.(JavaScript must be enabled to view this email address)
سال ۱۳۵۰ خورشیدی پانزده سالم بود و تازه کلاس نهم دبیرستان را تمام کرده بودم و تابستان آغاز شده بود. پسر خواهرم که سری در مطالعه کتاب داشت کتابی را برایم آورد که در تعطیلات تابستان بخوانم. جلدش سیاه بود و تا آن تاریخ ضخیمترین کتابی بود که شروع به خواندش کرده بودم. عنوان کتاب «سرگذشت فلسطین: کارنامه سیاه استعمار» بود. نویسنده کتاب یک فلسطینی بود و برای اولین بار با نام مترجم آن آشنا میشدم: علی اکبر هاشمی رفسنجانی. کتاب از طرف ساواک ممنوع و جمع آوری شده بود و تنها نسخههایی از آن دست بدست میچرخید.
اگرچه متن اصلی کتاب نحوه اشغال و سپس تقسیم فلسطین را تشریح میکرد ولی زیر عنوان «کارنامه سیاه استعمار» مقدمه مترجم بر کتاب بود که در حدود ۴۰ صفحه نگاشته شده بود و عملکرد ممالک مختلف استعمارگر در جهان را با قلمی شیوا و اثرگذار بیان میکرد. مثالهای فراوانی از جنایات استعمارگران در خاورمیانه، افریقا، آسیا و آمریکای لاتین میآورد. این مقدمه را چند بار خواندم و احساس کردم دیدم نسیت به جهان تغییر کرد. اگرچه از کلاس هفتم دبیرستان تحت تاثیر یک دبیر چپی دانشگاه تهران بنام حسین بابکی با نگرش متفاوتی از فلسفه تاریخ و تشکیل جوامع، حکومتها، ابزار تولید و دیگر واژههای جنبش چپ آشنا شده بودم ولی تاثیر کتاب فوق، مسیر زندگیام را تغییر داد و آز آن پس تبدیل به یگ آرمانگرا اسلامی شدم و در این مسیر همواره نگاهی به هاشمی رفسنجانی و تحول دیدگاهها و شخصیت او داشتم. بعدها با سرکشی به کتابفروشیهای خیابان شاه آباد، چاپ جدید همان کتاب را با جلد سفید خریدم و در کتابخانه دبیرستان به افرادی که تمایل به خواندن یک کتاب جدی داشتند میدادم.
در همان دوران دبیرستان به حسینیه ارشاد میرفتم و مطلع شدم ساواک از سخنرانی هاشمی رفسنجانی در آنجا ممانعت کرده و اساسا وی از اواخر دهه ۴۰ و سالهای دهه ۵۰ ممنوع السخنرانی بود ولی در پس پرده با فعالیت انتشاراتی و تاسیس مدارس اسلامی، به ترویج دیدگاهها و آرمانهای خود در میان نسل جوان میپرداخت تا از آن برای رسیدن به جامعه ایده آل خود بهره جوید. او همچون بسیاری از فعالین سیاسی-مذهبی دهه ۴۰ خورشیدی متاثر از وقایع خرداد ۱۳۴۲ و از مریدان آیت الله خمینی بود و برای برپایی نظام مورد نظر خمینی تلاش مینمود.
او از جمله نمایندگان مطرح آیت خمینی در ایران بود که وجوه شرعی را از مقلدان خمینی جمع آوری میکرد، بخشی را در ساختمان سازی سرمایه گذاری میکرد و بخشی را به مصرف مبارزات سیاسی علیه نظام پادشاهی میرساند. در همین راستا با آغاز مبارزات دو سازمان چریکی در سالهای ۴۹-۵۰ خورشیدی، از حامیان اصلی سازمان مجاهدین خلق شد که متشکل از نسلی از جوانان مسلمان آرمانگرا بود که همچون هاشمی رفسنجانی و دیگر روحانیون جوان حامی آیت الله خمینی، از سرکوب خرداد ۴۲ سربرآورده و هریک در قامتی، علیه نظام پادشاهی قیام کرده بودند.
حمایت مالی و تدارکاتی هاشمی رفسنجانی و بسیاری از روحانیون جوان و مبارز از سازمان مجاهدین خلق تا قبل از کودتای درونی در این سازمان در سال ۱۳۵۳، باعث محبوبیت فراوان این جریان شد و همان پیشینه، باعث دستگیریهای متعدد او توسط ساواک در قبل و بعد از کودتای درونی سازمان مجاهدین خلق گردید.
پس از این وقایع صف مبارزان مسلمان در زندان دو شقه شد: جمعی از روحانیون و سنت گرایان مذهبی در برابر نسل جدید مجاهدین خلق قرار گرفتند و روابط بین این دو جریان (با تاثیر گذاری ساواک) بشدت به خصومت گرایید. چهرههای شاخص این دو جریان هاشمی رفسنجانی و مسعود رجوی بودند.
در زمانی که رهبران روحانی در زندان حکم بر برائت از مارکسیستها و نجس بودن آنها دادند و حتی حاضر به سهیم شدن با آنها در امورات صنفی درون زندان نمیشدند، جریان مقابل بین مارکسیستهای مبارز و کودتاگران درون سازمان تمایز قائل شده و عملا دو نحله فکری و دو نگرش متفاوت از اسلام در درون زندان به صف آرایی مقابل هم پرداختند.
بسیاری از جوانان مذهبی جذب سازمان مجاهدین خلق شده و جریان سنت گرا و روحانیون منزوی گردیدند. از میان سنت گرایان؛ هاشمی رفسنجانی تنها کسی بود که با رهبران دیگر گروهها و جوانان مردد مستمرا به بحث و گفتگو مینشست. در واقع نطفه صف آرایی خونین سالهای اولیه بعد از انقلاب و بخصوص دهه ۶۰ خورشیدی در زندان بسته شد و رقابت قدرت دو قطب رفسنجانی - رجوی با پیروزی انقلاب به صحنه جامعه سرایت کرد.
هاشمی رفسنجانی یکبار برای دیدار برادرش به امریکا سفر کرد و در آرمانهای خود جهان اسلامی را میدید که در برابر استعمار و صهیونیسم قد بر افراشته و کمبودها و نقائص هر دو نظام سرمایه داری و کمونیسم را یکجا برطرف کرده و به روزهای شکوهمند تمدن اسلامی رسیده است. آرمانی که از زمان تقابل کشورهای مسلمان با ارزشهای دنیای مدرن و از زمان امیرکبیر و سید جمال الدین اسد ابادی و سید قطب و اقبال لاهوری همواره در رویاهای مبارزان مسلمان از شبه قاره هند تا شمال افریقا تکرار شده بود ولی هیچگاه فرصت کسب قدرت سیاسی برای اثبات ادعای خود را نیافته بود.
انقلاب سال ۵۷ ایران اولین فرصت را برای این آرمانگرایان فراهم کرد تا ادعاهای خود را در محک آزمایش قرار دهند. تغییر نام حرکت ازادیخواهانه و استقلال طلبانه کل مردم و نیروهای سیاسی به «انقلاب اسلامی» و تلاش برای انحصار کامل قدرت و حذف رقیبان با تاسیس «جمهوری اسلامی» توسط آیت الله خمینی، عرصه را برای محرمترین و وفادارترین شاگردان خمینی باز کرد و هاشمی رفسنجانی فرصتی تاریخی یافت تا آرمانهای خود و مریدش را محقق کند.
با درس گیری و شاید از روی احساس کمبود نسبت به توانمندی گروههای چپی در سازماندهی و تربیت کادر حزبی بود که در ماههای قبل از پیروزی انقلاب به همراه عدهای دیگر از شاگردان و مریدان آیت الله خمینی «مجمع روحانیت مبارز» را تاسیس نمود و مدتی کوتاهی پس از پیروزی انقلاب به همراه ۴ روحانی دیگر، حزب جمهوری اسلامی را تاسیس کرد، حزبی که در تمام مساجد شعبه داشت و میلیونها نفر با پرکردن یک پرسشنامه به عضویت آن در آمدند. حبابی که به سرعت ترکید.
در واقع حزب جمهوری اسلامی محلی برای مذهبیون فرصت طلب فراهم کرد تا بسرعت پستهای خالی شده را پرکنند و خود بر سفره خالی چپاول و غارتگری بنشینند. دغدغه اصلی دو چهره اصلی حزب (رفسنجانی و بهشتی) کسب تجربه حکومت داری از نهضت آزادی با وارد شدن به نهادهای قدرت و سپس حذف رقبا از صحنه و قبضه کامل قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی بود. رفسنجانی در این کشاکش نقش عمدهای ایفا کرد و بیشترین تاثیر را در سلب اختیارات دولت مهندس بازرگان و حذف بنی صدر از ریاست جمهوری بر عهده داشت.
حزب جمهوری اسلامی چهره دیگری هم داشت: سازماندهی و تامین مالی حملات لومپنها و چماقداران برای حمله به صفوف دگر اندیشان، سازماندهی انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاهها و قلع و قمع گروههای سیاسی مخالف. صف بندی و کشاکشی که در زندان آغاز شده بود نهایتا در سالهای دهه ۶۰ به کشتار بیرحمانه مخالفان سیاسی و ترورهای گسترده رهبران جمهوری اسلامی توسط مخالفان منجر شد. در واقع نطفه آنچه در سالهای بعد بعنوان «لباس شخصیها» و «خودسرها» در ساختار جمهوری اسلامی نهادینه شد، در حزب جمهوری اسلامی بسته شد.
کسب آسان قدرت سیاسی در ایران، آرمانگرایان مسلمان را تشویق به تشکیل امپراطوری شیعه و بسط قدرت سیاسی در کشورهای همجوار ایران نمود و همین نگرش، زمینه نگرانی رهبران شوروی سابق که بیش از ۵۰ میلیون مسلمان در جمهوریهای جنوبی آن ساکن بودند و همچنین زمینه نگرانی کشورهای عربی را فراهم کرد. حمله عراق به ایران هدیهای به آرمانگرایان مسلمان بود تا با قدرت نظامی به بسط امپراطوری خود بیاندیشند ولی ۲ سال جنگ دفاعی و ۶ سال تجاوز بیحاصل به خاک عراق، واقعیات سخت جهان را به آرمانگرایانی چون هاشمی رفسنجانی اثبات کرد. نقش رفسنجانی در ارتباط با دولت آمریکا در زمان ریاست جمهوری ریگان و تلاش برای خرید تجهیرات و اطلاعات نظامی آمریکا از طریق اسرائیل و سپس نقش کلیدی در قانع کردن آیت الله خمینی به پذیرش قطعنامه سازمان ملل، پایان رویای رفسنجانی برای تشکیل امپراطوری شیعه و محو اسرائیل از نقشه خاورمیانه بود.
صدمات ناشی از ۸ سال جنگ بیحاصل از یکطرف به قدرت گیری نظامیان در ساختار قدرت و همچنین فروریختن دیوار توهمات آرمانگرایان منجر شد. با مرگ ایت الله خمینی و تغییر قانون اساسی، اینک رفسنجانی بعنوان اصلیترین رهبر از نسل شاگردان خمینی، با مهارت، انتقال قدرت به علی خامنهای را عملی نمود و یک شبه عنوان «ایت الله» نصیب هر دوی آنها شد. او مملکتی آسیب دیده از ۱۱ سال جنگ قدرت و جنگ خارجی را به ارث برد، مملکتی که با فرار میلیونها متخصص و کارشناس وطنپرست بدست فرصت طلبان و نظامیان افتاده و فاصله نجومی با «تمدن بزرگ اسلامی» که روزی در رویاهای هاشمی رفسنجانی میچرخید، داشت.
ریاست جمهوری رفسنجانی در زمانی که خامنهای تازه به ولایت رسیده بود، اوج قدرت او بود. این دوران همزمان با فروریختن بخشی آز آرمانهای رفسنجانی شد که وجهه خشونت و حذف رقیبان از قدرت، شاخص کلی آن بود. اینک رفسنجانی برای ساختن «تمدن بزرگ اسلامی» تا سال ۱۴۰۰ خورشیدی دست به قمار بزرگ اقتصادی زد و ضمن تشویق متخصصین و کارشناسان فراری به بازگشت به میهن و گشودن فضای نقد و روشنفکری، راه خود را از اقتدارگرایان و نظامیان جدا کرد و با انشعاب حزب تازه تاسیس «کارگزاران سازندگی» از جامعه روحانیت مبارز، به بزرگترین جراحی سیاسی نظام جمهوری اسلامی پس از حذف رقیبان اولیه دست زد.
هاشمی رفسنجانی پوسته انداخته و چهره جدیدی از او رخ نمود و اینک با تاثیر پذیری از نظریه پردازانی همچون عبدالکریم سروش، از یکطرف به دلجویی از تجدید نظر طلبان مذهبی پرداخت و از جانب دیگر در برابر موج بیسابقه ترور مخالفان سیاسی در خارج کشور توسط وزارت اطلاعات سکوت نمود. ترورهایی که برخلاف دوره اول ریاست جمهوریاش، منجر به انزوای بین المللی، اجرای تحریمهای کمرشکن اقتصادی توسط امریکا در دوران کلینتون، خروج سفرای اتحادیه اروپا از ایران و افول برنامههای توسعه اقتصادی وی گردید.
تکیه یک بعدی به فعالیتهای عمرانی (که تداوم نقش ساختمانی سازیهای او در سالهای قبل از انقلاب بود) بدون گشودن فضای سیاسی و محدود کردن روحانیون و نظامیان قانون گزیز، لایه دیگری از رویاهای رفسنجانی را فرو ریخت. او بطور آشکاری از دیدگاهها و عقاید نظریه پردازان و کنشگران دگر اندیش تاثیر میپذیرفت و همزمان در پستوهای قدرت، با بازکردن دست تکنوکراتها و فرزندانش، همچون فائزه هاشمی، به شکستن برخی هنجارهای قشر سنتی و روحانیون فقه گرا پرداخت.
تاسیس مرکز مطالعات استراتژیک بعنوان زیر مجموعه ریاست جمهوری و استخدام تجدید نظرگرایان مذهبی در این نهاد و تامین مالی گروهها و سازمانها و رسانههای منتقد ولی مدافع جمهوری اسلامی، زمینه را برای انتخاب محمد خاتمی فراهم کرد که سالها قبل از رفسنجانی لباس آرمانهای اسلامی را در آورده و آگاهیهایی نسبت به واقعیتهای توسعه جوامع مدرن بدست آورده بود. رویکردی که برای سنت گرایان و نظامیان خط قرمز و اعلان خطر از دست دادن قدرت محسوب میشد. رای غیر منتظره مردم به خاتمی در دوم خرداد ۱۳۷۶ در واقع رفراندمی علیه ۱۹ سال علمکرد مخرب آرمانگرایانی همچون رفسنجانی بود و او بیش از همه این پیام را دریافت.
همراهی بعدی او با جریان اصلاحات و تلاش وی برای اصلاح چهره خود از یک انقلابی قدرت طلب به یک چهره متعادل و اصلاح طلب، با ساختار شکل گرفته قدرت در جمهوری اسلامیای که خودش معمارش بود، سازگار نبود. او بخوبی دریافت که دیو قدرت از شیشه بیرون آمده و به این سادگی قابل مهار نیست. او نیز به سرنوشت کسانی دچار شد که در سالهای آغازین قدرت گیریاش مورد دشنام و اهانت امثال او قرار گرفته بودند.
رفسنجانی تا حدودی پیام نسل جوان را دریافت و سال به سال فرو ریختن آرمانهایش را مشاهده کرد و نهایتا ۵ سال قبل از رسیدن به سند توسعه ۱۴۰۰، که نقشه خیالی رسیدن به «تمدن بزرگ اسلامی»اش بود، چشم از جهان فروبست. او بعنوان معمار یک حکومت اسلامی که بیش از ۵۰ سال برای تشکیل و حفظ آن تلاش نمود، در روزهای آخر شاهد ناکارآمدی آن نظام، فساد گسترده، رکود اقتصادی، سرخوردگی نسل بر امده و بزرگ شده در نظام اسلامیاش شد.
سرنوشت اسلام سیاسی و حکومت آرمانی رفسنجانی و معلمش ایت الله خمینی، درس عبرت بزرگی برای اسلامگرایان دیگر کشورها شد تا همچون راشد غنوشی، رهبر حزب النهضه تونس رسما و علنا آرمانهای اسلام سیاسی را ترک کرده و از آن برائت بجویند. رفسنجانی آرمانگرایی ناکام بود و با مرگ خود آرمان اسلام سیاسی در ایران را به خاک سپرد.