۱- همه باید قدردان آقای خاتمی باشیم، نه تنها به جهت فضایل بسیاری که دارد، بلکه از آن جهت که در کشور رودخانه آلوده ای در حرکت است و ایشان سدی در مقابل فراگیری این آلودگی است؛ آلودگی که تنها به اصول گرایان محدود نمی شود. لذا باید با هر گونه تضعیف ایشان مخالفت جدی کرد. دستگاه امنیتی می خواهد اختلاف ایجاد کند و ما را از هم جدا کند. از همان بهار 88 ما گول آنها را نخوردیم. قاطع بگویم که میرحسین سخت با این کار مخالف بوده و هست. نقد سرجایش. نقد همراه با ادب و آداب نقد صورت می گیرد. اگر کسی رفت پشت میرحسین یا خاتمی قایم شد، اول او را از آن پشت بیاوریم بیرون و بعد منصفانه نقدش کنیم. اگر نکنیم، همه آسیب می بینیم. خیلی هم نگران این که صفحه اول این سایت یا آن سایت می شود نباشیم.
۲- اصلاح طلبی و اصلاح طلبان نیاز به نقد جدی دارند. علی رغم پیروزی در انتخابات، حال ما خوش نیست. چشم خود را گاه از سر خستگی، گاه از سر بی برنامگی و گاه از سر میل و اراده بر ضعف ها می بندیم.
۳- از سال ۱۳۷۰، هسته سخت حاکمیت، کشور را در وضعیت اضطراری غیرعلنی قرارداده است تا پاسخگو نباشد. متاسفانه شاهد تلاش عده ای از خود ما برای استقرار وضعیت اضطراری در اردوگاه اصلاحات هستیم زیرا تمایلی به شفافیت و مسئولیت پذیری نداریم. همه در اپوزیسیون هستیم و هیچ کس در جایگاه پوزیسیون نیست. همه معترض هستیم. وضعیت شورایعالی سیاستگزاری بهترین نمونه است. گاهی فکر میکنم برخی از خود ما از درجه ای از سرکوب یا خطر سرکوب بدمان نمی آید، زیرا بهانه ای عقل پسند خواهیم داشت برای عدم تمکین به فرآیندهای دموکراتیک در داخل خودمان.
۴- نقد باید در سطح عمومی و جهت ایجاد وجدان جمعی بین اصلاح طلبان صورت گیرد. نقد در پشت درهای بسته کفایت نمی کند و کارکرد لازم را ندارد. اگر خودمان با برنامه در این راستا حرکت نکنیم، این اتفاق خواهد افتاد، اما دیگر نمی توانیم آن را مدیریت سازنده کنیم.
۵- نقد در چهار سطح لازم است: گفتمان، مکانیزم ها، منش ها، فساد.
الف. گفتمان: گفتمان اصلاحات قفل شده است و دینامیزم کافی ندارد. تکرار کنم که اقبال به لیست و فرد مورد حمایت به معنای طراوت و پویایی گفتمانی نیست. تقویت و بازتولید گفتمان حداقل در سه حوزه لازم است: آزادی، عدالت و امنیت.
یکم: اصولا نقطه قوت ما در گفتمان آزادیمان بوده است. الان معلوم نیست آزادی برای ما به صورت انضمامی و نه فقط تئوریک چیست. بحث خودی و غیرخودی هنوز به صورت جدی وجود دارد. ایران برای همه ایرانیان، زنده باد مخالف من و غیره، جنبه شعاری پیدا کرده است. ما هنوز به صورت جدی و در سطح عمومی موجودیت بخش بزرگی از جامعه که با ما نیستند اما از ما حمایت میکنند را به رسمیت نمی شناسیم. مثلا حاکمیت از همه مردم، حتی مخالفان، می خواهد که در انتخابات شرکت کنند. وقتی شرکت میکنند ادعا می کند که آنها حامی نظام هستند. ما هم از افراد می خواهیم که از این لیست یا آن فرد حمایت کنند. وقتی این کار انجام می شود آنها را با خود مشابه سازی میکنیم و سهم آنها را در کیسه خود قرار میدهیم و نمی گوییم که آنها موجدیت مستقل دارند و در یک عمل با ما همراه شده اند. ما حتی دیگر از اجرای قانون اساسی هم به اندازه کافی صحبت نمی کنیم. اقتدارگرایان آزادی را توزیع می کنند. صدا را توزیع می کنند. اگر ما در این توزیع که اساسش غیردمکراتیک است سهمی پیدا کردیم، باید از سهم مان از آزادی استفاده کنیم تا صدای آنهایی باشیم که صدا ندارند، حتی اگر رقیب ما باشند، نه این که از فرصت استفاده کنیم تا با بلندی صدای خود صدای ضعیف دیگری را حذف کنیم. متأسفانه برخی تحت لوای عقلانیت و عمل گرایی و غیره چنین می کنند. یادشان می رود که آسیاب به نوبت است.
دوم: عدالت. اصولا فاقد نظریه و راهبرد در حوزه عدالت هستیم. یک جریان سیاسی جدی نمی تواند فاقد نظریه و یا رهیافت روشن در مورد عدالت باشد. اصولا وضعیت اقتصادی طبفات ضعیف مورد علاقه واقعی ما نیست.
اظهارت اقای شکوری راد در مورد انتخابات مجلس ششم و این که ایشان هنوز وجدان نکرده است که صاحبان حق مردمی بودند که به علیرضا رجایی رای داده بودند و نه صرفا خود رجایی که بتواند از حق خود بگذرد و حمایت برخی از چهره های بلند مرتبه اصلاحات از آقای قالیباف، هر دو حاکی از ضعف جدی ما در دو حوزه آزادی و عدالت است. ما ضعف جدی در حوزه حق محوری داریم و اصولا اشراف کافی به آن نداریم و وجدان نکرده ایم که نمی توانیم و حق نداریم از کیسه مردم و با سبد حق مردم مصلحت اندیشی کنیم، حتی با بهترین انگیزه ها. با این رفتارهای ناموجه، مردم را ناامید می کنیم و خوب بعد عده ای خواهند گفت که کشور شرکت سهامی است و همه اینها سهمی از آن دارند یا به دنبال سهمی هستند و صداقت ندارند.
سوم: امنیت. فاقد نظریه و راهبرد در مورد امنیت هستیم. سرگردانی و مواضع متضاد در مورد مسائل منطقه ناشی از همین امر است.
ب- مکانیزم ها. اکنون همه ضعف مکانیزم ها را قبول دارند. اما افراد مسئول اصلی تقریبا همگی فرافکنی می کنند و کسی مسؤولیت چیزی را برعهده نمی گیرد و تلاشی جدی برای اصلاح و دمکراتیزه کردن روابط آرکائیک و خانواده سالاری صورت نمی گیرد. بدون توجه به مسئله اتوریته و همچنین نقد در سطح علنی و نه در پشت درهای بسته با زبانهای مردد، نمی توان انتظار تغییرات جدی و مثبت را داشت. در اولین قدم باید زمینه نقد جدی علنی مسؤولانه را با حضور بدنه اصلاح طلبان و تحول خواهان فراهم کرد. به صورت نسبتا ارادی و برای داشتن بیشترین فراگیری ممکن ، نه حداقل اصول مان را مشخص می کنیم و نه برنامه می دهیم و نه راهبرد روشن و تیز داریم. هر جریان سیاسی حداقل اصول و آرمان هایی دارد و در هر مقطع برنامه ای برای تحقق آن آرمان ها در ظرف زمانی و امکانات موجود. علت عدم توجه به این امر اولیه اصلا روشن نیست. سیاست ورزی ما شده کمپین راه انداختن برای انتخابات و تکرار گزاره انتخاب بین بد و بدتر و تاکید به اضطراری بودن شرایط و قول اصلاح ایرادات برای دور های بعدی.
ج- منش ها. رگ هایی از روابط هژمونیک هویدا است. منافع شخصی مجال کافی برای نفع جمعی و عمومی آنچنان که از اصلاح طلبان انتظار می رود ایجاد نمی کند. اصلاح طلبان حداقل سه سطح هستند: جمع خیلی کوچک که تصمیم سازی و تصمیم گیری را حق خود میداند. حق و صلاحیتی که معلوم نیست منشأ و اتوریته آن کجاست؛ حلقه دوم که حق دارند نظرات گروه اول را تبیین و ترویج و تبشیر کنند؛ گروه سوم که از آنها انتظار میرود که صرفا تکبیرگو باشند و در خدمت. اصولا معلوم نیست افراد در سن و سال بنده و گاهی ده تا پانزده سال پیرتر چه می خواهیم که باید در همه جا حاضر باشیم و آن هم در صف اول.
د- فساد. دولت آقای روحانی نه قادر است و نه اراده واقعی دارد که با فساد مبارزه قاطع کند. گره زدن آزادی به عدالت و امنیت و مبارزه با فساد تنها راهی است که اصلاح طبان می توانند با حفظ اصول خود در طبقات مختلف گسترش پیدا کنند. فساد تنها منحصر به مخالفان و دشمنان ما نیست و لازم است با جدیت در بین خودمان با فساد مبارزه کنیم. در عین حال مطالبه مبارزه با فساد از جانب دولت را واقعا جدی بگیریم. واقع بینی و واقع نگری به هیچ وجه به معنی نادیده گرفتن و توجیه کردن وضع موجود نیست.من نمی دانم این چه مصلحتی است ( هر چه است اما قطعا مصلحت مردم و اینده ایران نیست ) که ظلم و ناحق را که واقعیت عینی دارد ما قبول کنیم، بعد ان را توجیه کنیم و سپس در صدد تئوریزه کردن ان بر بیایم، بعد عجیب تر برخی از ما در نهادینه شدن ان مشارکت کنیم و باز عجیبت تر از ان، از این بی عدالتی و ظلم بهرمند شویم.و عجیب تر اینکه هنوز هم خود را اصلاح طلب بدانبم.انشالله تک تک موارد را در دورهای بعدی به انداره فهم خودم باز خواهم کرد.