چالشهای علنی رهبر و رئیس جمهور دیگر اظهر من الشمس شده و حتی از سوی برخی به شماره در آمده است. راستی چرا این چالش پیش آمده و تشدید شده است؟
پیدایش این چالش قبل از هر چیز به علل «بعید» و دورتر و عمیقتری بر میگردد و امری ساختاری در نظام دوگانه قدرت (ولایت/جمهوریت) در ایران است و پیشینهای سه دههای دارد. اما علل «قریب» و عوامل نزدیکتر تشدیدکننده آن میتواند دو عامل باشد:
الف- کارشکنیهای مختلکننده رهبر در امور کشور و کارهای نظام اجرایی که عمیقاً از دو رویکرد سیاسی متفاوت رهبر و رئیس جمهور حکایت میکند و رهبر نگران/مخالف رویکرد رئیس جمهور است و رئیس جمهور نیز میبیند با این وضعیت اداره امور کشور مرتب سختتر و سختترمی شود. و بهخصوص اینک رهبر با مواضع و رویکردها و کارشکنیهای خود مانع به بار نشستن نتایج برجام یا باعث کند شدن ریتم آن شده و همین نمیگذارد حداقل امور اقتصادی کشور از وضعیت بحرانی خارج شود و رو به سامان برود.
ب- مسائل زماندارتری که به بیماری و فقد احتمالی رهبر و دورخیزها و رقابتهایی درازمدتتر بر میگردد. عدهای بر این گماناند که رئیس جمهور و برخی متحدانش در نقدگاه صریح و گاه با گوشه و کنایه مواضع رهبر قصد ابهت شکنی وی را دارند تا حجیت و سندیت نقل قول و استناد به وی ترک بردارد. برخی نیز گمانه دیگری دارند و حتی فکر میکنند رئیس جمهور سودای رهبری دارد و با این نوع مصاف دادنهای مستقیم با رهبر دارد قد خود را بالاتر میکشد. از آن سو نیز رهبر نگران نظامی است که دو دهه در دستان او بوده است و میترسد بهدست نااهلان بیفتد. این همان دغدغهای است که رهبر پیشین نیز داشت.
حال میتوانیم با باور به یکی از این دو احتمال و یا حتی ترکیبی از این دو به صورت مسئله چالش رهبر و رئیس جمهور بنگریم.
نکتهای که از ابتدا باید بر این دو احتمال بیفزاییم دو امری است که دیگر احتمال اندیشانه نیست بلکه دو موضوع تقریباً قطعی و واقعی است:
اول- رهبر نظام که دو دهه است داعیه دشمنستیزی و صهیونیسم اندازی داشته با این تصور که قاطعترین و سازشناپذیرترین رهبر در این عرصه بوده است و زعامت ام القرای جهان اسلام (و گاه بلندپروازانهتر؛ ولی امر و رهبر مسلمین جهان) نیزگاه بر نام و عناوینش ضمیمه میشده است؛ از عقبنشینی در برابر استکبار جهانی و دشمن غدار و مکار هر چند تحت نام نرمش قهرمانانه، کلافه و زخم خورده است. بهخصوص اینکه همگان حتی اگر بر زبان نیاورند اما میدانند که همه مذاکرات هستهای همانگونه که بارها از سوی تیم مذاکرهکنندهای به صراحت اظهار شده، تحت هدایت و حمایت وی اتفاق افتاده است. هرچند ایشان امروزه کسوت مخالفت بر تن کرده و مرتب علیه برجام و برجامیان اظهار گلایه و نقد و تندی میکند وگاه حتی خلاف واقع میگوید، اما تاییدهای مکرر و بیسابقه تیم مذاکرهکننده و تصویب فرمایشی برجام در مجلس در مدت بیست دقیقه! را هیچکس نیست که نفهمد چیست.
دوم- دومین عامل کلافگی و پرخاشگری رهبر شکست شدید وگاه تحقیرکننده طیف ایشان در انتخابات اخیر بهخصوص در تهران (با نتیجه ۳۰ بر صفر) و حذف برخی علمداران جبهه ولایت همچون مصباح و محمد یزدی بود که بالاخره نیز ایشان طاقت نیاورد که به رأی مردم تعرضی نکند و این حذف مردمی را خسارت خواند.
حال با در نظر گرفتن دو گزینه بالا و دو واقعیت بعدی است که میتوانیم صحنه چالش رهبر و رئیس جمهور و جدال مستقیم و غیر مستقیمگاه شدت یافته ایشان را درستتر «تجسم» و تحلیل کنیم.
اگر از بحثهای کلان و استراتژیک نسبت رئیس جمهور و رهبر و مدلهای رفتاری که تاکنون در ایران داشته علیرغم اهمیت تحلیلیاش، بگذریم و به مسائل بهروزتری توجه کنیم امروزه با توجه به دو کلافگی و زخم خوردگی عمیق سیاسی و روحی رهبر این سئوال مهم مطرح میشود که چالشهایگاه بهگاه رئیس جمهور و برخی حامیانش مثل هاشمی رفسنجانی با رهبر به نفع چه کسی تمام میشود و به عبارت دیگر برای حل مشکل مانع تراشیهای رهبر در امور جاری کشور (گزینه اول) و یا برای از اعتبار انداختن هیمنه گفتاری وی (گزینه دوم) چه راهی بهتر است؟ آیا این مصافها او را به همراهی با دولت وامیدارد و یا به کارشکنی بیشتر و آیا باعث نگرانی او نسبت به رهبری بعد از خودش میشود و وادار به نقشهکشی (و از جمله رهبر کردن یکی قبل از مرگش) میکند و یا او را نسبت به آینده آرامتر و در نتیجه بیکنشتر میسازد؟
به نظر میرسد در چارچوب احتمال اول؛ با توجه به تناسب قوای موجود در ساختار قدرت که چه به لحاظ سیاسی و چه به لحاظ اقتصادی و چه به ویژه به لحاظ امنیتی و اطلاعاتی و نیز نظامی و انتظامی و شبه انتظامی رهبر دست بالاتر را دارد و چه در چارچوب احتمال دوم به خاطر بیماری رهبر و نگرانی وی از آینده بهخصوص با شکست انتخاباتی اخیر؛ چالش با رهبر باید بیشتر مدیریت شود تا تشدید.
قبلاً نیز در بحث از اینکه رئیس جمهور باید با چه زبانی با رهبر حرف بزند مطرح شد که زبان رودررویی و نقد مستقیم بهخصوص اگر با نیش و طعنه و کنایه همراه باشد بیشتر از آنکه به کار دولت برای حل و فصل امور اجرایی از مانع تراشیهای رهبر بیاید نتیجه عکس میدهد یعنی وی را بیشتر تحریک میکند و صف حامیانش را نیز علیه دولت متحدتر و مهاجمتر میسازد و نهایتاً نیز با عقبنشینی دولت در عمل همراه میشود. بارها رئیس جمهور و یا وزرا و همکارانش سخنان و مواضعی مطرح کردهاند که حالت جرقهای و رعد و برقی داشته و بعد در عمل تن به خواسته رهبر و جناح مقابلشان دادهاند.
رهبری که «تعامل ناپذیری» میکند
اما نکته مهم اینجاست که علیرغم اینکه «تعامل» بهترین روش برای یک رئیس جمهور نظام (که جایگاهی متفاوت با مسند اپوزیسیونی دارد) در رابطه با رهبر نظام است؛ اما صورت مسئله به این سادگی نیست. چراکه رهبر در برخی اگر نگوییم بسیاری از موارد اصلاً تعامل ناپذیر است و موضع سرسختانهای دارد. در اینجاست که با تکرار کردن کلمه تعامل، گرهای از کار باز نمیشود. بنابراین شاید رئیس جمهور «مجبور» میشود لااقل دق دلیاش را به صورت علنی تخلیه کند و یا با مواضع بیرونی رهبر را تحت فشار قرار دهد و وادار به عقبنشینی کند. تجربه شیخ محصور «مهدی فرزند احمد» موید این رویکرد است.
اما این رویکرد نیزگاه بهکار رئیس دولت نمیآید و اگر رهبر را به سکوت وگاه عقبنشینی در «مواضع» علنیاش وا میدارد اما در «عمل» همکاری مسئله حل کنی که نیاز دولت و نظام اجرایی و مدیریتی کشور است صورت نمیگیرد. در اینجاست که بحث از «زبان کارشناسی» و «گفتوگو با افکار عمومی» (با ادبیات و منطقی که سیاست و از جمله اختلافات رویکردها را به زندگی روزمره و اقتصادی مردم گره بزند) مطرح میشود. به نظر میرسد رئیس دولت بهجای نیش و طعنه و تخلیه روانی خود و احیاناً تقویت روحی کوتاهمدت برخی حامیانش و بعد عقبنشینی در عمل و دلسرد کردن همگان؛ بیشتر با زبان کارشناسی است که میتواند هم مخالفت علنی ولی غیر تحریککننده کرده باشد و هم افکار عمومی را پشت سر خود به یاری بطلبد و هم احیاناً مواضع رهبر را با زبان امنیت و مصلحت نظام تعدیل کند.
این امر بسیار مثبتی است که رسماً اعلام شد وزارت کشور گزارشی کارشناسی از وضعیت آسیبهای اجتماعی به رهبر داده است (که امر بیسابقهای نیست) و نیز گفته میشود وزارت امور خارجه هم گزارشی کارشناسی در رابطه با وضعیت سوریه داده که نتیجهگیری و جمعبندیاش این است که ایران نباید پشت بشار اسد بایستد و در هر حال بهتر است ماجرای سوریه بهطور خاص و نزاع با عربستان به طور عام با مدیریت جمع شود.
اما اگر باز همین رویه مؤثر واقع نشد و گرهای از کار دولت نگشود (طبق گزینه اول) و یا اگر منظور بالاتری مدّ نظر است (گزینه دوم) که هر سخن و سرفه و اشاره چشم و ابروی رهبر (از جمله در رابطه با انتخاب رهبر بعدی)، به آیهای آسمانی که همه باید بر روی چشمان خود بگذارند تبدیل نشود که رهبر پیر و خودشیفته بسیار بدان علاقهمند است و سالهاست که ستون فقرات نظام تبلیغی رسمی کشور و تربیت نیروهای میدانی حزب نظامی و پنهانی رهبر است (که مطیع امر «آقا» و آماده برای هرگونه سرکوب و خفقاناند)، دیگر چه راه و رویه و زبانی باقی میماند؟
زبان روحانی و هاشمی یا زبان مطهری؟
محمد خاتمی علیرغم گفتاردرمانی و طرح نرم و آرام سخنانی بدیل رهبر، اما معمولاً سعی میکرد چالش مستقیم و صریحی با گفتار رهبر نداشته باشد بدانگونه که برخی مواقع هاشمی و روحانی گاه روزی و گاه حتی ساعاتی بعد از رهبر با اشاره به همان موضوع یا تکیه کلام و تعبیر رهبر موضعی عکس میگیرند. این روحیه و رویه میتواند هم از اعتماد به نفس بالاتر آنها نشأت بگیرد و هم از وضعیت کنونی بیماری رهبر از یکسو و کارشکنیهای روزمره او در امور اجرایی و ورود مخربش به همه جزئیات امور از سوی دیگر که البته چندان هم بیسابقه نیست. البته بگذریم از مسائل درازمدتتری چون مسئله انتخاب رهبر بعدی که شاید نیازمند آن است که از حالا حجیت «هرگونه» کلام رهبر زیر سئوال برود. و بگذریم از احتمالات نهچندان قابل اثباتی مبنی بر اینکه در این رویاروییها روحانی قصد بالاکشیدن خود در قامت یک رهبر را دارد.
حال به «هر انگیزه»ای که باشد ایجاد شکاف در فرهنگ شرکآلود و شاهنشاهی (چو فرمان یزدان؛ چو فرمان شاه) و تعابیر شگفت «منویات» و «نظر آقا» و... که از فرط تکرار وقاحتش از بین رفته (وگاه حتی مورد پذیرش حداقل ظاهری و عملی طرف مقابل نیز شده است)، امری است که هم به نفع ملت و رشد و بسط فرهنگ دموکراسی در کشور است و هم به نفع دین که شرک به تزویر در لوای توحید عرضه شده است.
در این رابطه اما زبان روحانی و هاشمی زبان الکن و منفعلانهای است. آنها تا زور طرف و شدت تبلیغات و فشارها و هیاهوهایش زیاد میشود سر را خم میکنند تا موج بگذرد. روحانی در هیئت دولت از اطاعت کامل دولت از منویات رهبر سخن میگوید و هاشمی نیز طبق معمول تکذیب میکند و یا پای تحریف و سوء تفاهم و... را به میان میکشد و در چند جمله دوباره از رهبر تجلیلهای آنچنانی میکند و شعر و قافیه تکراریاش را میسراید که بهتر از آقای خامنهای رهبری نبود که انتخاب کنیم و الان هم همان نظر را دارد!
در این رابطه نمیخواهیم در فضای آلوده به پراگماتیسم و حداقل خواهی افراطی که ریشههای جرات و جسارت را خشک میکند سخنان «روشنفکری» و «آرمانی» و «غیر راهبردی»! بزنیم؛ بلکه به یک زبان واقعاً موجود و نمونه جلوی دست اشاره میکنیم: زبان علی مطهری.
علی مطهری وقتی که نظرش به روشنی با نظر آقای خامنهای (مثلاً در مورد حصر و تحلیلش در رابطه با وقایع ۸۸) و یا هرمسئول دیگری مثل رئیس قوه قضا فرق میکند، در چارچوب همان ادبیات مرسوم نظام و حتی ادبیات جبهه محافظهکاران موسوم به اصولگرایان، میگوید من ولایت فقیه را قبول دارم و مطیع رهبر هم هستم ولی این به این معنا نیست که هر حرف و نظر رهبر درست باشد و یا نتوان نظر رهبر را نقد کرد. او با زبان و ادبیات دینی از رویکرد خود دفاع میکند و به نقدپذیری رهبران و نیز معصوم نبودن رهبر اشاره میکند. این زبان و رویهای است که اگر بهخصوص هاشمی رفسنجانی گامی فراپیش رود و با این زبان سخن بگوید هم به مقصود خود (حال هر چه باشد، اعم از احتمال اول در کمک به دولت و یا احتمال دوم در رابطه با مسئله رهبر بعدی) رسیده است و هم خدمتی بزرگ به فرهنگ سیاسی کشور و به خصوص ادبیات درون نظام کرده است که چه در دوران این رهبر و چه قبلی و چه بعدی با آسیبهای مهلک این فرهنگ دست به گریبان بوده و هست.
به علاوه آنکه این زبان و این روش از زدن نیش و کنایه و یا خاطره گوییها و استنادات تاریخی طعنه زننده کهگاه به شدت طرف مقابل را تحریک و عصبانی میکند، اگر تبعات کمتری نداشته باشد تبعات بیشتری نخواهد داشت. مخصوصاً اگر با زبان ملایم و دلسوزی برای کشور و نظام و با مضمون کارشناسی مطرح شود. هر چند نمیتوان تأثیر گذاری و موفقیت این زبان در تعدیل مواضع رهبر را تضمین کرد، همانگونه که در زبان چالشی نیز همینگونه است. اما اگر این ادبیات علیرغم مقاومتها و حتی حملات و هتاکیهای اولیه رواج یابد میتوان یک چیز را تضمین کرد و آن شکستن هیمنه و حجیت مخرب و شرکآلود آن منطق و زبان مخرب و مهلک است (جدا از مشکل ساختاری که نظام جمهوری اسلامی از آن رنج میبرد)، تا لااقل رئیس جمهورهای نظام در برابر رهبرهای نظام بتوانند مواجهه منطقی و کارشناسی منطبق بر قانون و رأی اکثریت و مصلحت کشور و حداقل مصلحت نظام داشته باشند، با دغدغه کمتری از هو و جنجال رسمی و رسانهای طیف مقابل.
این زبان همچنین حجیت استناد به رهبر فعلی برای جا انداختن فردی بهعنوان رهبر بعدی را نیز متزلزلتر میکند (طبق احتمال دوم). مخصوصاً اگر این فرد در اندازههای فرد کوته قامتی همچون رئیس قوه قضای فعلی باشد. اگر آن زبان و منطق خدشهدار شود زیاد مهم نیست که برخی نقلقولهای رهبر قبلی و بنیانگذار و دارای کاریزما را نیز خدشهدار کند که بنا به اقوال مشهور به میرزا هاشم آملی (پدر لاریجانیها) دید چندان مثبتی نداشته و بنا به همان مشهورات گفته است به فرزندانش پست بالا و مهمی داده نشود. طنز روزگار اینکه رهبر بعدی «در عمل» خود «قول» رهبر قبلی را از سندیت انداخت و دو قوه مهم مملکت را به دست دو پسر همان میرزای مذکور سپرد. این بار اما تنها نباید «در عمل» سخنان و مدعیات رهبران خودشیفته و مغرور متزلزلزل شود بلکه به طور «منطقی» و «دینی» و «در حرف» هم باید چنین شود. در این صورت معبر بیشتری برای عقل و خرد جمعی و مصلحت ملی گشوده میشود. خیلی از راهها و روشها؛ و مقصد و مقصودها در درون همین نظام قبلاً صعب و دستنیافتنی به نظر میرسید (و میرسد) اما بعداً لااقل «برخی» از آنها جامه عمل پوشیده شده است؛ اگر اندک جرات و جسارتی برای پیشروی باقی مانده باشد و اگر به جای راهها و زبانهای پوشیده و پنهان و به قولی «سیاسیکاری»، واقعاً «سیاست ورزی» اخلاقی و عقلی و ملی در چشمانداز قرار گیرد. جامعه مدنی برای موانع دیگر راه خود را ادامه خواهد داد، اما جا انداختن این زبان و منطق شاید بزرگترین کمکی باشد که میانه روان و اصلاحطلبان میتوانند با رفرم در بالا به حرکت مستمر و تغییرخواه جامعهای با اکثریت تغییرخواه، بکنند و دعای ملت را بدرقه راه خویش سازند.