«...من درست یادم هست. یک سال قبل از اینکه حکومت هویدا برود، جلسهای حضور اعلیحضرت تشکیل دادیم که در آن جلسه اعلیحضرت بودند و هویدا هم بود. صفی اصفیا، وزیر مشاور و هوشنگ انصاری، وزیر امور اقتصادی و دارایی، حسنعلی مهران، رئیس بانک مرکزی بود و من که وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه بودجه بودم.
مشکلات دیگر رو آمده بود. گرفتاریهای واقعاً سخت و لاینحلی به وجود آمده بود. خیلی اعلیحضرت مغموم و افسرده بودند. خیلی روحیه دلتنگی داشتند. فرمودند: «چطور شد یک دفعه به این وضعیت افتادیم؟» خوب، آقایان همه ساکت بودند. من گفتم: قربان اجازه بفرمایید به عرضتان برسانم. ما درست وضع مردمی را داشتیم که در دهی زندگی میکردند و زندگی خوشی داشتن و منتهی، خوب، گرفتاری این را داشتن که خشکسالی شده بود و آب کم داشتن و آنقدر آب نداشتند که بتوانند کشاورزی بکنند.
خوب، هی آرزو میکردند که باران بیاید و باران بیاید. یک وقت سیل آمد. آنقدر باران آمد که سیل آمد. زد تمام خانه و زندگی و زمینهای مزروعی اینها همه را خراب کرد. آدمها خوشبختانه زنده ماندن و توانستند جانشان را به در ببرند. ولی زندگیشان از همدیگر پاشید و اصلاً معیشتشان به هم ریخت. ما هم درست همین وضع را داریم.
ما مملکتی بودیم که داشتیم به خوشی زندگی میکردیم. خوب، پول بیشتری دلمان میخواست. درآمد بیشتری دلمان میخواست که مملکت را بسازیم. یک دفعه این درآمد نفت که آمد مثل سیلی بود که تمام زندگی ما را شست و رفت.
اعلیحضرت خیلی هم از این حرف من خوشش نیامد و ناراحت شدند و پا شدند جلسه را تمام کردند و رفتن بیرون. همه هم به من اعتراض کردند که این چه حرفی بود که زدی؟ گفتم: آقایان، این واقعیت است. بایست به اعلیحضرت بگوییم. این درآمد نفت است که پدر ما را درآورد.»
خاطرات عبدالمجید مجیدی
وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه و بودجه۱۳۵۱-۱۳۵۶