روزنامه اعتماد / پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۵
این چه عادت و اخلاق و رفتاری است که بسیاری از ما، شیران «پشت صحنه» و برههای «روی صحنه»ایم!
امکان ندارد دو یا چند نفر از ما ایرانی جماعت، بیرون از روابط رسمی و کاری، مجالی برای گپ و گفت پیدا کنیم و سفره دل آزرده از نارواییها را برای یکدیگر نگشاییم و پهنه سینه سوخته از جفاها را بر عرشه زبان حسرت زده از کژ و کوژیهای موجود در جامعه را نگستریم، لابد به اعتراض و نارضایتی از روند امور و اوضاع و احوال پیرامون!
چه حکایتها میگوییم از نمونههایی شرمآور و شگفتانگیز در زمینه فساد اداری و قانونگریزی و اجحاف و کلاشی و تبعیض و هزار جور دوز و کلک دیگر که شخص خودمان، آری شخص خودمان با آنها روبهرو بودهایم و بلایی بوده که به سر خودمان آوردهاند یا دستکم شاهد و ناظرش بودهایم در برخورد با دیگران.
یکی میگوید: رفته بودم فلان اداره، کلی معطلم کردند و دست آخر هم گفتند: پروندهتان گم شده. میخواستم داد و فریاد راه بیندازم که...
دومی میگوید: اظهار نامه مالیاتی فرستادم برای دارایی اما جناب ممیز رقم مالیات مرا چندین برابر اعلام نمود و سرانجام به زبان سلیس فارسی حالیام کرد که: فلان مبلغ هدیه بدهید، سر وته قضیه را درز میگیرم. قصد داشتم به رییس حوزه مالیاتی یا حراست آنجا اطلاع بدهم اما گفتم طرف روی دنده لج میافتد و درد سردرست میکند. تازه اینها از بالا تا پایین دستشان در یک کاسه است.
سومی میگوید: مدیر شرکت یا موسسه یا نشریه یا هر بنگاه اقتصادی دیگر، گفته: از قرارداد و بیمه خبری نیست. نمیخواهی برو کاری دیگر پیداکن. میخواستم یادآوری کنم که طبق قانون کار، شما موظفی که بیمهام کنی. اما...
چهارمی میگوید: همسرم گفته حق نداری با پدر و مادر و فامیل هایت رفت و آمد کنی. خواستم اعتراض کنم، ترسیدم کار به جاهای باریک بکشد. خواستم شکایت کنم، ترسیدم بینتیجه باشد و دست آخر، هم چوب را بخورم و هم پیاز را.
پنجمی میگوید: پزشک جراح گفته: من کاری به تعرفه قانونی ندارم، اگر میخواهی من عملت کنم فلان مبلغ را بریز به کارت بانکی من. میخواستم بگویم: مگر شهر هرت است؟ میروم شکایت میکنم به نظام پزشکی، اما حساب کردم که...
ششمی میگوید: رفتهام دادگاه برای آزاد کردن وثیقهام یا بازپسگیری مدارک و اسناد هویتیام که مدتهاست پس از مختومه شدن پرونده یا پایان دوران تحمل کیفر و آزادی از زندان، هنوز پاسخ روشنی به من نمیدهند و امروز و فردا میکنند. میخواستم داد و فریادکنم که این چه وضعیه! اما راستش ترسیدم دوباره به یک بهانهای مرا دادگاهی کنند.
هفتمی میگوید: من خودم شاهدم که رییس یا فلان کارمند اداره ما، کارچاق کنی میکند و چند نفری با هم دستشان توی یک کاسه است. چند بار خواستهام به مقام بالاتر یا حراست اطلاع بدهم اما حساب کردم دست آخر این منم که سنگ روی یخ میشوم.
هشتمی میگوید: رفته بودم فلان شرکت خصوصی برای استخدام، رییس شرکت بیتعارف خواستههای عجیب و غریب غیرمتعارفی داشت، عصبانی شدم و زدم بیرون از دفترش. البته میخواستم به اداره اماکن اطلاع بدهم اما پیش خودم گفتم: ...
آیا قبول دارید نمونههایی از این دست را که اشاره کردم؟ آیا قبول دارید که این «رفتار هنجاری شده خیلی عادی» پدیدهای است شبیه یک بیماری مزمن که شخص بیمار سالیان سال درد میکشد اما با آن میسازد؟
پرسش من از خودم و دیگران این است که چرا این ویژگی دوگانه شیر پس از معرکه و شکار هنگام معرکه بودن، همچون یک «تیپ شخصیتی پایدار» در کالبد جامعه ما، نهادینه شده است؟
به نظر این قلم دستکم شش عامل اصلی و مهم در این «موجودیت دو رگه شیر و شکار»ی دخالت دارد:
١- آسانطلبی و شتابزدگی برای رسیدن به مقصود.
٢- ضعف روحیه اجتماعی و ترجیح فردگرایی بر سازمانپذیری جمعی. هرکس به فکر بیرون کشیدن گلیم خویش است.
٣- احساس ترس و واهمه از تنها ماندن و بینتیجه بودن واکنش.
٤- وجود شخصیت دوگانه (نفاق گونه) که نوعی صفت «سازگاری ایرانی» را رقم زده است.
٥- ضعف یا نبودن یا ناکارآمدی نظامها و سازوکارهای حمایتگر قانونی که خودشان از آسیبهای فساد؛ مصون باشند.
٦- ترس خوردگی و سترونی رسانههای مستقل که باید همچون بادیگارد دلیر و با مهارت، پشتیبان افکار عمومی باشند.
این قلم بر آن است که با همه این کاستیها که اشاره رفت، نخستین و مهمترین گام برای شکستن این چرخه مضحک و شرمآور دوگانه «شیر پشت صحنه و شکار روی صحنه»، تصمیم به اقدام از سوی یکایک شهروندان است.
به گمانم جامعه ایران به ویژه در برهه کنونی که برخورداری از شبکههای اجتماعی نیز به گونهای همهگیر و دامن گستر شده است، میتواند و شایسته است که با این تیپ شخصیتی زهوار در رفته توجیهگر نارواییها و نابسامانیها وداع کند. اگر هرکس با هر مورد از کژی و ناروایی، تا آخر خط برخورد کند، دیری نخواهد پایید که ورق بر میگردد.