سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶
شرق
«پیمانه هستهای»؛ دیپلماتی خوشرو، پرکار و بیادعا. در اواخر دهه پنجم زندگیاش بهسر میبرد .متولد خرمشهر با خانوادهای مذهبی است، بعد از دیپلم، در دانشکده فیزیک پذیرفته شد، اما به دلیل بیعلاقگی به این رشته، راهی ایالات متحده میشود. او و لیسانس و فوقلیسانسش را در کانزاس و میشیگان گذرانده، آنهم در رشته مهندسی محیطزیست. همین رشته تحصیلی موجب شد که بعد از بازگشت به تهران در مجموعه شهرداری مشغول و جزء اولین مدیران شرکت کنترل کیفیت هوا شود، اما چرخ روزگار چرخید و از مجموعه شهرداری راهی وزارت امور خارجه شد. زمانی که در کانزاس دانشجو بوده، عضو انجمن اسلامی دانشجویان میشود و فعالیت در آن انجمن بهانه آشناییاش با دکتر کسرا برکشی میشود که با هم ازدواج میکنند. با پیمانه هستهای، نخستین دیپلمات زن ایرانی در نیویورک که از سال ٨٢ تا ٨٦ در آنجا مأمور بوده، در مورد کارش، بحث سفیر زن و تبعیضهای موجود و قوانین دستوپاگیر دستگاه دیپلماسی برای رشد زنان دیپلمات گپ زدیم. خانم هستهای از سال ٩٢ تا ٩٥ نیز در توکیو رایزن اقتصادی بود. او بعد از بازگشت به تهران به دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی وزارت خارجه رفت، اما مدتی بعد با ٢٥ سال سابقه درخواست بازنشستگی داد.
اگر بخواهیم دقیق نگاه کنیم، متوجه میشویم که اراده برای سفیرشدن زنان، پیشنیازهایی میطلبد که وجود ندارد. یعنی با انتصاب یک یا دو سفیر زن مسئلهای حل نمیشود. اراده برای سفیرشدن زنان باید سال ٥٨ انجام میشد. آندوران، زنان با اینکه نیمی از حامیان انقلاب بودند، وارد حوزه دیپلماسی نشدند. علاوه بر این، دیپلماتهای زنی که در خارج کشور مشغول کار بودند، به کشور بازگردانده شدند؛ درحالیکه لزوما همه آقایان دیپلمات به کشور بازگردانده نشدند.
نمیدانم، ولی چندتایی از آنها را میشناسم. اگرچه تعدادشان کم بود اما مهم این است که تعدادی زن بودند كه در سفارتخانهها مشغول به کار بودند. در حالیکه زنان مثل امروز اینقدر تحصیلکرده نبودند و جامعه آن دوران، پذیرای دیپلمات زن به تعداد بالا نبود. درحالحاضر با اینکه بیشتر دانشجویان رشتههای علوم سیاسی و علوم انسانی، دختر هستند اما حضورشان بهعنوان نیروی سازمانی در نهادی مثل وزرات خارجه که اصل آن با اینگونه رشتهها گره خورده، چندان تناسبی ندارد. نکته دوم این است که بعد از انقلاب فرایند آموزش در وزارت خارجه تغییر کرد. وقتی دانشکده روابط بینالملل در وزارت خارجه تأسیس میشود، تا دهه ٨٠ ورود دختران به آن ممنوع است. بعد از این دوره در بحث زنان تغییراتی مثبت در وزارت خارجه به وجود آمد.
بله کاملا. بله دولت دوم. البته از دولت اول اتفاقات و پیشزمینههایی در این حوزه به وجود آمد. کارکنان وزرات خارجه اکثرا دانشآموخته دانشکده وزارت خارجه هستند. این گروه یا کسانی بودند که در وزارت خارجه لیسانس گرفته بودند یا کارمندان دیپلمهای بودند که آنجا ادامه تحصیل دادند. این دو قشر فقط پسر بودند. از طرف دیگر همان تعداد خانمهای محدودی هم که در دستگاه دیپلماسی بودند، به مأموریت ثابت نمیفرستادند. دهه ٨٠ بود که اعزام خانمها به مأموریتهای ثابت آزاد شد و خانمها توانستند آزمون اعزام به خارج از کشور را بدهند. تا قبل از آن مجاز نبود.
سال ٧٧ که من مأمور شدم، هنوز اعزام ممنوع بود. ولی چون من با پست مدیریتی وارد وزارتخانه شدم، نیاز بود که من مأمور اداره باشم نه اینکه به مأموریت ثابت بروم. من رئیس اداره حقوق بشر بودم به همین دلیل خواهان مأموریترفتن نبودم. ولی خانمهای وزارت خارجه در آن سالها نمیتوانستند به مأموریت خارج از کشور بروند. حوالی سال ٨٠ بود که وزیر وقت، جناب آقای خرازی، اجازه دادند که خانمها هم بتوانند در امتحانات اعزام به خارج از کشور که هر سال بعد از عید برگزار میشود، شرکت کنند. قبل از آن خانمها فقط به مأموریت موقت میرفتند. به نظر من مأموریت موقت تجربه مازادی به یک دیپلمات نمیدهد. بر اساس آزمون اعزام، هرکسی نمره بالاتری میگرفت، اعزام میشد. خوشبختانه آن سال تعداد محدودی خانم از بخشهای مختلف مثل قسمت کنسولی و مالی توانستند به مأموریت بروند. من سال ٨٢ برای مأموریت ثابت به نیویورک رفتم.
من امتحان ندادم. ضوابط این است که رئیس اداره در مرحله بعد معمولا یا سفیر یا سرکنسول میشود، ولی چون من زن بودم و آن زمان زنی را به چنین سمتی منصوب نمیکردند، بهعنوان کارشناس دفتر نمایندگی ایران در سازمان ملل به نیویورک فرستاده شدم.
تأهل همیشه شرط بوده. اینجا بحث جنسیتی مطرح است. با اینکه انتصاب من بهعنوان سفیر پیشنهاد شده بود و آقای خاتمی و دکتر خرازی به داشتن سفیر زن اعتقاد داشتند اما چنین اتفاقی نیفتاد. آقای خرازی هشت سال در سازمان ملل نماینده ایران بود و واقعا به داشتن سفیر زن اعتقاد داشت. او با بحثهای جنسیتی آشنا بود اما آن موقع این موضوع پذیرفته نشد. نه به خاطر اینکه شخص من مطرح بود، به خاطر اینکه سفیرشدن زنان تا همین اواخر میوهای ممنوعه بود.
شما در نیویورک با آقای ظریف همکار بودید؟بله. من این شانس را داشتم که از تجربیات ایشان استفاده کنم. دوران خیلی خوبی بود. برای من سمت و پست مسئله نبود، برایم یادگیری مهم بود.
برخورد نمایندگان دیگر کشورها با شما چطور بود؟
تعجب میکردند. در سازمان ملل انگار با یک دنیا طرف هستید و با تمام کشورهای دنیا در یک جا تعامل دارید، درحالیکه در سفارتهای دوجانبه شما با یک کشور تعامل دارید. یکسری کشورها کشورهای غیردوست شما هستند –نمیخواهم واژه دشمن را به کار ببرم- شما با نماینده این کشورها جز سلاموعلیک در جلسات مشورتی رابطهای ندارید. معمولا هم مواضع خلاف دارید؛ بهخصوص در کمیته ٣ که من مسئول آن بودم. این کمیسیون هم به مسائل حقوقبشری، مواد مخدر، مسائل اجتماعی و مسائلی مثل حقوق کودک میپردازد. ما تنش زیادی در مورد این مسائل داشتیم. برای همین ما هیچ وقت نمیتوانستیم جلسات مشورتی را ترک کنیم چون اگر ترک میکردیم، ممکن بود تصمیمی خلاف مواضع ما گرفته شود.
نمیخواهم از این کار دفاع کنم. اما بنا بر تجربه ام از کار در سازمان ملل به ویژه کمیته ٣ میگویم که در جاهایی باید غایب شوید. هر رأی تبعاتی دارد. اگرچه میانمار کشوری دیکتاتوری بود و همیشه قطعنامه علیهاش صادر میشد اما ما همواره رأی حمایت به آن میدادیم. چون این کشور هر سال مثل ما در زمینه حقوقبشری قطعنامه داشت. اما چون اروپاییها این قطعنامه را میدادند، ما برخلاف آن رأی میدادیم. موضع رسمی ما به قطعنامههای حقوقبشری این است که به آن رأی منفی میدهیم. چه ایران باشد، چه سودان، چه میانمار و چه کشورهای دیگر. چون میخواهیم بگوییم یک کشور نباید ایزوله شود. قطعنامهها در بهبود حقوق بشر تأثیری ندارد. بلکه این قطعنامهها سیاسی است و واقعیت خیلی کشورها را منعکس نمیکند. رأی غایب معنی دارد. نمیتوانستیم به میانمار رأی مثبت بدهیم چون ما را در جرگه کشورهایی میبرد که قطعنامه صادر میکنند و ما به آن همواره معترضیم. رأیمنفیدادن حمایت از این کشور است. ممتنعدادن هم یعنی ما نظری نداریم. به خاطر همین غایب میشویم.
اما بعد گفته شد رأی مکتوب به اطلاع کمیته رسانده شده است.
این رأی فقط ثبت میشود و به اطلاع میانمار میرسد. اما در اصل کار تأثیری ندارد.
به جز آن ما یکسری کشور دوست و همفکر داریم. مثل آمریکای لاتین یا کشورهای عربی. این کشورها معمولا نمایندگانشان را از بین مجردها انتخاب میکنند چون کار سفارتخانهها در نیویورک خیلی زیاد و فشرده است.
خیلی کم. چون در خانه هم باید روی نتایج جلسات کار میکردیم. من در نیویورک بچه دبیرستانی داشتم، اما چون کارم را دوست داشتم، ناراضی نبودم و هر روز چیزی یاد میگرفتم. اکثر همتایان من در آن زمان بعد از دوره کاریشان در نیویورک سفیر شدند. چون نیویورک دیپلمات را مثل فولاد میکند. شما در آنجا مجبورید با تمام کشورها تعامل و نظرات کشورتان را به خوبی منعکس کنید. اگر دولت عوض شود هم دیپلمات نباید مواضع خودش یا دولت قبلی را بیان کند. در کشورهای دیگر دولتها که عوض میشوند، در ساختار و افراد بدنه وزارت خارجهشان تغییر چندانی رخ نمیدهد. مثلا همان دورهای که من نیویورک بودم، در اندونزی انقلاب شد ولی یک نفر از دیپلماتهای اعزامی به سازمان ملل را عوض نکردند. متأسفانه در ایران، ما چنین چیزی نداریم.
در سازمان ملل بههیچوجه هیچگونه پیشقضاوتی درباره حجاب کسی نمیشود. حجاب ما مورد احترام همه بود و هیچ مشکلی نبود. فقط هم ما نبودیم. نماینده اردن یا سودان هم حجاب کاملی داشتند. البته همه کشورهای عربی چنین نبودند، مثلا دیپلمات سوریه بیحجاب بود. بنابراین حجاب عادی بود.
نه نداشتم. اما باید بسیار حواسمان میبود که پوششمان قشنگ و رنگین باشد. چون براساس عکس و فیلمهایی که از زنان در ایران دیده بودند، زن اجتماعی و دیپلمات ایرانی را نمیتوانستند تصور کنند. ظاهر آراسته و خوبصحبتکردن برای دیپلماتها ضروری است.
نه اصلا.
سه سال بعد از پیروزی انقلاب، بحث قطعنامه حقوق بشر درباره ایران مطرح شد. از همان زمان هر سال قطعنامه علیه ایران صادر میشد. همان قطعنامه به مجمع عمومی میآمد و آنجا هم رأی میآورد؛ یعنی ما سالی دو بار قطعنامه میگرفتیم. از آنجا که اصل قطعنامههای حقوقبشری در مقر ژنو مورد رایزنی قرار میگیرد -اگر اشتباه نکنم- سال ٨٠ بود که من با سفیر وقت ایران در ژنو صحبت کردم و با تلاش ایشان و همکاری جمعی در ایران و رایزنیهای دوجانبه توانستیم قطعنامه را شکست دهیم.
آن سال برای اولین بار بعد از انقلاب چنین اتفاقی نیفتاد. آن موقع اتحادیه اروپا قطعنامه را ارائه میداد؛ اما امروز کانادا آن را ارائه میدهد. موضع ایران همیشه این بود که یا شما با ما تضاد دارید و قطعنامه علیه ما صادر میکنید یا نگاه تعاملی دارید که دراینصورت باید دست از قطعنامه صادرکردن بردارید. با شکستخوردن قطعنامه، گفتوگوهای حقوقبشری اروپا با ما آغاز شد. هر شش ماه یک بار در تهران و نوبت بعد در بروکسل گفتوگوهایی حقوقبشری انجام میشد. در این گفتوگوها، نمایندگان قوه قضائیه و وزارت اطلاعات و قوه مجریه و قوه مقننه هم حضور داشتند. متفکران و نمایندگانی از اروپا هم از طرف مقابل بودند. موضوعهای مختلفی در این گفتوگوها مطرح میشد و ما هم ملاحظاتمان را به اتحادیه اروپا میگفتیم. اروپا هم به جای اینکه در قطعنامه ملاحظات خودش را به ما بگوید، در جلسات گفتوگو این ملاحظات را مطرح میکرد.
گفتوگوهای حقوقبشری با اروپا ادامه داشت تا زمانی که اتفاق ناگوار مرگ خانم زهرا کاظمی رخ داد. درباره این موضوع پاسخگویی ایران به اروپا و نهادهای مدنی به تأخیر افتاد. قوه قضائیه و دولت باید پاسخ میدادند که چه اتفاقی افتاده است. این سوءمدیریت موجب ملاحظات جدی در این زمینه شد. کانادا تصمیم گرفت بعد از دو، سه سال علیه ما قطعنامه صادر کند. البته فشار نهادهای داخلی کانادا بر سر خانم کاظمی انگیزهای شد که دوباره کانادا بحث قطعنامه را پیش بکشد. اگر اشتباه نکنم تا دو، سه قطعنامه اول در دور دوم، گزارشگر حقوقبشری نداشتیم. در قطعنامههای بعدی در پاراگراف آخرش نوشته شد –نقل به مضمون- که ما سال پیش هم قطعنامه دادهایم و هیچ اتفاقی نیفتاده است؛ پس برای مسئله حقوق بشر ایران گزارشگر ویژه تعیین شد. میدانید که انتخاب گزارشگر برای سازمان ملل و کمککنندههای اصلی، تبعات مالی دارد.
خب درباره مرگ زهرا کاظمی واکنش اعلامی به شما چه بود؟ قرار بود شما چه موضعی دراینباره اتخاذ کنید؟موضع ما به یک دولت اختصاص نداشت. من بهعنوان نماینده ایران باید با هرگونه قطعنامه علیه کشورم مخالفت میکردم. ما میخواستیم بگوییم این راه درست نیست و باید گفتوگو کرد. حتی اگر برای کسی مثلا زهرا کاظمی مسئلهای پیش بیاید، باز موضع ما این بود که با گفتوگو باید مسئولان مربوطه را به پاسخگویی وادار کنیم. داشتن قطعنامه حقوقبشری برای هر کشوری خیلی بد است. البته برخی هم مخالف من فکر میکنند. حتی افرادی درون وزارت خارجه هستند که فکر میکنند قطعنامهداشتن خوبی ما را نشان میدهد؛ چون غرب علیه ماست.
مشابه دیدگاههای اول انقلاب؟
بله. هنوز هم چنین نگاهی در بین برخی اعضای وزارت خارجه وجود دارد.
گفتوگوی تمدنها که در آن زمان از سوی آقای خاتمی مطرح شد، برای فضای سیاسی ایران در بُعد بینالمللی خیلی مثبت شد. دستکم ما بهعنوان دیپلمات متوجه این موضوع میشدیم. خیلیها دوست داشتند ما را ببینند و گفتوگو کنند. خود اروپاییها هم از این ایده حمایت کردند.
من آن موقع ایران بودم؛ ولی همکاران من آنجا بودند. من هم اینطور شنیدم که دبیرخانه مجمع عمومی زمان سخنرانی آقای خاتمی را از بعدازظهر به صبح جابهجا میکند؛ یعنی نزدیک به سخنرانی رئیسجمهور آمریکا. آمریکا چون میزبان است، همیشه دومین سخنرانی متعلق به نماینده این کشور است. من چنین چیزهایی را شنیدم.
نه، همین را شنیدم که خود آقای خاتمی هم گفتند. آقای کلینتون گویا با برخی از نمایندگان ایران هم دست دادند؛ اما افراد سطح پایین بودند.
آقای ظریف نبود؟
نه، نبوده است.
خیلی خوب بود؛ چون کشورهای دیگر هم شاهد یک دولت جدید بودند و مواضع او هنوز ناشناخته بود؛ بهویژه در اولین سال ما ملاقاتهای دوجانبه بسیاری داشتیم. در آن دو سال حضور ایشان خوب بود.
درست است. سال اول ایشان کاملا ناشناخته بودند و سخنرانیشان عرفانی و تئوریک بود. سال اول جمعیت زیادی آمده بودند که ایشان را ببینند. سالهای بعد جمعیت کم شد؛ اما باید یک چیز را درباره مجمع عمومی بگویم که از آن غفلت میشود.
گاهی گفته میشود که وقتی فلان رئیسجمهور سخنرانی میکرد، جمعیت زیادی در آنجا مستقر نبود؛ اما واقعیت این است که در چنین زمانهایی آنقدر ملاقاتهای دوجانبه زیاد است که وقت نیست مدام این افراد یک جا ساکن باشند. ممکن است کشورهایی که نمایندگان کمی در سازمان ملل دارند، آنقدر گرفتار مسائل این ملاقاتها بشوند که حتی یک نفر نیرو نداشته باشند که آنجا بنشیند. این نشاندهنده این نیست که از سخنرانی آن مقام استقبال نشده است، چون آفلاین یا آنلاین نمایندگان یادداشت برمیدارند و بعد سخنرانیها را پیگیری میکنند؛ بنابراین اگر از ١٩٠ کشور ٥٠ نماینده نشستهاند، به معنی عدم استقبال نیست. ایران هم همین است. ما نمیتوانستیم نیرویی بگذاریم که همه سخنرانیها را گوش کند. حضور نمایندگان شاخص نیست. کامنتهای بعدی بر حرف یک رئیسجمهور مهم است.
معمولا کسی که از مأموریت ثابت نیویورک برمیگردد، سفیر میشود، همانطورکه برخی همکاران آقا سفیر شدند. اگر پست سفارت خالی نباشد باید مدتی بهعنوان کارشناس ارشد بچرخیم تا سفارتی خالی شود و بعد سفیر شویم. در این مدت هم باید خاطرات و گزارشها را برای آرشیو اسناد بنویسیم.
من برگشتم اداره حقوق بشر و اول خوب استقبال کردند، به مسئول مافوقم گفتم اگر قبل رفتنم به نیویورک دو چیز میدانستم الان هشت چیز یاد گرفتهام؛ اما در آن زمان تفکر غالب در وزارت خارجه این بود که کلا تعامل با سازمان ملل چیز مثبتی نیست و بیخود خودمان را معطل کردهایم که به سازمان ملل بقبولانیم به ما قطعنامه ندهد، خب بدهد، چه اهمیتی دارد.
بله، خانم نظری. من احساس کردم که کار با سازمان ملل مثل قبل انجام نمیشود. قرار شد من به اداره زنان بروم. خانمی که مدیر آنجا بود، چند تا نامه را فرستاد که ترجمه کنم. در وزارت خارجه کسی نامه را ترجمه نمیکند باید رویش کار کند. در این شرایط که قرار گرفتم احساس کردم به وجود من واقعا نیازی نیست. از کارگزینی خواستم من را به اداره آموزش و پژوهش بفرستند. مدتی آنجا بودم. بخش آموزش در حال تدوین یکسری استراتژی برای آموزش دیپلماتها بود که من هم در این راهکارها و استراتژیها کمک میکردم. تا اینکه به من گفتند نباید در بخش اداره آموزش باشید. متوجه شدم که از بالا چنین چیزی گفتهاند. گفتند جای دیگری را انتخاب کن تا تو را بفرستیم.
درحالیکه همکارانم از بین آقایان باتجربه سفیر شده بودند، حضور من در اداره آموزش هم تحمل نشد و من به اداره اسناد رفتم.
تا حدودی ولی نه بهاندازه من... بعد از سه، چهار سال من امتحان اعزام دادم. در امتحان اعزام من نفر دوم آن سال شدم. چون پست نداشتم نیاز بود امتحان بدهم، ولی همتایان من امتحان ندادند و به آنها جاهای خالی را پیشنهاد میدادند. مدتی گذشت جوابی نیامد، پیگیری کردم، گفتند پرونده شما را کنار گذاشتهاند، چون شما مجردی. در زمانی که من نیویورک بودم، همسرم که معاون دانشگاه صنعتی شریف بودند و آنجا فرصت مطالعاتی گرفته بودند، فوت کردند. من آن زمان یک بیوه بودم که فرزندم را سرپرستی میکردم. من اعتراض کردم و گفتم من مجرد نیستم. طبق قانون نباید افراد مجرد در امتحان اعزام ثابت شرکت میکردند، اما من داشتم فرزندم را سرپرستی میکردم. اعتراض دیگرم این بود که در اینجا قانون باید به نفع زنان تدوین میشد. از هر صد نفر آقایان شاغل در وزارت خارجه که مستعد اعزام به خارج از کشور هستند، شاید پنج نفر مجرد بودند. اگر یک آقای مجرد وارد وزارتخانه شود میتواند تصمیم بگیرد که سال آینده ازدواج میکنم و به مأموریت ثابت میروم.
لزوما هم نباید خانمش را همراه خود ببرد؟چرا باید ببرد. اما در جامعه ایران از نظر اجتماعی اینجا قدرت تصمیمگیری با آقاست. آقایان تصمیم میگیرند ازدواج کنند یا نکنند و انتخابکننده هم هستند، اما خانمها اینطور نیستند. نمیگویم خانمها نمیتوانند، اما باید آن آقا آن خانم را بهعنوان دیپلمات قبول کند. ممکن است ازدواج کنند اما بگویند من با تو مأموریت نمیآیم؛ برای مثال اگر آقا شغل آزاد دارد باید شغلش را بگذارد و برود. اگر شغل دولتی دارد باید مرخصی بدون حقوق بگیرد و برود مأموریت و آنجا بیکار باشد. پس یک خانم موانعی دارد که این موانع را آقایان ندارد؛ بنابراین نباید این شرایط را با هم یکی کرد. بعد از آن این ماجرا، من مکاتباتم با آقای متکی را شروع کردم و گفتم اولا من مجرد نیستم، دوما من نفر دوم آزمون اعزام هستم، سوما شما باید برای خانمها تبعیض مثبت قائل شوید. چندین نامه نوشتم. برای من مهم بود حتی اگر من نروم، اما تلاش کنم تا راه باز شود و دیگران بتوانند بروند. بعد از نامهنگاریها و پیگیریهای زیاد با خود آقای متکی ملاقات کردم. گفتم شما بیایید یک اثر خوب در پرونده وزارتیتان بگذارید. اگر آقای خرازی امتحانات را برای زنان آزاد کردند شما برای خانمهای مجرد کاری کنید. مثلا پیشنیازهایی بگذارید، مانند سنوات یا سن. آقای متکی خیلی استقبال کردند ولی گفتند موانع قانونی و اساسنامه وزارت خارجه اجازه نمیدهد. وقتی آقای صالحی جایگزین شدند، بازهم مکاتبات را شروع کردم. به دستور آقای صالحی از نامههای من، بخش اداری گزارش مفصلی تهیه کرد و کارگزینی با این گزارش توانست استثناهایی برای خانمها بگذارد. خوشبختانه با تأیید دکتر صالحی تبصرهای ایجاد شد که خانمها با سنی خاص و مثلا ٢٠ سال سابقه کار میتوانستند اعزام شوند. مثلا من به توکیو رفتم و خانمهای دیگر به جاهای دیگر. آقای ظریف هم همین روند را ادامه دادند.
برای سفیرشدن خانمها چادرپوشیدن الزامی است؟نه. در اساسنامه گفته نشده، اما کارشناسان سیاسی بر اساس قانون نانوشتهای چادر میپوشند.
با همه آنچه توضیح دادید، ما هنوز یک سفیر زن بیشتر نداریم. میخواهم سؤال اولم را دوباره بپرسم. علت این موضوع را در چه میبینید؟آقای ظریف با تمام حسنظنی که در شنیدن یک ایده دارند و هیچوقت به مرد یا زنبودن پیشنهاددهنده نگاه نمیکنند و به زنان احترام میگذارند، اما باز هم کار پیش نمیرود. چون این کار را باید ٤٠ سال پیش میکردیم. البته نتایج تلاشهای امروز را هم ٢٠ سال بعد میبینیم. من در آماری از مجموعه وزارت خارجه دیدم که سال ٩٢ تعداد زنان در رده سیاسی ١٤ نفر است و شنیدم که تا الان کمتر از ١٠ نفر به این تعداد اضافه شده است. درحالیکه پرسنل زن در بخشهای اداری و خدمات ٣٦٠ نفر است. مشکل در استخدامهای ماست که در قسمت اداری و مالی بیشتر زنان جذب شده و کمی هم کنسولی، اما در ردههای بالا زنان نیستند. مسئله دیگر این است که وقتی سفیری وارد تهران میشود، بعد از پایان مأموریتش به سمت مدیرکلی میگمارندش. این نیروهای کارشناسی زیر نظر این فرد که در حقیقت خروجی سازمان هستند، حافظه اداری سازمان هستند. این ورودی بعد از چندسال خروجی سازمان میشود و میرود، اما خانمها باز باقی میمانند. خانمها و آقایان در وزارت خارجه یک الگو میخواهند. باید ببینند چند مدیرکل خانم موفق وجود دارد که بروند و زیرمجموعه او شوند و بفهمند با روند عادی از کارشناسی به وزارت میرسند. باید ببینند همه مراحل را طی میکنند. آنها مدیرکل خانمی نمیبینند که فکر کنند میتواند این راه را برود. بنابراین کارشناسان خانم فکر نمیکنند که میتوانند معاون وزیر شوند. باید ورود خانمها سیر طبیعی خودش را طی کند. نباید خانمها فکر کنند فقط باید کار کارشناسی بکنند. اگر این روند را ادامه دهیم، شاید ١٠ سال دیگر از این کادر موجود سفیر خوب دربیاید. این شرایط نیازمند اعمال تبعیض مثبت برای خانمهاست. باید سریعتر خانمها را در سمتهای مدیریتی بگمارند و حداقل ریاست یکسوم ادارات را به زنان بدهند. خوشبختانه خانم افخم از خود وزارتخانه بود که به سفارت رسید.