وضعیت بحرانزده بخش وسیعی از آن چه جهان اسلام نامیده میشود، سبب پیدایش نظریاتی شده که ذات تاریخی این دین و طبیعت دینی – اجتماعی مسلمانان را دلیل بحران جاری میشمرند. بنا به این نظریات، دین اسلام طبیعتی ناسازگار با ارزشهای دنیای مدرن دارد. در نقطه مقابل تلاشهای متعددی از سوی غالبا روشنفکران چپ و روشنفکران دینی در نقد این نوع نظریات انجام شده است. این نوشته در صدد بررسی دو دیدگاه متقابل در این موضوع است.
نگاه نخست در بستر مطالعات شرقشناسی شکل گرفته است. طیفی از خاورشناسان از خاستگاه غربمحوری، نگاهی دست پایین به دنیای اسلام داشته و از این منظر به انتقاد از اسلام و جوامع اسلامی پرداختهاند. این نگاه غالبا در قالب مقایسهای دوگانه بین غرب مسیحی و شرق مسلمان شکل گرفته است؛ به نحوی که دو عنصر دیانت مسیحی و فرهنگ غربی عامل پیشرفت و شکوفایی تمدنی به شمار رفته و دین اسلام و فرهنگ اجتماعی دنیای اسلام عامل رکود و عقبماندگی تلقی میشود. در این نگاه، کلیتی واحد و ادامهدار برای هر یک از غرب و دنیای اسلام فرض میشود. دنیای غرب از این منظر یک کلیت واحد از دوره یونان و روم باستان تاکنون است و مسیحیت یکی از عناصر اصلی سازنده آن به شمار میرود. در نقطه مقابل، دنیای اسلام کلیت واحد دیگری است که هویت تاریخی و دینی یکسانی دارد.
نگاه دوم در واکنش به دیدگاه نخست از سوی اندیشمندان پسا استعماری مطرح شده است. از منظر آنان، کلیتسازیهای پیشگفته محصول نگرش استعماری کلاسیک غرب است. استعمار در این جا از نوع معرفتی است؛ به این معنا که غرب خود را محور و مرکز تمدن بشری شمرده و از این منظر خودمحورانه به نقاط دیگر جهان نظر افکنده و آنها را برچسبگذاری کرده و مورد مطالعه قرار میدهد. خاورشناسی غربی از این منظر رشتهای استعماری است که از خاستگاه محوریت غرب، کلیت واحدی با عنوان دنیای اسلام را به عنوان یک موضوع مورد مطالعه به نقد و بررسی میگذارد.
ویلیام مونتگمری وات، از معروفترین متخصصان تاریخ اسلام در دوره معاصر در کتاب “فلسفه و الهیات اسلامی” زمینه تاریخی ظهور اسلام از دوره هجرت به بعد را کاملا آمیخته با سیاست میشمرد و همه مسائل الهیاتی اساسی در اندیشه اسلامی و همه فرق و مذاهب اسلامی پدید آمده بر اساس آنها در خلال سه قرن نخست را اموری سیاسی و دارای توابع سیاسی شمرده است. این پیشفرض تاریخی مبنای نقد تاریخی اسلام به عنوان دینی ذاتا ناسازگار با نظام سکولار به عنوان یکی از نمودهای بنیادین مدرنیته را فراهم آورده است.
برنارد لوئیس، مورخ شهیر خاورمیانه معاصر در کتاب معروف “چه چیز اشتباه رخ داد: تأثیر غرب و پاسخ خاورمیانه” به طرح این مسئله میپردازد که اسلام از نبود یک زمینه بومی برای سکولاریسم رنج میرد. او دلیل عقبماندگی نسبی جهان اسلام نسبت به دنیای مسیحی را در این میبیند که مسیحیت دارای قابلیت پذیرش یک نظام سکولار است، اما اسلام از چنین قابلیتی محروم است. از نظر او سکولاریسم غربی که دلیل اصلی پیشرفت آن است، به طور مطلق از سوی دنیای اسلام نفی شد و این سبب عقبماندگی این بخش از جهان است.
این نگاه تعمیمگرایانه همگام با نظریه جنگ تمدنها توسط ساموئل هانتگتون است که جهان اسلام را در کلیت خود در تعارض با دنیای غرب شمرده و پیشبینی جنگ تمدنی بین آنها را کرد. پیشفرض نگاه تمدنی به درگیریهای جاری سیاسی در جهان اسلام آن است که هویت واحدی در این بخش از جهان با مؤلفههای دینی و سیاسی و تاریخی مشترکی وجود دارد که ذاتا در تعارض با دنیای مدرن است.
در نقطه مقابل، این طرز نگاه از سوی اندیشمندان چپ همچون ادوارد سعید و نوآم چامسکی از نگاه پسا استعماری به شدت نقد شده است. آنان نگاه به جهان اسلام به شکل یک کلیت واحد را غیر واقعی و نافی حقیقت متنوع فرهنگی جوامع این منطقه میشمرند. از نظر این طیف از اندیشمندان، نگاه ذاتی شمردن مشکل در جهان اسلام نوعی نگاه امپریالیستی و استعمارگرایانه است. آنان همچنین به نقد جهانی بودن ارزشهای غربی پرداخته و تحمیل دموکراسی، حقوق بشر، سکولاریسم و دیگر ارزشهای مدرن بر جوامع مسلمان را پروژهای استعماری میبینند.
تلاش روشنفکران دینی در ارائه قرائتهای سکولار و دموکراسیخواه از اسلام نیز نوع دیگری از نقد بر نگاه تضاد ذاتی اسلام با این ارزشها است. استدلال بر این که اسلام با یک نظام سکولار یا مردمسالار سازگار است و مسلمانان میتوانند همزمان به دین خود پایبند باشند و شهروند یک نظام سکولار و مردمسالار باشند، با هدف نفی ذاتی بودن مشکل در اسلام صورت گرفته است.
این پروژه به شیوههای متعددی توسط روشنفکران دینی مسلمان به انجام رسیده است. برای نمونه، محمد مجتهد شبستری و عبدالکریم سروش در مجموعه نوشتههای متعددی این خط سیر را دنبال کردهاند. در جهان عرب نیز محمود محمد طه و شاگردش عبدالله النعیم از رهروان این خط سیر هستند. محمود محمد طه در کتابی با عنوان “پیام دوم اسلام” به نفی مجموعه وسیعی از امور منافی با دنیای مدرن پرداخته و آنها را غیر اسلامی شمردهاست. از جمله این امور، جهاد، بردگی، تعدد زوجات و نابرابری مرد و زن است. عبدالله النعیم نیز در کتاب مفصلی به پاسخ این پرسش میپردازد که چرا مسلمانان به یک نظام سیاسی سکولار نیاز دارند.
این طرز نگاه علی رغم اهمیت و سودمندی فراوان، با این مشکل مواجه است که قرائتهای ارائه شده تا کنون نتوانستهاند به جریان عمومی در جهان اسلام تبدیل شوند و طراحان این قرائتها نیز غالبا از سرزمینهای اسلامی مطرود گشته و با فشارهای سیاسی متعدد مواجه گشتهاند. برای نمونه، محمود محمد طه در سال ۱۹۸۵ توسط رژیم اسلامگرای جعفر نمیری در سودان به اتهام ارتداد به دار آویخته شد. اتهام ارتداد برچسب مشترکی است که از سوی اسلامگرایان بر این دسته از اندیشمندان زده میشود. اسلامگرایان از این منظر، ناسازگاری اسلام با ارزشهای دنیای مدرن را تایید میکنند.
هر چند اثبات وجود یک ذات و هویت تاریخی واحد برای اسلام که در تعارض با ارزشهای مدرن است، دشوار به نظر میرسد؛ اما با این حال نمیتوان وجود یک قرائت دینی غالب در جهان اسلام که تدین را با بخش وسیعی از ارزش های دنیای مدرن ناسازگار میبیند، انکار کرد. این قرائت البته نه فقط از فضای دینی، بلکه از عوامل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی نیز اثر پذیرفته است.
دین امری ایستا در نقطهای از زمان و مکان نیست تا بتوان برای آن ذاتی واحد و همیشگی برشمرد. نگاه ایستا به دین، نقطه مشترک بنیادگرایان و طیف نخست در این نوشته است که هر دو برای دین ذاتی تاریخی و واحد بر میشمرند. یکی از این ذات، هدفی برای بازگشت میبیند و دیگری، از آن عاملی برای تحلیل کلی جهان اسلام به دست میدهد.
دین ماهیتی پویا دارد که در تعامل با محیط اجتماعی خود تطور یافته و دگرگون میشود. این بدان معنا است که پیدایش یک قرائت سازگار با دنیای مدرن نیازمند تحول جامعی در جهان اسلام است که بدون آن امکان تحقق ندارد. این امر به معنای وجود مشکل ذاتی در اسلام و مسلمانان نیست؛ بلکه به معنای نبود زمینه پیدایش ارزشهای مدرن در این جوامع است.
بنابراین وجود مشکلی ویژه در این بخش از جهان غیر قابل انکار است؛ اما ارتباط آن تنها به عامل دینی مورد مناقشه است. همچنانکه تعمیم مشکل بر سراسر تاریخ اسلام و در نقطه مقابل ترسیم چهرهای درخشان از کلیت تاریخ مسیحی، قابل اثبات تاریخی نیست.
تاریخ اسلام شاهد ظهور تنوع وسیعی از قرائتهای دینی بوده که برخی از آنها در ایجاد آن چه تمدن اسلامی نامیده میشود سهیم بودهاند. اما بخش زیادی از این قرائتها به تاریخ پیوسته و رواج چندانی امروز ندارند. برای مثال، تفکر عرفانی یا فلسفی غیر کلامی که در بستر وسیعی از ایران تا اندلس گسترده بود، امروز حضور چندانی در میان مسلمانان ندارند. به همین ترتیب، اندیشههای باطنی که رواج گستردهای در تعداد وسیعی از فرق و مذاهب اسلامی داشتهاند و برخی از آنها در ایجاد تمدن فاطمی در شمال آفریقا سهیم بودهاند، امروزه به کلی به حاشیه رانده شده و پیروان این نگاه اقلیتهایی مهجور و احیانا متهم به کفر هستند.
این امر نشانگر وجود مشکلی جدی در شیوه رایج فهم دینی امروز مسلمانان است که هر چند الزاما ناشی از ذات این دین نیست، اما در عین حال وجود آن و تاثیراتش در مشکلات جهان اسلام غیر قابل انکار است. پذیرش وجود مشکل به توسعه و تعمیق تلاشها برای بازخوانی اسلام و ارائه قرائتهای سازگار با دنیای مدرن یاری میرساند.
ظرفیت وسیع تاریخی دین اسلام و تنوع غنی قرائتهای دینی در آن بدون شک به ارائه قرائتهای نوین سازگار با دنیای مدرن کمک میکند. در مقابل، انکار آن و احاله آن به صرف عوامل خارجی همانند امپریالیسم و استعمار به استمرار مشکل موجود و غفلت از تلاش برای اصلاح آن میانجامد. همچنان که نسبیانگاری ارزشهای اساسی دنیای مدرن همچون حقوق بشر و تساوی جنسی و تضمین آزادیهای عمومی به استمرار تبعیضها و فجایع انسانی جاری در بخش وسیعی از جهان اسلام میانجامد.