(منتشر شده در روزنامهی شرق – ۲۴ آبان ۱۳۹۵)
دموکراتها در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ آمریکا به خودشان باختند، نه ترامپ. پیروزی جمهوریخواهان حاصل «گل به خودیِ» دموکراتها و چند اشتباه مهمِ کمپین انتخاباتیشان بود، نه توفیقِ چشمگیر جمهوریخواهان. در اغلب تحلیلهای نتایج این انتخابات به علل کامیابیِ کمپین ترامپ میپردازند، در حالیکه ترامپ در این انتخابات حتی از میت رامنی، نامزد بازندهی جمهوریخواهان در سال ۲۰۱۲، هم کمی کمتر رای آورد. در مقابل، هیلاری کلینتون ناکامی چشمگیری در مقایسه با نامزدهای پیشین حزب دموکرات داشت. او، علیرغم افزایش واجدین شرایط رای، از اوبامای ۲۰۰۸ نه میلیون و از اوبامای ۲۰۱۲ پنج میلیون کمتر رای آورد. علل پرشماری به این شکست هیلاری کمک کردند، اما به نظرم چهار اشتباه بزرگ از سوی مدیریت حزب دموکرات که در ادامه ذکر میکنم نقش مهمتری داشت. اگر حتی از یکی از این اشتباهات پیشگیری میشد، به احتمال زیاد پیروزی پرضایعهی ترامپ قابل اجتناب بود.
۱- انتخاب کلینتون
هیلاری از جهات متعدد کاندیدای اشتباهی برای رقابت با ترامپ بود. انتخاب رئیس جمهور (بر خلاف سایر نمایندگیهای سیاسی) بیشتر شبیه دوستگزینی است تا انتخاب همکار. جاذبهی شخصیت، اعتمادپذیری، صداقت، خوشمحضر و دوستداشتنی بودنِ نامزد سهمی بزرگ در توفیق کمپین انتخاباتیِ روسای دولتها دارد. دوستداشتنی و جذاب نبودن نامزد انتخاباتی (لااقل در نظر بخشی از جامعه) با هیچ دوپینگِ انتخاباتی دیگری قابل جبران نیست؛ به ویژه در انتخابات ملی با ترکیب متکثرِ سطح تحصیلات و مطالباتِ رایدهندگان. امروز تبلیغات ریاست جمهوری تلویزیونمحور شده است و مردم در بازهی زمانی نسبتا طولانی دهها ساعت از طریق تبلیغات، مناظرهها، اخبار و شوهای طنزِ تلویزیونی با نامزد انتخاباتیشان وقت صرف میکنند و جاذبههای شخصیتی نامزد اهمیت بیشتری پیدا کرده است. عوامل دیگری همچون شعارهای انتخاباتی موثر و باورپذیر، برنامههای سنجیده برای بسط خیر همگانی و پاسخ به مطالبات رایدهندگان، حمایت متخصصان و روشنفکران، مدیریت تراز اول کمپین، بدنهی بزرگِ کمپینرهای سازمانیافته، خلاقیت تبلیغاتی، بهرهگیری از فناوریهای نو و تبلیغات مردممحور، امکانات مالی کمپین و حمایتِ رسانههای بزرگ و مشاهیرِ محبوبِ موسیقی و سینما (که در همهاش کمپینِ هیلاری بسیار قوی و حرفهای بود و کمپین ترامپ بسیار ضعیف) همه شبیه صفرهایی هستند که اگر در برابر عددِ یکِ شخصیت دوستداشتنیِ نامزد ریاست جمهوری قرار بگیرند، ارزشمند و کارسازند و اگر در مقابلِ صفرِ شخصیت نامحبوبِ امثال هیلاری گذاشته شوند ارزش و تاثیر چندانی پیدا نمیکنند.
نظرسنجیها از یکسال پیش از انتخابات نشان میداد میزان اعتماد به هیلاری و صداقت او حتی از ترامپ هم کمتر است. درصد آمریکاییهایی که ترامپ را دوست نداشتند هم بسیار بالا بود (حدود ۶۰ درصد)، اما دموکراتها یگانه نامزدی را که به اندازهی او نامحبوب بود - هیلاری - در مقابلش قرار دادند. هیلاری بیش از دو دهه است (از همان سالهایی که بانوی اول بود) که هر سال در نظرسنجیها از نامحبوبترین چهرههای سیاسی آمریکا میشود. تا جاییکه امروز ۷۰ درصد آمریکاییها او را ناصادق و غیرقابل اعتماد میدانند. بر اساس نظرسنجیها، رای سلبی علیه کلینتون حتی ۱۲ درصد بیشتر از رای سلبی علیه ترامپ بود. در دورهی تبلیغات هم هیلاری چندان نتوانست با شهروندان در سطحی شخصی و عاطفی ارتباط موثر برقرار کند. نامحبوبیت و عدم اعتماد وسیع به شخصیتهای سیاسیای که چند دهه در معرض داوری عمومی بودهاند، در کوتاهمدت قابل جبران نیست. اینکه هیلاری دوستداشتنی نبود، دلی را گرم نمیکرد و بخش بزرگی از جامعه او را از نظر اخلاقی و اقتصادی چندان سالم نمیدانست، بر کاهش انگیزه و انرژی حامیان او برای تبلیغ خانهبهخانه، تلفنی و در شبکههای اجتماعی نیز تاثیر گذاشت. درست بر عکسِ سندرز یا اوباما که حامیانشان شدیدا آنها را دوست و قبول داشتند و برای تبلیغات میدانی به نفع آنها باانگیزه و پرشوقوامید بودند.
از سوی دیگر از حدود یک سال پیش از انتخابات روشن بود که نامزدهای محبوبترِ جمهوریخواه با شعارهای تندِ ضد نظم موجود کمپین میکنند و بخشی از جامعهی آمریکا که رایاش در این انتخابات تعیینکننده است بسیار ناراضی و خشمگین است. ۷۲ درصد رایدهندگان معتقد بودند اقتصاد حاکم به ضرر فرودستان و به کام فرادستان سامان یافته است. ۶۸ درصد هم معتقد بودند احزاب بزرگ غمخوارِ مردم عادی نیستند. در چنین بستری از نارضایتیِ انباشته از نخبگان حاکم، قرار دادنِ «نماد نظم موجود» در برابر نامزدی که ضد نظم موجود است، خطایی سهمگین بود. در برابر ترامپها و احمدینژادهای معترض به هیئت حاکمه و سوار بر امواج نارضایتی، نباید هاشمیها و کلینتونهایی را که در افکار عمومی مشهورترین نمادهای وضعیت مستقرند گذاشت. چهرههایی همچون برنی سندرز، جو بایدن و الیزابت وارن که محبوبیت بیشتری داشتند، صادق و اعتمادپذیرتر محسوب میشدند و نماد نظم مستقر نبودند، میتوانستند در همین انتخابات ترامپ را شکست دهند. فقط کافی بود با نامزدی محبوبتر و اعتمادپذیرتر، مشارکت در انتخابات (که در این دوره ۴ درصد کمتر از ۲۰۰۸ بود) فقط نیمدرصد افزایش پیدا کند تا شاهد مصیبتِ عظمای پیروزی ترامپ نباشیم. نتیجهی این انتخابات را آمریکاییهایی تغییر دادند که در ۲۰۱۲ به اوباما رای داده بودند و این بار نامحبوب بودن هیلاری باعث شد در انتخابات شرکت نکنند یا به ترامپ رای بدهند.
۲- تخریب جانسون
حدود سه ماه پیش، نامزدهای احزاب سوم محبوبتر بودند. حامیانِ گری جانسونِ، نامزد حزب راستگرای لیبرتارین حدود ۱۰ درصد و حامیان جیل استاین، نامزد حزب چپگرای سبز، تقریبا چهار درصد رایدهندگان را تشکیل میدادند. اما به یکباره کمپین هیلاری و رسانههای لیبرال حملهی سنگینی را علیه جانسون و احزاب سوم آغاز کردند، با این تصور اشتباه که آرائی که از جانسون و استاین ریزش میکند بیش از اینکه به سبد رای ترامپ ریخته شود بر رای هیلاری خواهد افزود. غافل از اینکه اولا جانسونِ راستگرا حدود سه برابر استاینِ چپگرا رای داشت و ثانیا امسال محور اصلیِ کمپین جانسون «اقتصاد» و مالیاتِ کمتر و «سیاست خارجیِ غیرمداخلهجو» بود (و نه آزادیهای فرهنگی و اجتماعی). قابل پیشبینی بود که تخریب و زدنِ جانسون بیشتر به نفع ترامپ (که از نظر سیاستهای مالیاتی به حامیان جانسون نزدیکتر بود و سیاست خارجیاش کمتر از کلینتون مداخلهجو بود) تمام میشود. تحولات بعدی هم نشان داد این حمله و ریزش آراء جانسون چقدر برای کمپین هیلاری پرهزینه شد. بلافاصله بعد از شروع حملهی کمپین هیلاری و رسانههای لیبرال و جریان اصلی علیه شخص جانسون و احزاب سوم، با شیبی تند از آرا جانسون کم و بیش از آنکه بر آراء هیلاری افزوده شود، به آراء ترامپ اضافه شد.
تحلیل تغییرات منحنی آراء نامزدها نشان میدهد هیلاری احتمالا فقط یک درصد از رای جانسون را جذب کرد و ترامپ حدود چهار درصد از آراء او را. شاید حتی بتوان مسامحتا گفت که رشد حدودا دو درصدی آراء هیلاری تقریبا به کلی از محل ریزش دو درصدی آراء استاین به سمت او بود و نه چندان از مرددها و حامیان جانسون. استراتژی هوشمندانهتر این بود که دموکراتها اتفاقا جانسون را تقویت کنند تا آراء بیشتری را از طرف راست از بدنهی رای ترامپ جدا کند. فقط کافی بود یک درصد از حداقل چهار درصدی که قبلا حامی جانسون بودند و بعدا جذب ترامپ شدند به او رای ندهند تا هیلاری پیروز شود. تخریب گستردهی جانسون «دوستیِ خالهخرسه»ی کمپین دموکراتها برای هیلاری شد و احتمالا عامل شکست.
۳- فقدان هستهی عاطفیِ موثر در تبلیغات انتخاباتی
بر خلاف باور عمومی و بر اساس مطالعات تجربی پرشمار در انتخاباتپژوهی، رای بخش بزرگی از جامعه بیش از اینکه انتخابی «عقلانی» باشد، انتخابی «عاطفی» است. رایدهندگان فقط با «عقل» استدلالگر انتخاب نمیکنند و آنچه «دل»شان میخواهد هم تعیینکننده است. «حس» رایدهندگان گاهی حتی از «محاسبات»شان هم نقش بیشتری در تعیین رایشان دارد. افزایش تبلیغات تلویزیونی و تاثیر عناصر نمایشگرانهی سیاستورزی در دنیای ارتباطی جدید هم بر اهمیت و تاثیر عناصر عاطفیِ پیام کمپین افزوده است. چنانکه فلسفهی عواطف، روانشناسی عصبشناختی جدید و جامعهشناسیِ جنبشهای انتخاباتی به ما میآموزد، اساسا ارزشها را به واسطهی عواطف تجربه میکنیم و تصمیمگیری، اراده برای کنش (از جمله انتخاباتی) و بسیج اجتماعی بدون میانجیگریِ عواطف ناممکن است. عواطف هم بر ارزیابی ما از شخصیت نامزد تاثیر میگذارد، هم بر برآورد ما از ریسک و ارزش سیاستهایش، هم بر گزینش ما از میان برنامههایش و دقت ما به جزییاتش و هم بر انگیزهی ما برای تبلیغ به سود او. مثلا مطالعات تجربی نشان میدهد شهروندانِ خشمگین بیشتر از شهروندانی که حس اضطراب و ترس دارند حاضر به پذیرش سیاستهای پرریسک و تقابلیاند.
افزون بر تاثیر عواطفِ مثبت نسبت به شخصیتِ دوستداشتنی و پرجاذبهی نامزد انتخاباتی (که ذیل اشتباه اول توضیح دادم هیلاری از آن محروم بود)، کمپینهایی که موفق به آفرینش جنبشهای انتخاباتی و پیروزیهای چشمگیر میشوند برنامهها و پیامهای تبلیغاتیشان را حول یک یا چند عاطفهی مثبت یا منفیِ قدرتمند و انگیزاننده صورتبندی و عرضه میکنند. مثلا کمپین «تغییرمحورِ» اوباما بر «شوق» و «امید» و کمپین «تدبیرمحورِ» روحانی بر «امید» و «اضطراب» تاکید ویژه داشت، کمپینِ «عدالتمحور» سندرز عواطف «همبستگی» و «خشم» را بیشتر میانگیزاند و کمپین ترامپ هم بر عاطفهی منفی و موثرِ «خشم» و عاطفهی مثبتِ «افتخار» سوار شده بود. اما کمپین هیلاری عاطفهی منفی یا مثبتِ انگیزانندهای را محور قرار نداده بود و به همین دلیل توان بسیج اجتماعیِ محدودی داشت. نتیجهاش را هم در درصد مشارکت پایین در انتخابات و آراء نهایی هیلاری دیدیم. افزون بر «فقر عاطفیِ» کمپین دموکراتها، پیام و شعار محوری کمپین هیلاری («هیلاری برای آمریکا» و «من با او هستم») نیز در مقایسه با شعار موثر ترامپ («عظمتبخشیِ دوباره به آمریکا») چنگی به دلی نمیزد و شوق و حرکتی نمیانگیخت. اساسا شخصیت هیلاری (به نسبت برنی سندرز یا باراک اوباما) چندان ظرفیت استفاده از عواطف مثبت، شعارها و پیامهای انگیزاننده نداشت.
۴- تحقیر و تخفیف حامیان ترامپ
برای تحلیل شکست هیلاری باید به نقشهی آمریکا نگاه کرد و نه نظرسنجیهای ملی. در هفتههای پایانی، ترامپ رای بخشی از جمعیتِ کمتحصیلات و سابقا دموکرات در ایالتهای صنعتیِ شمال آمریکا (ویسکانسین، پنسیلوانیا و میشیگان) را جذب کرد. اما تبلیغات محوریِ هیلاری به ناراضیانی که بازندهی صنعتیزدایی و جهانی شدن در این ایالتها بودند امیدی نمیداد. کمپین دموکراتها و رسانههایشان نه تنها تلاش موثری برای بازپسگیری این رایهای تعیینکننده نکردند، بلکه با تحقیر و تمسخرُ مستمر حامیان ترامپ آنها را در حمایت از ترامپ راسختر کردند. هیلاری نه تنها به مسائل واقعی بخشی از حامیان ترامپ که قابل جذب بودند توجهِ موثر نکرد، بلکه نیمی از آنها را «مشتی رقتانگیز» خواند، به جای جذب دفعشان کرد و به آنها انگیزهی بیشتر برای تبلیغ به سود ترامپ داد. در اجتماعات انتخاباتی حامی ترامپ، شبکههای اجتماعی و برنامههای پرمخاطب طنز سیاسی در شبکههای تلویزیونی، حامیان کلینتون به جای اقناعِ مشفقانهی حامیان ترامپ، آنها را اغلب تخفیف و تحقیر میکردند. نتیجه اینکه بر اساس نظرسنجیهای روز انتخاباتِ نیویورکتایمز، درصد دموکراتهایی که به ترامپ رای دادند بیشتر از درصد جمهوریخواهانی بود که به هیلاری رای دادند. فقط کافی بود در چهار ایالتِ تعیینکننده، از هر ۱۰۰ نفری که به ترامپ رای دادند یک نفر به هیلاری رای بدهد تا ۷۵ رای الکترال از ترامپ کم و به هیلاری اضافه و او با اختلاف ۷۶ رای الکترال پیروز شود. یا اگر هیلاری فقط ۶۰ هزار نفر از حامیانِ سابقا دموکراتِ ترامپ را در ویسکانسین، پنسیلوانیا و میشیگان جذب میکرد، دموکراتها میبردند. جالباینکه ترامپ آخرین سخنرانی انتخاباتیاش را ساعت یک بامداد روز انتخابات در میشیگان انجام داد و در روز انتخابات با فاصله کمتر از سهدهمِ درصد، میشیگان را برد.
در این انتخابات رقابتِ تعیینکننده کمتر بر سر موضوعات فرهنگی و مذهبی (از جمله نژادپرستی، سقط جنین و حقوق اقلیتهای جنسی) و بیشتر بر سر «اقتصاد» بود و دموکراتها در این رقابت باختند. رای ترامپ هم مثل اردوغان، احمدینژاد، پوتین و برکزیت بیشتر برگرفته از شهرهای کوچک و روستاها بود و بخشی از این رای (شاید کوچک ولی تعیینکننده) جذبشدنی بود. دموکراتهای آمریکا در ۲۰۱۶ هم مثل اصلاحطلبان ایران در سال ۱۳۸۴ و احزاب اصلی انگلستان در برکزیت ۲۰۱۶ نتوانستند اعتماد بخشی از فرودستان اقتصادیِ جامعهشان را به دست بیاورند، مسائلشان را جدی بگیرند، صدایشان شوند و نمایندگیشان را کسب کنند. در مقابل، ترامپ در جذب و بسیج مرددهای بخشی از سفیدپوستانِ کمتحصیلات و کمدرآمدِ آمریکای میانه و شمالی که حس میکردند دیده و شنیده نمیشوند و پیش از این به اوباما رای داده بودند یا اساسا رای نمیدادند موفق بود. تمرکز هیلاری در هفتههای آخر بر «نقد شخصیت» ترامپ بود، در حالیکه خود هیلاری از این منظر در افکار عمومی جایگزینِ جذابی محسوب نمیشد. بهتر بود کمپین دموکراتها به جای شخصیت ترامپ روی «نقد سیاستهای اقتصادی» ترامپ (که به ضرر همین اقشار فرودست تمام میشود)، مطالبات مرددهای ناراضی و قانع کردنِ بخش بزرگتری از رنگینپوستانی که به همسرش و اوباما رای داده بودند تمرکز میکرد.
***
عوامل دیگری مثل محرومیتِ غیرعادلانهی شش میلیون آمریکایی از رای دادن به خاطر سوابق مجرمیت (که اکثرشان در مناطق حامی دموکراتها زندگی میکنند)؛ نظام انتخاباتی قرن هجدهمیِ مبتنی بر آراء الکترال ایالتها و این قاعده که برندهی هر ایالت کل آراء الکترال آن ایالت را میبرد (که بر اساس آن هیلاری در ۲۰۱۶ و الگور در ۲۰۰۴، علیرغم رای بیشتری که از آمریکاییها گرفته بودند، شکست خوردند)؛ وابستگی بیشتر حزب دموکرات به سرمایههای بزرگ سوپرپکها، والاستریت و بنگاههای مالی بزرگ و فاصلهگیریاش از سرمایههای کوچک مردمی و اتحادیههای کارگری؛ کارشکنیها و سوگیریهای مدیریت حزب دموکرات (از جمله دبی وازرمن، رئيس کمیتهی ملی حزب دموکرات) علیه برنی سندرز (که از موانع پیروزی او در رقابتهای مقدماتی شد)؛ دخالت افبیآی و ویکیلیکس در رسواییهای ایمیلی هیلاری؛ اینکه جامعهی آمریکا معمولا بیش از دو دورهی متوالی کاخ سفید را به یک حزب نمیدهد؛ خستگی آمریکاییها از ریاستهای خاندانی بوشها و کلینتونها؛ پوشش وسیع رسانههای لیبرال و جریان اصلی به ترامپ در مرحلهی مقدماتی (که ویکیلیکس فاش کرد طبق خواستهی مدیران کمپین هیلاری و آگاهانه انجام شده)؛ ترس بخشی از جامعهی آمریکا از سرعت تحولات فرهنگیِ و اجتماعیِ برابریخواهانه و پیشرو در دورهی اوباما؛ هزینههای خدمات و تجارت نوینِ جهانیشده برای صنایع کهنه و جمعیت کمتحصیلاتِ غیرماهر؛ انتخاب زمان نامناسب برای انتشار ویدیوی رسواکنندهی ترامپ در اتوبوس (اگر مثلا یک هفته قبل از انتخابات منتشر میشد احتمالا مجال احیای دوبارهی ترامپ فراهم نمیشد)؛ انتخاب تیم کِین به معاونت اولیِ هیلاری که چندان بر رای او نیفزود (بر خلاف انتخاب مایکپِنس که نقاط ضعف ترامپ را تا حدی جبران و به رای او اضافه کرد)؛ و نمایشگری و عوامفریبیِ ماهرانهی شخص ترامپ، همه به شکست دموکراتها کمک کردند. ولی به نظرم علیرغم همهی این عوامل، اگر مدیریت کمپین دموکراتها مرتکب چهار خطای فوقالذکر نمیشد، دموکراتها میبردند.
اگر از یک یا چند مورد از چهار خطای نامبرده اجتناب میشد، به احتمال زیاد ترامپ (نالایقترین نامزد انتخابات ریاست جمهوری در تاریخ آمریکا) رئیس جمهور نمیشد. اقلیتها و دهها میلیون فقیر و ۱۱ میلیون مهاجر غیرقانونی در آمریکا هم در چهار سال پیش رو رنج کمتری میکشیدند، محیط زیست و کرهی زمین آسیب کمتری میدید و ملتهای دیگر (از جمله ایرانیان) از شر ترامپ و دولتش آسودهتر بودند. موفقیت دموکراتها در انتخابات سنا در ۲۰۱۸ و پیشگیری از دودورهای شدن ترامپ مستلزم اصلاحاتِ مَنِشی و روشیِ جدی در حزب دموکرات آمریکا و مشارکت، مداخله و فشار سازمانیافتهی بخش بزرگتری از نیروهای پیشروی آمریکا برای این اصلاحاتِ حزبی است.