کاهش انواع فساد و تبعیض در گفتمان و برنامهها، حمایت موثرتر از بازتوزیع عادلانهتر ثروت و پیشنیازهایش (از جمله شکلگیری بانک ملی دادههای وضعیت اقتصادی و درآمدی همهی شهروندان)، کمتوجهی به فتح بروکراسی دولت از درون با اتکا به نسل جوانترشان و افزایش تدریجی ظرفیتهای حلمسالهای دولت، و تقویت زمینهها و مهارتهای گفتگو با رقبای سیاسی در همهی سطوح برای اجماعسازی در جهت حل ابرچالشهای سیاسی، امنیتی و اقتصادی. اصلاحِ اصلاحطلبی در این زمینهها به افزایش ظرفیت و قدرت اصلاحجویان برای بهبود زمینههای عینی افزایش امید اجتماعی کمک میکند.
استاد مصطفی ملکیان در سخنرانی دیروزشان در این همایش مخاطبان را تشویق کردند که به کلی از نهاد سیاست قطع امید کنند، غافل از اینکه هیچ پیشرفت جهشی یا تدریجی مهم در کاهش انواع تبعیض و بسط عدالت، آزادی، دموکراسی، رفاه، نظم و امنیت در هیچ کشوری در تاریخ معاصر جهان حاصل نشده است که در آن نهادهای سیاسی و/یا رهبران سیاسی و/یا دولت و/یا جنبشها و پویشهای اجتماعی و سیاسی نقش میانجی ایفا نکردهاند. از قضا برای بسط خیر همگانی چارهای جز تقویت نهادهای سیاسی و مشارکت و مداخلهی تعداد بیشتری از شهروندانِ سیاستاندیش نیست. به تعبیر کلودهانری سنسیمون «عصر طلایی پشت سر ما نیست، روبروی ماست»، اما این آیندهی مطلوبتر دستیافتنی نیست مگر با تخیل جمعی، نهادهای سیاسی کارآمدتر (در دولت و جامعهی مدنی)، مشارکت و مداخلهی سیاسی شهروندان پرشمارتر و روزنهگشاییهای خلاقانه و ماهرانهتر سیاستورزانِ عدالتجو.