زمانی داستایوفسکی نویسنده بزرگ روس در اثر خود به نام برادران کارامازف در جایی از قول یکی از شخصیتهای رمان خود نوشته بود «اگر خدا نباشد، هر کاری مجاز است». اگر قرار بود امروز داستایوفسکی رمانش را با بازخوانی وضعیت کنونی خاورمیانه مینوشت آیا بازهم همین گزاره را پیش میکشید؟ خاورمیانهای که در آن دین حضوری همه جانبه در عرصه عمومی دارد و نام خدا همه جا به گوش میخورد، به نام خدا همه چیز مجاز شده و افرادی با انگیزههای خدایی گاه دست به اعمال و جنایاتی میزنند که کمتر میتوان نظیر آنها را در دیگر نقاط جهان یافت. به روی پرچم داعش، حزبالله لبنان، عربستان سعودی، جمهوری اسلامی ایران، طالبان و بسیاری دیگر از گروههای اسلامگرا نام الله نقش بسته است و همه آنها سیاستها و اعمال خود را به نام او انجام میدهند. سخن بر سر یکسان دانستن این کشورها و گروهها نیست اما ویژگی مشترک همگی خوانش هویتی و حداکثری از دین و سخن گفتن به نام خداست و سنگر گرفتن پشت سر یک خدا و همزمان دشمنی با یکدیگر.
دین، جدا سریها و دشمنیها
خاورمیانه هیچگاه در گذشتههای دور نزدیک تا این اندازه گرفتار جنگها و اختلافات سیاسی-مذهبی خانمانسوز نبوده است. بیش از سه دهه است که مردم بخشهای مهمی از این منطقه بهجای پیشرفت و سازندگی به جان یکدیگر افتادهاند و هیچکس هم نمیداند سرانجام این کلاف سردرگم «جنگ هفتاد و دو ملت» چه خواهد شد و چه زمانی ملتها و گروههای مذهبی و قومی خواهند توانست روی صلح و آرامش را بخود ببینند.
دین بیتردید تنها عامل توضیحدهنده وضعیت بحرانی کنونی نیست. انگیزههای ژئوپولیتیک و اقتصادی و یا دخالت نیروهای خارجی هم سهم خود را در این بحرانها دارند. اما در فضای ملتهب و بحرانی امروزی خاورمیانه دین و دخالت آن در حکومت و فعالیت گروههای تندرو مذهبی و سودای بهدست گرفتن قدرت توسط آنها بیش از هر زمان دیگر به یکی از عوامل مهم تنش در حوزه سیاست تبدیل شده است: سنیها و شیعیان با یکدیگر دشمنیاند، گرایشهای گوناگون درون هر مذهب برای یکدیگر خط و نشان میکشند، اقلیتهای دینی و گروههای وسیع مردم تحت فشار بنیادگرایان، جهادیها، و سایر افراطیهای مذهبی قرار دارند، و زندگی برای دگرباشان هر روز خطرناکتر و دشوارتر میشود.
در چنین فضایی است که بحران رابطه میان ایران با عربستان و ترکیه در فضای امروز خاورمیانه به نماد تنش میان سنیها و شیعیان تبدیل شده است. این تنش از یک دعوای سیاسی عادی میان کشورهای همسایه بسیار فراتر رفته و آینده مناطق اصلی بحرانی خاورمیانه مانند عراق، سوریه، یمن و بحرین را در هالهای از ابهام قرار داده است. معنای ژئوپولیتیک این تنشها هم اتحادها و دشمنیهای منطقهای و ناممکن شدن صلح و همزیستی مسالمتآمیز مردم و کشورها در این منطقه پرآسیب است. داعش، طالبان، وهابیت در عربستان سعودی و دیگر روایتها و خوانشهای افراطی دینی در چنین فضای بحرانی برای خود مخاطبانی پیدا میکنند و بر پیچیدگی کلاف سردرگم بحران منطقهای میافزایند.
حتی حکومتهایی مانند دولت اسد در سوریه که با کارپایه سکولار بر سرکار آمدند هم امروز در چهارچوب دعوای دینی میان سنیها و شیعیان تعریف میشوند. وضعیت داخلی بسیاری از کشورهای بحران زده هم تابعی از این معادله پیجیده است.
در یمن شیعیان که ۴۵ درصد جمعیت را تشکیل میدهند علیه حکومت سنی شورش کردهاند. در بحرین اقلیت سنی بر اکثریت شیعه حکومت میکند و در عربستان خوانش بسیار خشک و بنیادگرایانه سنی سبب میشود اقلیت شیعه بهشدت تحت فشار قرار گیرد و اعدام شیخ نمر نماد این دشمنی است. در عراق نیز نوعی تعادل وحشت میان شیعیان، سنیهای عرب و کردها وجود دارد و گسترش نفوذ داعش تمامیت ارضی کشور را تهدید میکند.
بنبستهای سیاسی لبنان هم نتیجه رابط پر تنش میان ادیان است. در جنگ قدرت در ایران تندروهای مذهبی رقبای هم کیش خود را به بهانه «عدم التزام به اسلام» و یا «عدم التزام به ولایت فقیه» کنار میزنند و بیش از سه دهه است که نوع دینداری (و نه باور به دین) و برداشت از دخالت دین در حکومت و سیاست به موضوع تفسیر سویهدار و درگیریهای کشدار بیپایان در راس حکومت جمهوری اسلامی تبدیل شده است.
صلح اجتماعی بر پایه جدایی دین و حکومت
در خاورمیانه مانند بسیاری دیگر از مناطق دنیا مرزهای سیاسی و مرزهای مذهبی و قومی با یکدیگر همخوانی ندارند. ادیان و شاخههای پرشمار آنها در چهارچوب مرزهای ملی یک کشور محدود نمیشوند و هیچ کشوری دارای یک مذهب نیست.
به این جغرافیای سیاسی-دینی پیچیده و حساس باید واقعیت جامعهشناسانه دنیای امروز را افزود که در آن شهروندان بتدریج از نفوذ بیچون و چرای نهادهای مذهبی پرقدرت رها میشوند و رابطه فردی با دین و دینداری برقرار میکنند و یا باور خود به دین و امر قدسی را از دست میدهند. تنوع هویت شهروندی و اشکال دینداری و یا ناباوری به دین یکی از اصلیترین ویژگیهای جوامع امروزی است.
در چنین فضایی وجود حکومتهایی که خود را در قالب خشک یک دین و یا خوانشی از یک دین مطرح میکنند و یا در پی آنند مجموعهای از اصول و قواعد یک مذهب را بهگونهای آمرانه و از بالا به عرصه عمومی تحمیل کنند بهخودی خود تقلیلی و غیردمکراتیک هستند.
نظامهای دینسالار با سیاستهای سویهدار خود بهناچار در برابر بخشهایی از مردمی قرار میگیرند که به گونه دیگر به دین و دینداری مینگرند، دین دیگری دارند و یا رابطه چندانی با دین ندارند. به این گونه است که حکومت دینی بهناگزیر تبعیض بر پایه نوع دینداری و رابطه با دین را نهادی میکند و شهروندان هیچگاه از حقوق برابر برخوردار نمیشوند.
تنوع مذهبی کشورهای خاور میانه خاص این منطقه نیست. بسیاری از کشورها در اروپا، آفریقا و آمریکا هم ادیان و اشکال دینداری گوناگونی را زندگی میکنند. مهاجرتهای گسترده در چهارگوشه جهان نیز بر پیچیدگی و تنوع مرزهای جغرافیایی ادیان افزوده است. صلح اجتماعی و سیاسی در این کشورها از جمله با پذیرش اصل مهم جدایی حکومت و دین و عدم تحمیل یک دین خاص به عرصه عمومی ممکن شده است.
حکومت نماینده هیچ دینی نیست، چیزی به نام امر قدسی از بالا به همه مردم تحمیل نمیشود و ادیان گوناگون از آزادی لازم برای حضور و فعالیت در جامعه و سازمان دادن پیروان و مراسم دینی خود برخوردارند. این ساز و کار و انتخاب تاریخی نتیجه بازاندیشی و تجربه جهانی دو سه قرن اخیر در چهارگوشه جهان است. جدایی دین از حکومت به نه معنای دشمنی با امر قدسی و این یا آن مذهب است و نه مخالف مشارکت نیروهای وابسته به این یا آن دین در زندگی سیاسی. در اروپا نیروهای سیاسی با پیشینه دینی در کشورهای گوناگون با وجود تکیه بر هویت مسیحی خود به بازی سیاسی دموکراتیک تن دادهاند و پروژه دخالت دین در عرصه عمومی را کنار گذاشتهاند.
سوگند مقامات حکومتی به کتاب مقدس در برخی کشورها به معنای پیروی نهادهای رسمی و قوانین از اصول و آموزههای دینی نیست. حتی در کشورهایی با زمینه افکار عمومی بسیار مذهبی، رابطه دین با حکومت حداقلی است و قوانین و ساز و کارهای حکومتی سکولار و عرفی هستند و عرصه عمومی محل تاخت و تاز یک دین و یا خوانشی از دین نیست.
تجربههای تلخ خاورمیانهای
کشورهای منطقه خاورمیانه کمتر فرصت داشتهاند اشکال دموکراتیک اداره جامعه بدون دخالت دین در حکومت را زندگی کنند. تجربههای حکومتهای عرفی (سکولار) در این منطقه از ایران پس از مشروطیت گرفته تا ترکیه آتاتورک و تونس و یا مصر بیشتر غیردموکراتیک و استبدادی بوده است. سکولاریزاسیون آمرانه، غیرمشارکتی و از بالا یکی از دلایل عدم رشد فرهنگ دموکراتیک و جامعه مدنی، سرخوردگی ژرف مردم از روندهای نوسازی جامعه و حکومت و رشد اسلام سیاسی در منطقه است.
به این تجربه نامیمون باید ضعف تاریخی اندیشه سیاسی و نقد در این کشورها را افزود که در بهوجود آوردن فرهنگ دموکراتیک و درک بهتر دنیای امروزی و برخورد سنجشگرانه به دین و سنت و جایگاه آنها بازماندهاند. در چنین فضایی اسلام سیاسی مدعی داشتن الگوی حکومتی آلترناتیو میدانداری میکند و مدعی پروژه مدیریت جامعه بر پایه اصول و آموزههای دینی است.
طی دههها نیروهای اسلامگرا و روشنفکران و نخبگان وابسته به آنها به نوعی باور اسطورهگونه دامن زدند که گویا اصول و قواعد اسلام پاسخهای مناسبی برای نیازهای جامعه و اقتصاد امروزی دارند. این باور اسطورهگونه دهههاست که در روانشناسی و بازنمای خیالی گروههای وسیع مردم از مراکش تا آسیای مرکزی لانه کرده و روایتهای گوناگون آن توسط گروههای اسلام گرا بازسازی و تکرار میشوند.
کارنامه حکومت دینی
حکومتهایی که به نام یک دین و یا خوانشی از اسلام تعریف میکنند چه کاری بیش از حکومتهای غیردینی انجام دادهاند و دینی بودن این حکومتها چه دستاورد مثبت ویژهای برای مردم داشته است؟ داعش در این ۳ سال در عراق و سوریه چه کارنامهای دارد و یا سالها حکومت طالبان در افغانستان چه نتیجه مشخصی برای مردم داشت؟ بحث اصلی در اینجا این است که حکومتهای دینی و حکومت کردن به نام امر قدسی چه امتیاز ویژهای نسبت به سایر حکومتها برای مردم دارند و آیا احکام و اصول مذهبی میتوانند در دنیای امروزی کارپایه قوانین و شیوه اداره کشور باشند.
همین پرسش را میتوان درباره جمهوری اسلامی و پیآمدهای آن در ایران مطرح کرد. نیروهای اسلامگرا در سالهای پیش از انقلاب وضعیت بد اقتصادی، فقر و بسیاری دیگر از آسیبها و پدیدههای منفی جامعه را به عدم حضور دین و یا سکولار و غربی بودن حکومت نسبت میدادند و مدعی بودند آموزههای دینی، اجتهاد و فقه پویا میتوانند نقشه راه جامعه برای برپایی بهشت زمینی باشند.
امروز پس از ۳۷ سال میتوان بهگونهای عینی درباره کارایی حکومت دینی در حوزههای گوناگون اقتصادی و اجتماعی به داوری نشست. حکومت مذهبی در ایران تا چه اندازه توانسته است به آرمانها و وعدههای خود جامه عمل بپوشاند و ایران را به «ام القرای» دنیای اسلام تبدیل کند؟ حکومتی که به نام مذهب و معنویت بهروی کار آمده چه کارنامهای در زمینه ارزشهای اخلاقی و معنویت از خود بر جا گذاشته است؟
آیا اسلامی بودن حکومت توانسته است برای جامعه فضایل اخلاق بیشتر و فساد کمتر به ارمغان آورد؟ آیا اسلامی بودن حکومت به گسترش نوعی اخلاق سیاسی برتر و متفاوت و بهدور از نیرنگ و دروغ منجر شده است؟ وضعیت اقتصاد و محیط زیست در ایران چگونه است؟ آیا آنچه که اقتصاد اسلامی نامیده میشد و میشود رفاه، پیشرفت و سطح زندگی مطلوب برای مردم به بار آورده است؟ آیا حکومت دینی سبب کاهش مشکلات طبیعی مانند خشکسالی شده است؟ آیا دستگاه قضایی اسلامی نسبت به نظامهای قضایی دیگر کاراتر و عادلانهتر است؟ آیا دزدی، تقلب و رشوه در جامعه ایران کمتر از بقیه کشورها و یا ایران پیش از انقلاب است؟ آیا اسلامی بودن حکومت توانسته است رابطه ایران را با سایر کشورهای مسلمان نشین بهبود بخشد؟ آیا اقلیتهای مذهبی و سایر گروههای مردم در سایه حکومت اسلامی از حقوق و آزادیهای دینی و فرهنگی برخوردار بودهاند؟ وضعیت آزادی بیان، شفافیت سیاسی و فعالیت احزاب، انتخابات و گردش دموکراتیک قدرت چگونه است؟ آیا پس از سال ۱۳۵۷ زندانهای ایران از زندانیان عقیدتی و سیاسی خالی شدهاند؟ آیا حکومت دینی به کرامت انسانی و آزادیهای فردی و شهروندی احترام میگذارد؟
پاسخ به بسیاری از این پرسشها چندان دشوار نیست. در برخی حوزهها آمارهای رسمی ملی و بینالمللی بخوبی جایگاه و وضعیت امروزی ایران در مقایسه با گذشته و سایر کشورها روشن میکنند. کمتر کسی در ایران حتی در میان دستاندرکاران حکومتی باور دارد که جامعه امروز ایران، زندگی روزمره بسیاری از مردم، محیط زیست، بازار کار و یا اقتصاد در وضعیت مطلوبی قرار دارند. حکومت دینی در حوزه اخلاق عمومی و مبارزه با فساد هم کارنامهای بشدت منفی دارد و بحران اخلاقی جامعه و آسیبهای گوناگون اجتماعی هیچگاه در دوران معاصر تا به این اندازه ژرف و نگرانکننده نبودهاند.
تجربه جمهوری اسلامی مانند دیگر حکومتهای تئوکراتیک نشان داد که دینی بودن حکومت به هیچ معجزه خاصی در اقتصاد، جامعه و محیط زیست منجر نمیشود. وجود دین حداکثری در جامعه، نماز جمعه، دعا و نماز باران و عزاداری مذهبی و حجاب نتوانستهاند جلوی زلزله، بیآبی و خشکسالی و نابودی فاجعه بار تالابها، رودخانهها و سفرههای آب زیر زمینی را بگیرند. بخشی مهمی از مشکلات مهم اقتصادی، زیست محیطی و آسیبهای اجتماعی به ناکارایی دست اندرکاران و بیسیاستها ناشی میشود. رانت سیاسی و الویت دادن به «تعهد مکتبی» در برابر تخصص و کارایی سبب فرار مغزها، فقیر شدن روزافزون نیروی انسانی و نابسامانیهای مدیریتی فاجعه آوری شده است.
دخالت دین در حکومت حتی در حوزههایی مانند اخلاق عمومی، رابطه با معنویت که به کارکرد نمادین نهاد دین در جامعه مربوط میشود هم بسیار هم ناموفق است. فساد که تا بالاترین ارکان حکومتی و نهادهای رسمی نفوذ کرده و رقمهای نجومی را در بر میگیرد معنادارترین نماد شکست حکومت دینی در ایران است. با چنین کارنامهای است که میتواند گفت چالشها و مشکلات جامعه ایران با حکومت دینی اگر بیشتر از کشورهای دیگر نباشد کمتر نیست.
افق سیاسی برای آینده
اگر به کلام داستایوفسکی بازگردیم شاید بتوان گفت او با طرح گزاره خود درباره حضور خدا نوعی افق اخلاقی که به کارکرد دین مطرح میشود را برای جامعه مطرح کرده بود. تجربه ایران و دیگر کشورها نشان میدهد که این افق زمانی میتواند کارا و مطلوب باشد که دین به جایگاه اصلی خود باز گردد و سودای حکومت به نام امر قدسی و دخالت همه جانبه در عرصه عمومی را از سر بدر کند. کسانی که به نام خدا پیامآور خشونت، تبعیض و عدم تحمل و سرکوب خودی و غیرخودی هستند در عمل هر فاجعهای را ممکن ساختهاند. اخلاق دینی و معنویت حکومتی بر خلاف انتظار نه تنها مانع از سرکوب، فساد و غارت، دروغ و تقلب نشده که بسیاری از پدیدههای منفی به نام امر قدسی صورت گرفتهاند و یا توجیه میشوند و این پدیده به روند فروپاشی اخلاقی جامعه شتاب بخشیده است. وقتی به نام خدا همه چیز ممکن میشود رابطه با ارزشهای معنوی و اخلاقی هم ریاکارانه و تهی از معنا میشوند و چون صورتک بر چهره افراد پرده بر دنیای درونی واقعی آنها میکشد.
راه خروج از این بنبست سیاسی و اخلاقی گذاشتن نقطه پایانی بر تجربه ناموفق پیوند دین و حکومت و برگرداندن دین به جایگاه اصلی آن در جامعه است. خاورمیانه برای خروج از این بنبست بزرگ نیاز به این افق دارد. افقی که باید این امکان را فراهم کند که رنجها و فجایع کنونی کاهش یابند و مردم منطقه با صلح، مدارا و دموکراسی آشتی کنند. برای اینکه بهنام خدا همه چیز ممکن نشود باید حکومت مستقل از نهاد دین باشد و از دینداران خواست که توهم ساخت و پرداخت جامعه مطلوب با حکومت دینی و تحمیل دین حداکثری به عرصه عمومی را کنار بگذارند.
حکومت دینی نه تنها به اخلاقی کردن سیاست و جامعه کمکی نمیکند که به انحراف دین از کارکرد اصلی آن هم میانجامد و حکومت را هم به بن بست ناکارایی میکشاند. حکومت عرفی و جدا کردن دین از حکومت و ساز و کارهای حکومتی به معنای دین ستیزی نیست. برای آنکه دین جایگاه واقعی خود در جامعه را بازیابد و بتواند نقش معنوی و اخلاقی خود را بخوبی ایفا کند راهی جز کنار گذشتن سودای قدرت سیاسی ندارد.
در تجربه ایران بخش بزرگی از روشنفکران و کنشگران اسلامگرا هم به این نتیجه رسیدهاند که پیوند حکومت و دین که زمانی آرمان انقلابی و مشترک همه آنها بود در عمل به یک کابوس بزرگ تبدیل شده است. بسیاری از آنها طعم زندان، سانسور، حذف، تبعیض و سرکوب را در همین حکومت دینی چشیدهاند، گاه ناچار به ترک کشور شدهاند و یا چارهای جز سکوت و خانهنشینی ندارند. شاید زمان آن فرا رسیده است که آنها هم مانند دیگران با صدای رساتر این تجربه مهم و فضیلت جدایی دین از حکومت را با مردم ایران و منطقه در میان گذارند و به تقویت گفتمانی کمک کنند که باید زمینهساز شکل گیری افق جدید سیاسی خاورمیانه شود.