«جواد کاشی»، استاد دانشگاه در یادداشتی تلگرامی نوشت:
بخش مهمی از مردم آمریکا، پیروزی ترامپ را باور نکردهاند. به خیابانها هجوم آوردهاند و از پیروزی او ابراز خشم میکنند. ما ایرانیها آنها را درک میکنیم. به هشت سالی فکر میکنیم که کسی رئیس جمهور ما بود و ما هیچ وقت او را باور نکردیم. شاید آن روزها، در تحلیل آن پدیده باور نکردنی، سنت و باورها و مردم خود را متهم میکردیم اما امروز پیروزی فردی مشابه فرد ما در آمریکا، فهم مساله را هم برای ما و هم برای آمریکاییها پیچیده کرده است.
آنی که ما او را باور نکردیم، طی هشت سال، خساراتی به بار آورد که رفع پیامدهای آن، دههها به طول خواهد انجامید، و حتی فجایعی که اصولاً برگشت ناپذیرند مثل خالی کردن سفرههای زیرزمینی آب. اما آنی که اینک در آمریکاست، بر اریکه قدرتمندترین و موثرترین کشور جهان تکیه زده است و بیم آن میرود که برای همه جهان، خسارات و فجایع بزرگ به بار آورد.
هر دو این چهرهها با دلایل مشابه آمدهاند. هر دو نتیجه طبقات و گروههای به حاشیه رانده شدهای هستند که مناسبات اقتصادی و فرهنگی و سیاسی جدید، امکان رویت آنها را مسدود میکند. آنها بخش عظیمی از جمعیتاند اما به بازی گرفته نمیشوند. منتظر کسی میمانند تا به مدد او، یکباره ساختارهای بورکراتیک و نهادی و حزبی را در هم شکنند و به خلاف انتظار یکباره در کانون صحنه قدرت ظاهر شوند. مردم بی نام و نشان و نادیده گرفته شده، سکان به دست میگیرند و بی رحمانه به ساختارهایی میتازند که آنها را پشت پرده پنهان میکرد. تخریب میکنند، به آتش میکشند و چندان نگران پیامدهای آن نیستند.
آنها همان طبقاتی هستند که مارکس میگفت، جز زنجیرهاشان چیزی برای از دست دادن ندارند. مارکس خود دست به کار ساختن زبانی برای آنها و گشودن میدانی برای ظهور و نمود آنها در عرصه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی شد. آنها دیده میشدند و به همین اعتبار، عرصه سیاسی عرصه تنازع و ستیز موثر طبقات گوناگون بود.
آن روزها ستیز و منازعه هم در عرصه داخلی کشورها و هم در عرصه بین المللی گشوده بود. قطع نظر از نتیجه این منازعه، حاصل آن برای بشریت شاید بهتر از این بود که امروز هست. نفس منازعه میان دو سوی شکافی که جهان مدرن خلق کرده بود، بستری میگشود که در آن، دو جهان، با هم رقابت میکردند. چشم ناظر این دو به روی هم، سبب میشد که هر یک اقلی از موازین عدالت، آزادی، حقوق بشر، محیط زیست و امثالهم را رعایت کند. آن روزها در هر دو سوی صحنه، شخصیت سیاسی بزرگ، فیلسوفان دوران ساز، هنرمندان و سوژههای فعال خلق میشدند.
اما امروز به حاشیه راندن کثیری از مردم، و بی نام و صدا شدن آنها، همه چیز را به سمت یک انحطاط عمومی میراند. آنها که در صحنهاند و دیده میشوند، ارزیابی و قضاوت نمیشوند. به همین جهت، میدان عمل را برای هر فساد و تباهی و افزون خواهی گشوده یافتهاند. آنها که پشت پردهاند، جایی در این جهان برای خود نمییابند بنابراین منتظر فرصتاند تا همه چیز را به هم بریزند. مخیله آنها اصولا با تخریب ساخته میشود و تنها یاد میگیرند چگونه از کمترین فرصت برای بیشترین تخریب بهره برداری کنند.
جهان امروز برای بیرون رفتن از این شیب مهلک تخریب و انحطاط راهی جز آن ندارد که به حاشیههای جهان مصرف و سرمایه، زبانی برای سخن بخشد و میدانی برای ظهور بیافریند. جهان امروز تنها به شرط صدایی که در مقابل متن، از رنج و آلام حاشیه خبر دهد، راه نجات و گریز از انحطاط خواهد یافت.