نویسنده: بهاءالدین بازرگانی گیلانی، پژوهشگر و مترجم
دیپلماسی ایرانی
روابط آلمان فدرال با اتحاد جماهیر شوروی سابق همواره روابطی توام با بیم و امید بوده است. آلمان در یک نگاه کلی همیشه از این در هراس بوده که در یک رویارویی احتمالی میان شرق و غرب، این ارتش سرخ است که قادر خواهد بود ظرف ۴٨ ساعت به سواحل راین و به قلب آلمان باختری رخنه کند. از سوی دیگر همواره آگاه بود که کلید وحدت دو آلمان - امید اول تمام آلمان بعد از جنگ - در مسکو نهفته است. بر همین اساس سیاست مشهور شرقی آلمان Ostpolitik که ویلی برانت صدراعظم سوسیالیست معمار آن بود نزدیکی به مسکو را در دستور اصلی چند دهه سیاست خارجی کشور قرار داد. آلمان هنوز کماکان اعتقاد عمیق دارد که منزوی کردن روسیه در غرب و به ویژه در اروپا دودش بیش از همه به چشم برلین میرود.
از آن طرف طیفی از آگاهترین متخصصان علوم سیاسی و تاریخی روسیه با نگاه نافذ خود به این اعتقاد راسخ رسیدهاند که در دوران جنگ سرد آلمان بیش از همه در فروپاشی خزندۀ اتحاد شوروی مخصوصا در ابعاد اقتصادی، اجتماعی و تبلیغاتی نقش و توفیق داشته است. آلمانیها عاقبت وحدت دو آلمان را این دفعه نه با تانکهای رایش هیتلری که با «دویچه مارک» از مسکوی داغان و از هم فروپاشیده خریدند و به آرزوی دیرینه خود دست یافتند.
چنین مناسباتی هنوز هم برقرار است و نگاههای برلین و مسکو کماکان به یکدیگر دوخته شده است (نگاه کنید به تحرکات یکی دو سالۀ اخیرآلمان - به همراه لندن و پاریس- هم در حمایت از جنبش ضدروسی اخیر اوکراین و هم در شتاب برلین در حل و فصل جنگ و کشمکش میان مسکو و کیف).
پروفسور هرفرید مونکلر دانشمند آلمانی علوم سیاسی و تئوری پرداز برجسته موضوعات امنیتی و جنگ در دانشگاه برلین است. مونکلر با وزارت دفاع آلمان و ناتو همکاریهای راهبردی دارد و کتابهای او در خصوص جنگ مثلا کتاب «جنگهای جدید [۱]» خوانندگان خاص فراوانی پیدا کرده است.
نگارنده این مقدمه که خود در آلمان با آقای مونکلر مراوداتی داشته از وی این مقاله را دریافت کرده و آن را جهت استفاده به فارسی برگردانده است:
غرب همیشه برای روسیه معضل و دردسر بوده است. روسها شرق قطعه سرزمینی اروپا - سیبری - را تصرف کردند و از غرب انتظار شناسایی آن را داشتند، امری که تاکنون دست نداده است. علاوه بر وجود تمایز در روحیات فرهنگی و تمدنی این دو، باید گفت که از میان سوءتفاهمات و تضادهای زبانزد میان شرق و غرب، یکی هم نوع نظامات حکومتی امپراتورمآبانهای است که روسها در ازمنهای بیش از سیصد سال گذشته به ایجاد و تکوین آن مبادرت ورزیدهاند. در حالی که در غرب و مرکز اروپا در این دوران، سیستمهای حکومتی متعدد و متنوعی ایجاد شده که یکدیگر را به عنوان برابر و هم شأن نوعا مورد شناسایی و رسمیت قرار دادهاند، اما همزمان در شرق (اورآسیا)، نوعی انباشت قدرت شکل گرفته که هیچ برابر و هم شأنی را در جوار خود تحمل نکرده و به رسمیت نشناخته است.
روسها تقریبا با تمام قدرتهایی که بعضا در تکاپوی ایجاد امپراتوریهای سرزمینی بودهاند ابتدا حتی زود تر از دیگران از خود تحمل و تفاهم نشان دادند، ولی نهایتا با آنان تا سرحد حیات و ممات به منازعه و جنگ برخاستند، از ناپلئون گرفته تا ویلهلم دوم و تا هیتلر. در غرب اروپا اجرای اینگونه پروژههای امپراتوریسازی بسیار استثناء بوده است. در این نواحی نوعی مناسبات استعماری که اتصال سرزمینی چندانی با مرکزیت امپراتوری نداشته شکل گرفته و اصول حاکمیتهای مستقل سرزمینی و هویتهای ملی در آنها استقرار یافته است. بر عکس در امپراتوری شرق، نظامات کثیرالقومی در حوزههای وسیع اقلیمی ایجاد شده که مرکزیت امپراتوری، البته در برابر آنها عموما تحمل و بردباری نشان داده و برای آنها از مال و جان هم مایه گذاشته است، اما هر از گاه و حسب اقتضاء به خشونت و سرکوب شدید آنها هم دست یازیده است.
البته در غرب و مرکز اروپا اینگونه هم نبوده که شاکلهای واقعا متمدن و ترقیخواه ایجاد شده، بلکه غرب هم توسعه طلب بوده و شکل دیگری از ساختار امپراتوری یعنی امپراتوری دریایی به خود پذیرفته است. به قول حفری هاسکینگ مورخ انگلیسی، در نظامات امپراتوری روسیه - ابتدا تزاری و سپس کمونیستی - بلعیدن ملتها و سرزمینها، دستور کار بوده است. پیرامون این موضوع که تکوین چنین نظاماتی امری قهری بوده و در همجواری با استپهای آسیایی از جنبه ژئوپولیتیکی چارهای جز این هم نبوده، باید بحث و تدقیق بیشتری صورت گیرد، اما واقعیت این است که امپراتوری تزاری از سده هیجدهم به بعد بر بقایای امپراتوری استپی مغول ایجاد شده و روسها پا جای پای آنها نهادهاند. درست در بحبوبهٔ پیدایش امپراتوری بزرگ برّی روسیه بود که امپراتوری بحری بریتانیا با استیلا بر پهنه دریاها قد علم کرد. امپراتوری بریتانیا از اصول سیاسی متمایز با امپراتوری برّی استفاده میکرد. تزارهای مستبد روس در قیاس با نظام پارلمانی انگلستان متحجر به نظر میآمدند و سیستم روسی به شدت تحت الشعاع سیستم قضائی بریتانیا قرار داشت.
انقلاب صنعتی، پویایی اقتصادی و فنآوری با خود به ارمغان آورد و روسها از این حیث هم بیشتر عقب افتادند. وقتی ایالات متحده آمریکا رهبری امپراتوری بحری در غرب را بر عهده گرفت تمایزات موجود کماکان برقرار ماند و بیشتر هم شد. تنافر و بیگانگی با غرب که با روحیات روسها عجین شده، یکی هم حاصل همین وضعیت و موقعیت ژئوپولیتیکی آنها است. امپراتوریهای بحری البته ذاتا صلحطلبتر از نوع برّی آن نبوده و نیستند، اما در استفاده از ابزار نظامی به گونهای متفاوت، به عبارتی شسته و رفتهتر عمل میکنند. غربیان ممالک را مقهور خود نمیسازند بلکه با ترکیبی از مشوقهای اقتصادی و تحریمهای نظامی دست به کار میشوند.
از سوی دیگر غربیها بدون اینکه وجهه خود را در شکستها و عقبگردها چندان از دست بدهند، سر و کله شان دوباره در مناطق هدف ظاهر میشود، بر عکس در امپراتوریهای برّی موضوع تمام و یا هیچ مطرح است. تئوری دومینو که زمانی آمریکائیها بر اساس آن وارد کارزار ویتنام شدند، با شکست آمریکا غلط بودن خود را نشان داد. با وجود شکست، امروزه شاهدیم که بسیاری از الگوهای آمریکا در ویتنام دوباره خودنمایی میکنند. در امپراتوری برّی وضع به گونهٔ دیگری است: در اینجا فرو افتادن یک خشت، سقوط خشتهای بعدی و بعدی را در پی دارد. به فروپاشی اتحاد شوروی بنگرید. لذا چنانچه تصمیم به جلوگیری از سقوط خشت اول باشد روسیه عمدتا به دلیل وضعیت و تاثیرپذیریهای ژئوپولیتیکی، مستقیما به ابزار نظامی متوسل میگردد.
امپراتوریهای دریایی به دلیل تنوع دسترسی به منابع و مولفههای قدرت از جمله تفوق تکنولوژیکی، داشتن ارزهای رایج جهانی و رویارویی با مسائل مهم، انعطاف خیلی بیشتری از خود نشان میدهند. امپراتوریهای سرزمینی در این قیاس اساسا زمینگیرترند و قدرت مانور کمتری دارند. وقتی بریتانیاییها در انتهای قرن هیجدهم بخش عمدهای از سلطه خود در شمال آمریکا را از دست دادند، این آغاز فروپاشی شان نبود بلکه به انتقال مرکز قدرت خود به خاورمیانه و هندوستان مبادرت ورزیدند، کاری که از دست امپراتوری سرزمینی که فقط در مدار جغرافیایی، قدرت عمل دارد ساخته نیست.
روسها از قرن نوزدهم تا همین الآن در حوزه قفقاز در حال درگیری هستند. یک قدرت بحری سلطه جو برای همیشه و پر هزینه خود را درگیر نمیسازد، چنین مناطقی را به ساکنانش واگذار میکند و از نقطهٔ دیگری سر برون میآورد. اما یک قدرت سرزمینی نمیتواند چنین کند و از دست دادن سرزمین عواقب زیادی برای اعتبار سیاسی و مبانی قدرت اش دارد. اگر امپراتوری زمینی بخواهد در مناطق نا آرام مرزی هر آینه با کارت نظامی بازی کند در دراز مدت هزینه استیلا بر مناطق پیرامونی را فزونی میدهد و عاقبت آثار آن بر مرکزیت امپراتوری ظاهر و اغلب به ورشکستگی حکومت منجر میگردد. چنین وضعی را اتحاد شوروی در افغانستان تجربه کرد. در نظامات پارلمانتاریستی - دموکراتیک که عمدتا از نوع امپراتوریهای بحری هستند چنین خطاهایی با انجام انتخابات رفع و رجوع و لاپوشانی میشود.
غربیها از اینکه روسها دارند در یکی دو دهۀ اخیر هزینه آرام سازی قفقاز را میپردازند راضی هستند و از آن سود میبرند. این امر در دراز مدت میتواند روسها را فرسوده کند بدون اینکه منفعتی نصیبشان بشود. اروپائیها همین مسئله را قریب دو دهه پیش در بالکان تجربه کردند و مجبور شدند محیط پیرامونی متلاشی و متشنج خود را آرام سازی کنند و نفعی هم از این کار نبردند. آرام سازی منطقه بالکان ولو که هزینه سیاسی و اقتصادی در پی داشت اما روی هم رفته برای غرب قابل تحمل بود و ارزش آن را داشت.
اروپا اینک باید خیلی احتیاط کند و به هیچ وجه در مناطق پیرامونی و دیگر حوزههای نفوذ روسیه خود را مستقیما درگیر نسازد و آن را بر دوش خودشان بگذارد. مسلما تحت شرایط عادی برای اروپا دشوار است که روسیه را مجددا در شاکلهٔ یک امپراتوری کلاسیک برّی ببیند، از چچن گرفته تا گرجستان و جاهای دیگر جاهای دیگر. روسها در منطقه قفقاز در برابر غرب دست به اقدام متقابل زدند و خواستند منطقه اوستیای جنوبی را در مقابل کوزوو قرار دهند. برخی تحلیلگران غربی چنین اقدامی را مورد تمسخر قرار دادند ولی این واقعیتی حاکی از انتخاب محدود و حساب شدهٔ یک امپراتوری کلاسیک نوع بری است که درصدد حفظ و تحکیم مدارهای پیرامونی خویش است و در صورت افزایش اقتدار، درصدد توسعۀ این مدارها هم بر میآید.
در این عرصه البته ایالات متحده امریکا اخیرا درسهای خوب و گران قیمتی از مخاطرات حاصل از مداخلات مستقیم فرا آموخته است. آنکه دوست و شریک واقعی روسیه است باید رهبری مسکو را به وجود چنین مخاطراتی اشارت دهد بدون اینکه بخواهد احساسات تنفرآمیز و بیگانه ستیزی کهن آنان را تحریک کند. غرب باید به روسیه تفهیم کند که یک قدرت سرزمینی است و امکانات محدودی در اختیار دارد.