در آستانه انتخابات، حملات به دولت و شخص روحانی شدت گرفته است. این حملات توفنده، گاه ناجوانمردانه است. برجام با وجود مغالطههایی که علیهاش میشود، همچنان یکی از دستاوردهای قابل تامل دولت است.
همینطور بهبود نسبی اوضاع اقتصادی که با شاخصهای علم اقتصاد قابل دفاع است اما اگر مناط [ملاک و سند] اثبات آن، «احساس مردم» باشد باید از احساس این مردم در مورد موضوعات دیگر هم پرسید و جوابها را شنید تا دریافت که احساس نکردن اثرات برجام، در مقایسه با آنها، چیز دندانگیری نیست و نمیتوان «عدم احساس اثرات برجام در معیشت مردم» را نقطه قوت یک طرف و نقطه ضعف دیگری گرفت زیرا سایر احساسات پنهان ملت در صورت آشکار شدن، به مراتب تکاندهندهتر از احساسشان در مورد برجام است.
اینکه مردم در معیشت خود، بهبود را حس کنند نیازمند زمینهها و ابتکارات از یک طرف و اقتصاد و سیاست مبتنی بر شفافیت، پاسخگویی و امنیت ( سرمایهگذاری) است که در تضاد با انحصار، عدم پاسخگویی، فضای ابهامآمیز و ماجراجویی است.
اگر تحقق همه اینها که گفتم در دست دولت است پس دولت تنها مقصر عدم احساس بهبود در وضع معیشت است اما اگر چنین نیست باید از عوامل موثر بر ماجراجویی، بیثباتی در وضع قانون و تصمیمگیری، ریسکپذیر کردن سرمایهگذاری در ایران و انحصاری کردن استفاده از منابع و... پرسید که چرا دست از رویه خود برنمیدارند؟
اینها همه که گفتم واقعیتی است که به عنوان یک شهروند عادی مملکت از پروژه حمله به دولت، درک میکنم.
همچنین به عنوان یک شهروند عادی اعتراف میکنم که واقعن اثری از برجام را در زندگیام حس نکردهام، اما بواسطه اندک اطلاعم از اقتصاد و سیاست و البته ماهیت برجام و تحولات بعدی در اروپا و آمریکا، نه انتظار دارم که چنین توافقی اینقدر سریع اثرش را در زندگی من نشان دهد و نه میپندارم که فیالمثل با برجام قرار بوده پروتئین مصرفی یا تعداد تخممرغهایی که میخرم، دو یا سهبرابر شود.
برجام گشوده شدن یکی از گرههایی بود که داشت «قوزبالاقوز» میشد، گرهای در کنار گره ریزگردها، گره رانتخوارها، گره اختلاسها، گره زمینخوارها و... منتها در این یکی غرب، پای کار ایستاده بود و مشکل بواسطه تهدیدهای ملموسش، زیادی به چشم میآمد، لاجرم مهمتر هم شده بود وگرنه کیست که نداند ریزگردها و سوء سیاستهای مربوط به حفظ منابع، آبخیزداری و محیط زیست طی سالهای آتی چه مهاجرتها، نزاعها و بحرانهای اجتماعی مهیبی را در این کشور رقم میزند؟
برجام، دستاورد چشمگیر دولت بود، مشکلات فراروی این دولت، واقعن پیچیده و فراوان بوده و هست.
ما برای ادامه کار، گریزی از ادامه همین روش، نداریم با این همه، چیزی در این دولت هست که باعث میشود حتا من شهروند عادی که به دستاوردها و چالشهای دولت اذعان دارم و منصفانه عدم بهبود اوضاع معیشتیام را به برجام یا کمکاری دولت گره نمیزنم، دیگر هیچ عاطفه توام با صمیمیت، همدلی و حتا دغدغهای نسبت به آینده این دولت در خود احساس نکنم و دایمن تقلا کنم که این واقعیتها باعث نشود که از «ناگریزی» انتخاب همین رییسجمهور، غافل شوم!(منطقی مضحک و پارادوکسیکال که بیشتر برای شهروند ایرانی داخل مملکت قابل فهم است).
در این باب سخن بسیار است و نمیخواهم در هجوم تیرها که به سوی دولت انداخته میشود، سهیم باشم اما ارتباط دولت روحانی با حامیان اصلیاش، بواسطه نوعی غرور توام با حماقت، آن هم از فردای پیروزی، گسسته شد و هیچ تلاشی هم در این راستا صورت نگرفت.
عمده دولتیها و اعوان و انصارش عمدتن افرادی سست عنصر و حاضریخور هستند که بیشترشان بعد از انتخابات، «روحانیچی!» شدند و حضور فرصتطلبانهشان برای آنانی که خون دل خورده و هزینهداده بودند اما آبروداری کردند و به منافع کشور اندیشیدند، آنقدر سخت و سنگین بود که بسیاری از آنان اکنون هیچ احساس تعلقی به دولت ندارند.
در کمال تاسف اوضاع کشور به گونهای است که در ترازوی انتخاب ما، قالیباف و بذرپاش و مابقی پاش و بافها قرار دارند و سایه آن سه موجود عجیب - که بین هویت «درخت» و «آخرالزمانی شان» گرفتارند- هم، بر سرمان سنگینی میکند.
در چنین شرایطی پیداست که روحانی انتخابی ناگزیر است اما این باعث نمیشود که از یاد ببریم که او در قبال رایدهندگانی که شبهای بیم و امید را با خون دل به سحر پیروزی او گره زدند، بدهکارتر از آن چیزی است که بتوان تصور کرد.