محسن آزموده
بالاخره تکلیف ما ایرانیان فارسی زبان که عمدتا با ترجمه یا متنهای انگلیسی زبان سر و کار داریم و در به در دنبال نظریات نو و جدید میگردیم تا وضعیت خودمان را با کمک آن توضیح دهیم، با میشل فوکوی فرانسوی چیست؟ متفکری که آثار متعددی از او و درباره او به فارسی ترجمه شده است، در کنار آثار کثیری که از جنس مقاله و کتاب دربارهاش تالیف شده است. با این همه هنوز برخی خوانندگان پر و پا قرص او که عمدتا به متن اصلی آثار او را میخوانند، معتقدند این برداشتها نادقیق و تحریف شده است. این ادعاها اما سبب نشده که فوکو به فضای دانشگاهی ما راه نیابد.
قریب به دو دهه است که در رشتههای مختلف علوم انسانی از جامعهشناسی و علوم سیاسی گرفته تا تاریخ و فلسفه دانشجویان ایرانی خواسته یا ناخواسته میکوشند مستقیم یا غیرمستقیم از فوکو و نظریاتش بهره بگیرند، این میان آثار قابلتوجهی نیز خلق شده که برخی بارها نیز مورد نقد و بررسی قرار گرفتهاند، مثل دانش، قدرت و مشروعیت داود فیرحی و روشنفکران ایرانی و غرب مهرزاد بروجردی. نویسندگان این آثار مدعی بهره گرفتن از روششناسی فوکویی در توضیح موضوع مورد بحثشان هستند؛ ادعایی که مورد نقد ناقدان هم از نوع طرفداران ارتدوکس فوکو و هم از جنس مخالفان به کار بردن نظریات غربی در بررسی موضوعی در بستری دیگر واقع شده است. تازه اینها نخستین آثار و بالنسبه موفقترین آنها هستند، فراوانند آثاری که دقتهای نظری و صف شکنی این آثار را ندارند و با این همه ادعا دارند که فوکویی کار کردهاند. دلایل متعددی (جامعهشناختی، تاریخی و حتی فلسفی) میتوان برای این اقبال (ممکن است بگویید بداقبالی برای فوکو) به اندیشههای فوکو از سوی ایرانیان بر شمرد. با این همه همواره این پرسش مطرح است که آیا این رجوع چند باره به لحاظ علمی مشروع است یا نه.
مهدی یوسفی، دانشجوی دکتری جامعهشناسی چند سال پیش پایان نامهای با موضوع عنوان تعدیلات نظری لازم برای به کارگیری نظریات تاریخی فوکو در ایران با راهنمایی ابراهیم توفیق نوشت که بسیار مورد توجه علاقهمندان به بحث مذکور قرار گرفت. در جلسه چهارم از سلسله نشستهای نقد پایان نامههای دانشجویی، او به توضیحی درباره تز خودش پرداخت. در این نشست ابراهیم توفیق، جامعهشناس تاریخی نیز حضور داشت و توضیحاتی ارایه داد که از نظر میگذرد.
مهدی يوسفی
پژوهشگر علوم اجتماعی
بحث من این نیست که فوکو چه میگوید یا چه برداشتهایی از کار او صورت گرفته و ممکن است، بحث اصلی این است که نظریهای چون دست کم نظریه فوکو نمیتواند به ما بنیاد جهانشمولی بدهد که با استفاده از آن بتوانیم به تحلیل شرایط در جاهای دیگر بپردازیم؛ به عبارت دیگر فوکو تاکید دارد که روی زمان و مکان معینی کار میکند و روشن است کسی که بر این موضوع تاکید دارد، منظورش آن است که کار خودش نیز مقید به زمان و مکان معین است. البته وابستگی به قید زمان و مکان از منظرهای مختلف مورد بحث واقع شده است اما فوکو میگوید تاریخ فکر انباشتی از کاوش پیرامون مسائلی است که حول یک موضوع شکل میگیرند و هر کار علمی روی این انباشت که به شکل بلور است، تار دیگری میتند. به همین خاطر فوکو میگوید که نظریهاش جهانشمول نیست اما این کفایت را دارد که در فضای انباشته شده موجود میتواند گرههایی را باز کند.
فوکو از نظر روشی در برابر ما میایستد
اما ما در ایران آثار فوکو را که شامل مفاهیم، اصول روششناختی و... است، میخوانیم. در نسل پیش از ما در جامعهشناسی کوشیدند که اصول روششناختی و چارچوب نظری او را اخذ کنند و با استفاده از آنها به تحلیل مسائل جامعه ایران بپردازند؛ گویی فاصلهای میان نظریه و بستری که نظریه در آن اعمال شده وجود ندارد و به راحتی میتوان از نظریه فوکو برای حل مسائل ایران بهره گرفت. بحث اصلی من این بود که این کار بهطور عام ممکن نیست و در مورد خاص فوکو نقض غرض است یعنی اگر چنین کنیم، خود فوکو از نظر روشی در برابر ما میایستد.
فهم متعارف: باستانشناسی در برابر تبارشناسی
در نظریه فوکو به نظر میرسد میتوان دو روش باستانشناسی یا دیرینهشناسی و تبارشناسی را از یکدیگر تفکیک کرد و با اخذ هر کدام از این دو روش به تحلیل مسائل پرداخت. اما به نظر من امکان چنین خوانشی از فوکو به وجود با توجه به متنهایی که در دهههای ١٩٨٠ و ١٩٩٠ منتشر شده وجود ندارد. در دهه ١٩٧٠ که نخستین مواجهات جدی با فوکو در دنیای انگلیسی زبان به خصوص با کتاب آلن شریدان مترجم رسمی آثار فوکو رخ داد، این تصور بود که فوکو نخست به روش باستانشناسی کار میکند. در روش باستانشناسی بیان میشود که علم در گفتمان و گفتمان در زبان آمیخته با قدرت به وجود میآید، اما وقتی فوکو به حوادث ١٩۶٨ بر میخورد به اهمیت مسائل سیاسی پی میبرد و به همین خاطر روش باستانشناسی را کنار میگذارد و سراغ روش تبارشناسی میرود که در آن بر قدرت تاکید میکند.
به نظر من میرسد شریدان در این توصیف از فوکو چند مفروض غیرقابل دفاع دارد؛ نخست اینکه فوکو روش باستانشناسی را کنار گذاشته است؛ در حالی که متنهایی که از فوکو در دهههای ١٩٨٠ و ١٩٩٠ منتشر شد، میبینیم که فوکو تا پایان عمر باستانشناسی را کنار نگذاشته و تاکید میکند که کارش دو بعد باستانشناسی و تبارشناسی دارد که این دو را باید در کنار هم پیش برد. مفروض نادرست دیگر شریدان این است که گفتمان را با زبان یکی میداند؛ در حالی که فوکو تلاش میکند با وامگیری گفتمان (discourse) تاکید کند که تمایزی میان زبان و کنش وجود ندارد و این دو در یک سطح یعنی گفتمان رخ میدهد. گفتمان برای فوکو امری شبیه قیاس ضمیر باختین است، یعنی معنا نه در زبان که در جهان مفروض رخ میدهد. این نزدیک گفتمان فوکو است، گفتمان سطح پیشاپیش پذیرفته است، چرا چنین است؟ زیرا در جهانی که آن را مفروض گرفتهایم، پیش فرض گرفتهایم که قواعدی هم وجود دارد و آن قواعد بنیادها یا عملکردهای گفتمان به تعبیر فوکو است.
نظریه سیار ادوارد سعید
با توجه به آنچه گفته شد، قصدم از نگارش پایاننامه با موضوع تعدیلات نظری برای استفاده از فوکو، این بود که نشان دهم چنین کاری با فوکو غیرممکن است، یعنی ممکن است کسی مثل محمد توکلی طرقی از مفهوم hetero utopia برای توضیح متنها فارسیای که بین مرزهای کنونی ایران و هند نوشته میشوند، بهره بگیرد و نامشان را متنهای بیخانمان بگذارد. او به هر حال این کار را میکند، اما مساله من این است که کل دستگاه فوکویی آن جوری که تصور میشود که این قابلیت را دارد که اینجا مورداستفاده قرار بگیرد، غلط است. من از مفهوم نظریههای سیار ادوارد سعید بهره میگیرم، سعید در مقالهای در کتاب جهان، متن، منتقد از یک بیماری نظری یاد میکند که طی آن برخی فکر میکنند به راحتی میتوان نظریهای که در یک بستر تولید شده را در بستری دیگر به کار برد. او برای درمان این بیماری میگوید که به نظر من باید نشان داد وقتی یک نظریه از یک بستر به بستری دیگر مهاجرت میکند، در بستر دوم چه مقاومتهایی ایجاد میشود. ثبت این چیزها باعث میشود که بتوانیم فضایی بینابینی بین نظریه و زمینهای که نظریه در آن به کاربسته میشود، تولید کنیم.
بلیتی به نام فوکو
به همین خاطر کوشیدم نشان دهم که وقتی فوکو را به ایران آوردیم، چه بلایی بر سرش آوردیم و فوکو چه بلایی بر سر ما آورد. البته در سالهای اخیر استفادههای دقیقی از فوکو صورت گرفته است، اما بهطور غالب فوکو برای ما همچون بلیتی است که با او میتوانیم به فضای روشنفکری و آکادمیک راه پیدا کنیم و بعد از این راهیابی دیگر با آن بلیت کار نداریم. این به کارگیری ناقص فوکو به خصوص از جانب کسانی صورت میگیرد که کارشان نشان میدهد به شیوههای دیگر تحلیل گفتمان مثل روش لاکلائو- موفه علاقه دارند. به همین خاطر حس میکنم استفاده از فوکو در ایران تا حدود زیادی نمادین است که به محقق اجازه میدهد کارش مشروع جلوه داده شود.
پروژه فوکو
اما غیر از این شیوه استفاده از فوکو و استفادهای که توکلی طرقی صورت داده، کوشیدم با ورود به کار فوکو چیزی فراتر از باستانشناسی و تبارشناسی بیابم؛ امری که در کل آثار فوکو مشترک است. فوکو در سه جا از آثارش سه سرنخ به ما میدهد: اول هستیشناسی خودمان
(ontology of ourselves) یعنی در راستای پروژه روشنگری چیست کانت، بکوشیم نشان دهیم در جهان در حال تغییر کجا ایستادهایم، دوم مسالهسازی (problimatization) به این معنا که چیزها مدام و به صورت غیرخطی مسالهمند (پروبلماتیزه) میشوند که با هستیشناسی خودمان نسبت جدی دارد و مساله سوم فوکو برساخته شدن سوژه است. فوکو در مقالهای که در انتهای کتاب میشل فوکو فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک (نوشته رابینو و دریفوس) نوشته شده خطاب به مخاطب انگلیسی زبان (فارسی زبان) تاکید میکند که مساله من قدرت نبوده است، بلکه اگر قدرت برایم مهم بوده به این خاطر است که جایی به این رسیدم که مساله قدرت با مساله شکلگیری سوژه گره میخورد، سوژه به عنوان کسی که میشناسد اما نه به تعبیر کانتی بلکه به عنوان یکی از اشیایی که در جهان هست و با اشیای این جهان نسبتی دارد و با پروبلماتیزه شدن این نسبتها، برساخته میشود. هدف از ارایه این سطح از فوکو این نیست که بگویم این روش را اخذ کنیم و با آن به تحلیل بپردازم بلکه آن است که پروژه فوکو را نشان دهم.
از عصر سند تا عصر یادبود
اما بعد از ارایه پایاننامه به نتایج دیگری نیز دست یافتم. متن اصلی فوکو یعنی باستانشناسی دانش چنین آغاز میشود که فوکو تاکید میکند سالهاست مورخان میان دو سطح رویدادهای تاریخی یعنی سطح سریع (مثل اتفاقهای سیاسی) و سطح کند (مثل تحولات جغرافیایی) تمایز میگذارند و میان این دو سوی طیف سلسله مراتبی قایل میشوند. فوکو در برابر میگوید که زمان در تاریخنگاری دیگر مثل تاریخنگاری قرن نوزدهمی یکپارچه نیست، بلکه لایههای متعدد با ریتمهای متفاوت دارد. اشاره فوکو در اینجا به مکتب آنال و تمایزگذاری ایشان میان ریتمهای زمان است.
فوکو بر این باور است که با چنین مفروضی دیگر داده تاریخی را نمیتوان سند تلقی کرد. عصر سند تمام شده و عصر یادبود آغاز شده است. هر چیزی که از گذشته مانده یادبود است؛ یادبودهایی که در لایههای مختلف زمانی پخش شدهاند و به ما کمک میکنند تا ریتمهای تاریخی را نشانهگذاری کنیم. او گویی تاریخنگاری قرن بیستم فرانسه را نشان میدهد، اما در نهایت کار خود را باستانشناسی مینامد.
مشکل تاریخنگاری ایرانی
مشکل در ایران این است که تاریخنگاری آنال نداریم. به همین خاطر است که فکر میکنم در ایران به جای اینکه بپرسیم آیا میشود فوکو را در ایران کاربردی کرد به این سوال بپردازیم که اگر بخواهیم در ایران از فوکو استفاده کنیم، کجا به مشکل برمیخوریم؟
مهمترین و عمیقترین مشکل آن است که ما آن تاریخنگاری را نداریم، سطحیترین مشکل نیز دادههای تاریخی است. مساله آنجاست که دقیقا بدانیم برای چه موضوعی از فوکو میخواهیم بهره بگیریم و در این کاربست به مشکلات این کاربرد آگاه شویم. بنابراین سوال نهایی این است که فوکو به نسبت چه تحقیقی و کجا مقاومت ایجاد میکند؟ فوکو بیشتر کجاها ما را به مشکل میاندازد؟ برای پاسخ به این پرسش به جای ابتدا از فوکو باید از بستر تاریخنگاری ایرانی آغاز کرد، یعنی باید به این بپردازیم که تاریخنگاری ما چیست و چه مسیرهایی را رفته است؟ با مشخص شدن پاسخ این پرسش و آشکار شدن این مسیرها میتوان نشان داد که چگونه فوکو را تعدیل کرد.
گسست: فوکو در برابر هگل
موضوعی که من به آن پرداختهام، گسست است. در ایران متاثر از خوانش امریکایی، فوکو را فیلسوف گسست میخوانند.
فوکو خودش به این تعبیر میخندد و میگوید که نمیدانم چرا من را چنین میخوانند اما به نحوی دیگر آن را میپذیرد، یعنی گسست یکی از برندهترین ابزارهای کار او است. در نظم گفتار (با ترجمه باقر پرهام) فوکو چهار دستورالعمل روشی معرفی میکند که گسست یکی از آنهاست، یعنی بکوشیم تاریخ را گسسته ببینیم، نه اینکه فوکو بر این باور باشد که تاریخ گسسته است. دلیل این انتخاب آن است که تاریخ نگار غربی و مشخصا تاریخنگاری اروپایی متکی بر مفهوم تداوم (continuity) است که به خصوص بعد از هگل میکوشد دو مفهوم اساسی تداوم و تغییر را به این شکل توضیح دهد: نخست اینکه چیزها چگونه تداوم پیدا کردند و دیگر اینکه چگونه تغییر پیدا کردند. این دو مفهوم در تاریخنگاری ما اهمیتی نداشتهاند؛ درحالی که میتوان ادعا کرد این دو مفهوم بنیاد تاریخنگاری مدرن هستند و به همین خاطر فوکو سراغ گسست میرود، زیرا میخواهد روبهروی هگل بایستد. او برخی از عناصر اصلی هگل چون سوژه و غایت و... را نقد میکند.
در بحث روششناسی نیز میکوشد تداوم هگلیها را کنار بگذارد بنابراین او به جای continuity از discontinuity بهره میگیرد که ما آن را گسست ترجمه میکنیم و با این ترجمه ظرفیت مفهومی آن را تقلیل میدهیم. او از مفهوم rupture نیز بهره میگیرد که دقیقا یعنی گسست. مثلا در کتاب کلمهها و چیزها فوکو به گسست (rupture) میان اپیستمهها اشاره میکند؛ در حالی که discontinuity را بهتر است به عدم تداوم یا انقطاع ترجمه کرد. فوکو مثل مارکس از جابهجایی دو فرماسیون سخن نمیگوید، بلکه بر عکس میخواهد بگوید ما دچار توهم تداوم و بر هم انباشت شدن چیزها هستیم؛ در حالی که امکان ندارد چیزها بر هم سوار شوند جز اینکه میان آنها مفصل باشد. از نظر فوکو برای هر تداومی نیاز به مفصل است.
فرضیه سکون: بنیاد خیالی تاریخنگاری ایرانی
به تاریخنگاری خودمان بازگردیم. آ. ک. سی. لمبتون هگلی در کتاب مهم تداوم و تغییر در تاریخ ایران عصر میانه میکوشد عوامل تداوم و گسست در تاریخ میانه را نشان دهد. او به این نتیجه میرسد که در تاریخ ما دو گروه اهل قلم و اهل شمشیر یا نظامیان وجود داشتهاند که دسته نخست باعث تداوم و دسته دوم باعث تغییر بودند. توجه به کتاب لمبتون عمدتا از حیث دادهشناختی صورت گرفت و به مباحث روشی او توجه نشد زیرا ما یک بنیاد خیالی در تاریخنگاریمان داریم که یکی از امور اصلی آن فرضیه سکون است. یعنی هیچ اتفاقی در هیچ دورهای از تاریخ ایران نمیافتد. مثلا ما در تاریخمان مفهوم استبداد را به راحتی به تمام تاریخ تسری میدهیم و فکتهای متعددی را از جاهای مختلف کنار هم میگذاریم. مساله تداوم به معنای هگلی آن نیست، بلکه مساله این بوده که ایران چه بوده است و کل تاریخ ایران پیش از مشروطه را بر این اساس سنتی و بعد از آن را مدرن میخوانند. این نوعی سکون روششناختی است، یعنی رخداد به معنای امری که تداوم را ممکن میکند یا چیزی را بر چیز دیگر سوار میکند، وجود ندارد. در چنین فضایی وارد کردن فوکو هیچ دردی را درمان نمیکند.
امتناع مبتنی بر خیال
در پایان ضمن ادای احترام مایلم به بحث آقای سید جواد طباطبایی درباره شرایط امتناع اشاره کنم. ایشان در دو جا (در یک سخنرانی و در ابنخلدون) با اشاره به فوکو میگوید که اگر فوکو درباره شرایط امکان حرف میزند، تاریخ ما، تاریخ امتناع است و به همین خاطر من از شرایط امتناع حرف میزنم. طباطبایی از انحطاط حرف میزند و میگوید که تاریخ ما از قرن چهارم به تدریج مسیر زوال را پیموده است تا به مکتب تبریز میرسد که این مکتب تلاشی ناکام را تا مشروطه به ثمر میرساند.
نظریه انحطاط یا نظریه امتناع دکتر طباطبایی، تنها در حالتی میتواند بیان شود که به تعبیر باختین جملهای که بیان نمیشود، فرضیه سکون است، یعنی تنها در خیالی که فرضیه سکون در آن حضور دارد سیدجواد طباطبایی میتواند به این شکل نظریه انحطاط خودش را بسط دهد زیرا وقتی تاریخی داریم که هیچ جا درباره تداوم آن بحث نشده، بحث امتناع تنها در خیال مطرح میشود. این در حالی است که برای بررسی تداوم آثار زیادی از تواریخ، دفترهای حساب مالیاتی، مکتبهای فکری، ذیل نویسی، حاشیه نویسی و ژانر داشتهایم؛ در حالی که ما هر سایت انباشتی را به لحظه سکون بدل میکنیم. در نتیجه ما در تاریخمان به تعبیر آرامش دوستدار درخششهایی تیره داشتهایم که به علت عدم تداوم از بین رفتهاند، یعنی ما این روند تحول یا تداوم را بازشناسی نکردهایم و به همین خاطر خیلی سریع همه اتفاقهای مهم را به قرون سوم و چهارم نسبت دادیم و زوال را نتیجه گرفتیم.
فوکو کجا شکست میخورد؟
علت اشاره به دکتر سید جواد طباطبایی این بود که نشان دهم چطور فوکو میتواند به درد ما بخورد. ما باید جدیت انقلابی مساله گسست فوکو را کنار بگذاریم زیرا به خصوص در تاریخ ما که کسی روی تداوم کار نکرده، به همهچیز نسبت گسست میدهند و نقض غرض رخ میدهد. اما میتوان از روند فوکو در خوانش سید جواد طباطبایی استفاده کرد و گفت که حتی اگر شما از انحطاط سخن میگویید، آیا میتوانید دقیقا لحظههای گسست را نشان دهید؟ اینجاست که فوکو شاید بتواند به ما کمک کند. اما هدف من نشان دادن روش به کارگیری فوکو نبود، به نظر من کار بهتر آن است که فوکو را پیش رو بگذاریم و مفهومهای اصلی که در تاریخنگاریمان مطرح است را نیز در میان بگذاریم و ببینیم که فوکو چگونه نمیتواند با این مفاهیم کار کند و کجا شکست میخورد؟ آنجاست که میتوانیم چرخندههایی جاسازی کنیم که بتواند فوکو را به تاریخنگاری ما وصل کند.