iran-emrooz.net | Wed, 21.12.2005, 8:30
احمدی نژاد كيست و در مقابله با او چه بايد كرد؟
علی سالاری
اين نوشته ضمن برجسته ساختن اصلی ترين خصايص و كاركردهای دولت احمدی نژاد به جايگاه و مسئوليت تاريخی نيروهای آزاديخواه و دموكراسی طلب داخل و خارج كشور، در شرايط سرنوشت ساز كنونی، می پردازد. برای شناخت ويژگی های بارز دولت احمدی نژاد، كم و كيف رابطهً حكومتی كه دولت او امروز در رآس آنست با دو نيروی تعيين كنندهً ديگر در مسائل ايران، يعنی جبهه اپوزيسيون و نيز طرفهای خارجی، همراه با طرح سئولات كليدی پيرامون سه جبههً مورد نظر، مورد بازبينی اجمالی قرارگرفته است. پاسخ های ارائه شده اگر چه به تمامی جوانب و جزييات نمی پردازند ولی سعی شده كه سمت گيريهای كلی را برجسته نموده، ابهامات اساسی را برطرف كرده و چالش های پيش رو را مورد توجه قرار دهند.
قبل از ورود به اصل مطلب می خواهم به مطلبی حاشيه ای اشاره كرده باشم و آن اينكه ايرانيان خارج از كشور امتيازی كه نسبت به بسياری از پناهندگان و مهاجرين ساير كشورها دارند اينست كه بطور همزمان شهروند كشور زادگاهشان (ايران) نيز محسوب می شوند. بهمين دليل می توانند بعنوان شهروند ايرانی در رابطه با مسائل مربوط به كشورشان در هر زمينه فعال شوند. داشتن تابعيت دوگانه، ايرانيان را با ميهن و مملكت مادريشان پيوند می دهد و به آنها اين امكان را می دهد تا در صورت تضييق حقوقشان توسط يكی، از ديگری مدد بخواهند. وجه منفی اين موقعيت در اين است كه دولت ايران، مانند دولت كنونی، وقتی دموكرات نباشد و به ايرانيت بها ندهد، بويژه وقتی می خواهد سر بتن اپوزيسيون آن نباشد، بخود اجازه می دهد خانواده ها و اطرافيان پناهندگان و مهاجرين را تحت فشار قرارداده، از هر طريق ممكن در صدد تهديد و تطميع و ای بسا ترور فعالان سياسی و حقوق بشری در خارج از كشور برآيد. اميد است كه روزی با تحقق دموكراسی در ايران، بستر بكار گيری اين سرمايهً بيكران مادی و معنوی خارج كشوری در جهت منافع ملی و شكوفايی ايران هموارگردد.
۱) در مورد رژيم، از آنجا كه در حال حاضرنظام ولايت فقيه با دولت احمدی نژاد يكدست شده است. طبعا كليدی ترين معمای مطرح حول و حوش او و دولتش دور می زند. اينست كه هر ذهن كاوش گری كه تحولات ايران را برحسب وظيفهً شهروندی (و نه شرعی!)، بصورت حرفه ای، و يا حتا تفنّنی دنبال می كند از خودش خواهد پرسيد كه براستی احمدی نژاد كيست؟ چه می گويد؟ و چرا چنين می گويد؟ دوستان و دشمنان واقعی او كدامند؟ تأثير مواضع و كاركردهای او بر دو جبههً ديگر، يعنی اكثريت مردم ايران و جامعهً بين المللی (اپوزيسيون و طرف های خارجی)، چه بوده و خواهد بود؟
پيشاپيش توجه به اين معنی ضروريست كه رابطهً سازنده و رقابت مسالمت آميز بين هر دولت و اپوزيسيون آن پيش شرط دموكراسی و ثبات سياسی، كما اينكه همكاری متقابل با طرفهای خارجی در روابط بين المللی ضامن صلح، رشد اقتصادی و امنيت ملی می باشد. حال تصورش را بكنيد، دولت كنونی ايران كه رابطهً آن با اپوزيسيون و طرف های خارجی تداعی رابطهً "جنّ و بسم الله" است، تا كجا با دموكراسی و ثبات سياسی و رشد اقتصادی و صلح منطقه ای و امنتيت داخلی و بين المللی فاصله دارد؟
در عالم واقع نيز هر نظام سياسی يا برآمده از مردم خود و يا متكی به حمايت های بين المللی است. ولی نظام های ايدئولوژيك از اين قاعده مستثنا هستند. بويژه وقتی اين ايدئولوژی از نوع مذهبی اش و در ايران ما باشد. آنگاه حمايت های بين المللی معطوف به چاه های نفت، و حمايت داخلی نيز از بخورات خرافاتی چاه جمكران فراتر نمی روند. كجايند رهبران دينی كه جلو اشاعهً اينگونه دعاوی سخيف و خرافه پرستی بی پايه را بگيرند و مانع سوء استفاده از اعتقادات مذهبی عوام و لوث شدن باورهای مذهبی مردم بدست تشنگان قدرت و ثروت گردند؟
از زمان انتخاب احمدی نژاد، شكل و شمايل، ادا و اطوار و افاضات حضرتش بطور بی سابقه ای قريحه ذوق طنز پردازان و كمدين های ايرانی را مشعوف ساخته و طنز و تمسخر اهالی مطبوعات و سياست در داخل و خارج از كشور، بسياری را به خنده و معدودی را هم به گريه انداخته است. آخر اين جناب پروفسور دكتر مهندس بسيجی بی كلاس و بی سواد كه از خم رنگرزی دستگاه ولايت فقيه، ببخشيد چاه جمكران و زير قبای آخوند مصباح يزدی، سربرآورده، نه مليجك دربارولايت، كه رئيس جمهور مملكت ايران است!! بهمين دليل مضحك ولی واقعی متآسفانه بايد به افكار خرافاتی و اعمال محيرالعقول اين پديدهً نادر در زمانهً ما، بطور جدّی تر پرداخت و قدرت تخريب او را تا سرحد امكان محدود و مهارنمود.
نخستين ويژگی كه بايد در مورد احمدی نژاد و دولتش پيوسته بخاطر سپرد اينست كه رابطهً او با همنوعان غير خودی( كه در اينجا تحت عنوان دو جبههًً ديگر يعنی اپوزيسيون – شامل منتقدين و مخالفين دموكراسی خواهی كه اكثريت مردم ايران را نمايندگی می كنند – و طرف های بين المللی)، بطور غير قابل برگشتی مبتنی بر قهر و خشونت است.
دولت دستچين شدهً او متشكل از قاتلان حرفه ای و شقی القلب ترين شيخ الشمرهای – چون مصطفی پورمحمدی و محسنی اژه ای –حكومت ولايی است. آنها تجلی ببار نشستن همان علفهای هرزی هستند كه بذرش توسط انجمن حجّتيه، فداييان اسلام و گروه موتلفه در استبداد شاهنشاهی كاشته شد، پشت خمينی فرصت رشد و نمو پيداكرد؛ و آنگاه بروی كبوتران آزادی در مدرسه و دانشگاه، چاقو و پنجه بكس و چماق كشيد؛ سفارت آمريكا را اشغال كرد تا دولت بازرگان را ساقط كند؛ بر تنور جنگ دميد تا بنی صدر را كنار گذارد و مجاهدين و منتقدين را سركوب كند؛ در سالهای شصت و شصت و هفت، هزار هزار دستگير، شكنجه و اعدام كرد؛ در ميدانهای جنگ دسته دسته روی مين فرستاد؛ در پی صدور انقلاب (بخوانيد صدور تروريسم اسلامی) سرمايه ها اختصاص داد و از درهً بقاع لبنان و بوسنی هرزه گوبين تا آفريقا و اروپا را زير پا گذاشت؛ بسياری از رهبران اپوزيسيون را در قلب اروپا ترور كرد؛ قتل های زنجيره ای را سامان داد و به انجام رساند؛ و حال كه عرصه را تنگ تر يافته، با بكار گيری تمامی امكانات اطلاعاتی - نظامی، قدرت سياسی و اقتصادی اش در پی رد گم كنی از كشتارهای سازمان يافتهً حكومتی، از توطئهً ناكام بدره انداختن مينی بوس خبرنگاران و قتل زيبا كاظمی گرفته تا حادثهً قربانی كردن گروهی از خبرنگاران در جريان سفر اخير احمدی نژاد به حج برآمده اند. آری! پنجه های مهرورز احمدی نژاد و دولتش تا مرفق به خون بی گناهان و آزادگان، روشنفكران و روزنامه نگاران اين مرز و بوم آغشته است....در پس نيشخند اين دولت سراسر خون و خرافه و خيانت، نيش زهرآگينی هويداست كه بسا قلبها و گلوها از مردم ايران دريده و پاره پاره كرده است ... سرانگشتان شقاوت پيشه، و نه عدالت گستر! آنها بسی كارد ها و ماشهً مسلسها را برسينه و شقيقهً هزاران جوان روشنفكر وارسته و فداكار ميهن، فرو برده و شليك كرده است. زبان عوام فريبشان، بسی نوجوانان را با وعدهً كذايی بهشت و محشور شدن با حورو غلمان برای فتح كربلا و قدس فريب داده و روی ميدان های مين فرستاده است... آيا حافظه تاريخی مردم ايران بهمين زودی اين كارنامهً سياه و ننگين را از ياد برده است؟!... بی شك اگر حسين (ع) و اصحابش در قيد حيات بودند براين مصيبت عظيم تر، بر شرمساری و بغض در گلو ماندهً ملتی كه شاهد سروری قاتلان حرث و نسل خويش است، بی گمان می گريستند... اگر مولا علی (ع) زنده بود مساجد ضرارشان را برسرشان خراب و امامان كذّابش را گردن می زد... اگر امام زمانی هم اهل ظهور بود، قطعا اول براين جماعت آدم كش و تبهكار می شوريد.
... هدف از اينگونه قياس ها دميدن بر آتش انتقام و خشونت مذهبی نيست. بلكه می خواهم خاطر نشان كرده باشم كه اين جماعت تبهكار به دين اسلام هم خيانت كرده و می كنند، آنها جوهر پيام انبيا و اوليا را لوث كرده و ارزشها و باورهای مذهبی را در راه رسيدن به مطامع قدرت طلبانهً خود به بازی گرفته اند. ولی چه باك! اگر در دوران جهالت بشر، مبشران آگاهی و آزادی، راهی جز فداكاری و جانبازی نداشتند، در دوران مدرن و آگاهی بشر، اين معادله بنفع آزادی خواهان تغيير كرده است. اينك اين نيروهای ارتجاعی مذهبی و ايدئولوژيك هستند كه برای ادامهً بقای روبه زوال خود به قهر و خشونت متوسل می شوند. آنها بيهوده تلاش می كنند تا هر روزنه اميد و آگاهی را فروبسته و مبشران آگاهی و آزادی را به بند كشيده و نابود كنند. در آستانه قرن ۲۱ اكثريت جامعه با استفاده از منابع اطلاع رسانی غير حكومتی، صلاح امور و منافع خود را بهتر از حاكمانشان تشخيص می دهند و ديگر حكم گوسفند را ندارند، متقابلاً اين ارتجاعيون مذهبی و ايدئولوژيك هستند كه با ادعای شبانی و رهبری اقشار نا آگاه جامعه، بطور فرزاينده ای به انزوا رانده شده و بعنوان اقليتی دائما فروكاهنده به انواع دسيسه ها ، از جمله كشتارو سركوب، توطئه و بحران، و تهديد و تطميع و ترور، متوسل می شوند. متقابلاً آزادی خواهان و دموكراسی طلبان كه از حمايت اكثريت مردم برخورداند، نيازی به توسل به قهر و خشونت (جزدر موارد تاكتيكی آنهم در خدمت تغيير تعادل قوا و مقابله با سركوب و خشونت آن اقليت حاكم و مستبد)، ندارند.
دومين خصيصهً كليدی احمدی نژاد و دولتش دشمنی با تمامی دستاوردهای مدرنيته و تمدن بشری (باستثنای انرژی هسته ای و بمب اتم!) است. منشاً الهام او امام زمان قلابی است كه همه جا همپای اوست! نه در رابطه با ادارهً حكومت و جامعه، به قانون برآمده از مردم و قرارداد اجتماعی معتقد است و نه در روابط خارجی اش نيازی می بيند تا به عرف بين المللی پايبند باشد. توسل جستن او به خرافات مذهبی در داخل و خارج از همين دستگاه ارزشی و اعتقادی ناشی می شود. در سازمان ملل به نور كذايی و در داخل ايران به چاه جمكران متوسل می شود تا بدين بهانه قيد تقيد به قانون برآمده از مردم در داخل، و عرف و استانداردهای بين المللی مانند حقوق بشر را از اساس ناديده گرفته و زير پا گذارد. ناگفته پيداست كه هركجا بحث الهام از منبع غيبی بميان آيد، پايمال كردن و تجاوز حقوق انسانهای زمينی در ميان است. باند احمدی نژاد با توسل به همين اعتقادات واهی است كه نه تنها از قربانی كردن عده ای خبرنگار، بلكه نابودی ايران و ايرانی حراسی بخود راه نمی دهند. او سرآمد همان دار و دسته ايست كه از "تحويل زمين سوخته" دم می زنند.
سومين خصيصه: دولت احمدی نژاد محصول تمام عيار نظام ولايی و نمود بی پردهً حاكميت مطلقهً دينی است. او نقطه وصل جبههً راست مذهبی حاكم متشكل از فاشيستی ترين جناح های حكومتی است كه برای بدست گرفتن تمامی قدرت دست بدست هم داده اند. (دفتر خامنه ای، باند فتنه انگيز مصباح و جنتی ، مداحان و تعزيه گردانان حكومتی ، بسيج غارتگر و سپاه زراندوزو قدرت طلب، انجمن خرافه پرست حجتيه، در اين ميان سهم انصار و موءتلفه ای ها گرچه چندان ملحوظ نشده ولی محفوظ مانده است ! ). او نورچشمی بن لادن شيعيان (خامنه ای، مصباح يزدی و احمد جنتی) است و دولت كريحه، و نه كريمهً او كوپی برابر با اصل دولت طالبان در ايران می باشد.
اگر شاهديم كه منويات ولايت مطلقهً فقيه را بی پرده و بدون تعارف برزبان می راند، بايد واقف بود كه نظام ولايی اين روش را به اختيار برنگزيده است. بلكه براثر فشارهای گاز انبری دو جبههً ديگر، اپوزيسيون و بويژه فشارهای خارجی، كه منشأ آن افشای سايت ها و اهداف اتمی رژيم توسط مجاهدين بوده، باعث شده است تا همهً پرده ها و ملاحظات مرسوم سياسی را كنارگذاشته و تماميت نظام ولايی، اينچنين تمام قد و عريان، در مقابل انظار جامعهً بين المللی و مردم ايران بنمايش گذاشته شود.
با اين اوصاف قابل فهم استكه شعار های ضد صهيونيستی و ضد اسرائيلی احمدی نژاد نيز جز عوام فريبی، و گسترش چتر دفاعی رژيم از طريق جذب و سازماندهی افراطيون مسلمان بمنظور از سرگذراندن بحران كنونی هدف ديگری نداشته و ندارد. رژيم در طول حياتش پيوسته به اين ترفند "بحران در مقابل بحران" و "بحران برای سركوب" متوسل شده است: در زمان خمينی برای خلع دولت بازرگان به قضيه گروگانگيری دامن زدند، برای خلع بنی صدر و از سر راه برداشتن مجاهدين و مبارزين ميهن، انقلاب فرهنگی و درگيری های دانشگاه را پيش كشيدند، و با پای فشاری بر استمرار جنگ با شعارهای "جنگ جنگ تا فتح كربلا و قدس" و يا "رفع فتنه از عالم" بر تنور آن جنگ فرسايشی و خانمانسوز دميدند تا پتانسيل آزادشده در انقلاب سلطنتی را دود و خاكستر نمايند، و كار قلع و قمع مخالفتين و متقدين خود را كامل كنند؛ با حكم قتل سلمان رشدی به مقابله با عواقب جام زهر آتش بس رفتند...و امروز نيز بمنظور مقابله با حملهً خارجی و به انجام رساندن پروژهً امنيت اتمی نظام، به اين فرافكنی های تازه تمسك جسته اند. با مروری بر اين سياست "بحران در مقابل بحران" و "بحران بخاطر سركوب" درمی يابيم كه اگرچه در موارد پيشين، رژيم عمدتاً برای از سرگذراندن بحرانهای داخلی، يعنی سركوب مخالفين و منتقدين داخلی اش، به بحران خارجی دامن می زد، ولی اينبار برعكس، بحران اصلی تهديد خارجی (حول بمب هسته ای) است كه بحرانهای فزاينده ای به درون رژيم ريخته است. در واقع در مقابل همين بحران بود كه رژيم ولايی مجبورشد بدست خود اصلاح طلبانش را جرّاحی كند تا جهت مقابله با بحران امنيتی اش با خارج، يكدست تر شود. اينك رژيم می خواهد تا با كوبيدن بر طبل شعارهای ضد صهيونيستی و ضد اسرائيلی، اين بحران را نيزمانند موارد قبل، پشت سر گذارد. فارغ از اينكه آن صبو بشكست و آن پيمانه ريخت، پيش از احمدی نژاد، بن لادن اينگونه شعارها را كهنه كرده است و اين گونه فرافكنی ها ديگر جز تسمخر حتی مردم كوچه و بازار را در داخل و خارج از كشور برنمی انگيزد. با اين تفاوت كه بهای مواضع و كاركردهای اين قشريون تبهكار مذهبی را اينبار ملت و مملكت ايران بايد بپردازند. بجاست تا اقشار آگاه و فعالين سياسی، فرهنگی و مطبوعاتی برای كاستن از بار زيان اين باند فاشيستی كه بر خون و خيانت و خرافه حكم می راند، به طنز و تمسخر اكتفا نكرده و با بالا بردن سطح آگاهی عمومی و نيزسازماندهی مقاومتهای هرچه دسته جمعی تر و گسترده تر، از عواقب زيانبار افكار، گفتار و كردار سوء اين جماعت بر سرنوشت ملت و مملكت ايران بكاهند.
با اين احتساب شناخت دوستان و دشمنان واقعی دولت احمدی نژاد كار مشكلی نيست. دولتی كه با همهً قرائن، نشانه ها و دستاوردهای تمدن بشری و زندگی مدرن (باستثنای انرژی و بمب هسته ای) سر جنگ دارد طبعاً نمی تواند طرف مراودهً قابل اعتماد و حتا قابل تحملی برای ساير دول در دنيای امروز باشد. تكليف دوست و دشمن داخلی آنان را نيز از كارنامهً او و كابينه اش (كه قطعا بايد در دادگاهی عادلانه به جرم جنايت عليه بشريت، و دست داشتن در خونهای بر زمين ريخته شده در طول حاكميت جمهوری اسلامی مورد محاكمه قرارگيرند)، نيز روشن است.
دولتی كه برخرافه متكی است و از بخورات چاه جمكران الهام می گيرد بديهی است كه با تمام وسايل اطلاع رسانی و آگاهی دهنده و آزادی بخش سرقهر و دشمنی دارد. اهل قلم و دوربين و اينترنت، اهل علم و معرفت، اهل فرهنگ و هنر و خلاصه همهً آنانكه به خرافات اعتقاديش كافرند، دشمنان او و دولتش محسوب می شوند. بهمين دليل دور از فهم نيست كه چرا رابطهً او با دموكراسی و انتخاب آگاهانهً مردم، تداعی همان رابطهً "جن و بسم الله" است.
اگر چه كوك ضدتروريستی دولت های مختلف و همكاری سرويسهای امنيتی بين المللی بميزان بسيار زيادی دست رژيم را در دست يازيدن به ترورهای خارج از كشوری تا حد زيادی بسته است ولی از اين بديهيات نيز نبايد غافل ماند كه اين جماعت، آنجا كه بحث منافع حياتيشان يعنی "حفظ نظام" استبدادی مذهبی در ميان باشد، از پرداخت هيچ بهايی دريغ نكرده و نمی كنند. وانگهی هرچه ميزان فشار داخلی و خارجی بر رژيم بيشتر گردد، لاجرم حلقهً درونی حاكميت تنگ تر شده، از متحدين آن كاسته شده، و رژيم بناچار حلقه ای جديد از مخالفين امروز، كه ای بسا موافقين ديروزش بوده اند، هدف سركوب و ترور سياسی و فيزيكی خود قرار داده و می دهد. سركوب گسترده تر اهالی مطبوعات و فرهنگ و هنر و نيز نيروهای ملی – مذهبی و يا برخی اصلاح طلبان حكومتی، كه منافقين جديدشان می نامند، در ادامهً چنين روندی قابل توضيح است. تجربه ثابت كرده است كه تشكل و مقاومت گروهی و نيز ائتلاف ها و اقدامات گستردهً سياسی، می توانند اهرم های بازدارندهً موثری در جلوگيری از سركوب و ترورهای پيدا و پنهان حكومتی در آينده باشند.
با وجود احمدی نژاد و دولت او، كه از مهروزيشان به بندگان خدا، جز رنج و شكنج و خونريزی، جنگ و ويرانی، فقر و اعتياد، آوارگی و دربدری، چيزی نصيب جوانان، دانشجويان، روشنفكران، نخبگان، مبارزين و مجاهدين مملكت نشده، بديهی است كه نصيحت و موعظه كردن ديگر فايده ای نداشته و نخواهد داشت. بسياری از نيروهای اصلاح طلب دوم خردادی، گروههای سياسی مانند حزب توده ايران، برخی از ملی مذهبی ها ورهبران نهضت آزادی ايران، روشنفكرانی مانند احسان نراقی و هوشنگ اميراحمدی و روزنامه نگارانی مانند مسعود بهنود كه بر طبق عادت و يا بر حسب باور، به تغيير از بالا می انديشند و به چانه زنی و مقاوله دموكراسی با حاكمان (هركه می خواهد باشد!) خو گرفته اند، بجاست تا در روش و باورهای خود تجديد نظر كنند. حال كه رابطهً حاكمان با دوجبهه ديگر (اپوزيسيون و دول خارجی) بطور برگشت ناپذيری بر خشونت و قهرو توطئه و بحران استوار است، بايد باور نمود كه از درون حاكميت استبداد دينی با چنين دولت و باورها و كارنامه ای نمی توان به دموكراسی و حقوق بشر نائل شد... آقايان و خانم ها! پيش و بيش از شما ديگرانی با چراغها در دست و بسا جانها بركف، همه جا را گشتند و از انسانيت و دموكراسی در اين جماعت نشانی نيافتند؛ اگرباور نداريد به زندانها و قبرستانهای آباد سری زده از اكبرگنجی، ناصر زرافشان و ديگر زندانيان سياسی تا آن هزاران هزاری كه بفرمان خمينی و بدست اين شيخ الشمرها بخاك و خون افتادند نشانی بگيريد، حكايتی بشنويد و درسی بياموزيد. براستی اگر برای گذار مسالمت آميز به دموكراسی درايران شانسی هم متصور باشد از مبارزه با استبداد مذهبی می گذرد و نه مفعول واقع شدن در باب افعالی مانند مراوده و مصالحه و معامله و مذاكره كه حاصلی جز انفعال و سرخوردگی بيشتر نيروهای فعال سياسی و اجتماعی و استمرار همين وضعيت اسفبارو فاجعه آميز، نتيجه ديگری در پی نداشته است.
۲) در مورد جبههً دوم، سئوال كليدی اينست كه اپوزيسيون آزدايخواه و دموكراسی طلب شامل چه نيروهايی می شود؟ ويژگی های عام و مشترك آنها چه می تواند باشد؟ تفاوت بين رقابت سياسی (بين آزاديخواهان و نيروهای دموكرات) و مبارزه سياسی با استبداد مذهبی در چيست؟ در شرايط سرنوشت ساز كنونی چه مسئوليتی را بايد از آنها انتظار داشت؟
بگمان نگارنده، اپوزيسيون رژيم شامل تمام نيروهايی می شود كه در حرف و عمل آزاديخواه و دموكراتند. يعنی با استبداد و ديكتاتوری حاكم مرزبندی دارند و با آن بی وقفه مبارزه می كنند. نيروهای بينا بينی كه با تغييرات جوی مواضعشان تغيير می كند، جزء اپوزيسيون بشمار نمی روند. بويژه آنها كه بدليل وضعيت شغلی و يا موقعيت اجتماعی و سياسی شان حاضر نيستند پيه ريسك مبارزه با استبداد را بتن بمالند، نبايد انتظار داشته باشند كه كسی آنان را در صف اپوزيسيون آزادی خواه و دموكراسی طلب به حساب آورد. بقول معروف نمی شود همزمان هم خدا و هم خرما را طلب كرد، هم از توبره نوش جان كرد و هم از آخور! هم شريك دزدهای حاكم بود و هم رفيق قافلهً حقوق بشر و دموكراسی!
دورهً خاتمی و اصلاح طلبان حكومتی حد اقل دوران تست گذار مسالمت آميز از درون حاكميت بود كه با تولد فرزندان نامشروعش در مجلس هفتم و رياست جمهوری احمدی نژاد، دفتر آن برای هميشه بسته شده است. مهم اين نيست كه آيا اصلاح طلبان حكومتی اين واقعيت را بپذيرند يا نه، مهم اينست كه مجموعهً شرايط داخلی و بين المللی ديگر بعقب برنخواهد گشت كه به تست مجدد آن استراتژی شكست خورده بپردازد.
از آنجا كه موضوع قدرت سياسی در نظام ولايی كنونی مسئله ای نه رقابتی و نه دوره ای و نه متكی به آراء آگاهانه و آزادانهً مردم، بلكه موهبتی است الهی كه لابد از چاه جمكران به اين نظر كردگان ولايی رسيده، بنا براين هرگونه توهم تغيير دموكراتيك در درون حاكميتی با چنين دستگاه نظری، در خدمت استبداد و برعليه عاليه ترين مصالح مرحله ای مردم ايران يعنی تحقق دموكراسی و حقوق بشر می باشد. پس بجاست آنها كه در فكر و عمل، سر و دل در هوای دموكراسی و حقوق بشر دارند، تكليف خود را با استبداد و ناقضين حقوق مردم ايران بطور صريحتر ابراز كنند تا صفوف حاميان حقوق بشر و دموكراسی گسترده تر، مستحكم تر و متشكل تر گردد.
اعضای تشكيل دهندهً جبههً آزدايخواهی، حقوق بشر و دموكراسی لازم است تا ضمن مبارزه با استبداد دينی، به رقابت سياسی در بين خود رسميت بخشيده و فرهنگ نقد پذيری و پاسخگويی را هرچه بيشتر عموميت بخشند. اساسا در يك نظام دموكراتيك نقش اصلی اپوزيسيون پاسخگو كردن دولت حاكم است، حال اگر نيروی اپوزيسيون خودش به فرهنگ انتقاد پذيری و پاسخگويی معتقد و پايبند نباشد، ديگر انتظار پاسخگو كردن حاكمان توسط چنين اپوزيسيونی توقعی بيهوده خواهد بود.
عموما ايرانی ها وقتی بحث از اپوزيسيون می شود جملگی می گويند "من"! و ديگری از جا پريده مدعی است كه پس "من" چی؟ در حاليكه اپوزيسيون دموكرات شامل "نيم من" هاست. آنها كه معتقد به رقابت بر سر قدرتند و حاضرند با غير خودی ها در قدرت سهيم شده و بر سر منافع ملی و موازين مشترك دموكراتيك با هم ائتلاف و همكاری كنند.
دومين ويژگی مشترك اپوزيسيون رژيم اعتقاد و پايبندی عملی به جدايی دولت از هر دين و ايدئولوژی كهنه و نو است. جا افتادن اين مطلب به كار توضيحی و روشنگری بيشتری در سطح نيروهای سياسی و همينطور جامعه، بطور عام، نيازمند است. هرجامعه بطور كلی از اجزا و واحد های كوچكتری مانند نهاد های مذهبی و غير مذهبی، واحد های اقتصادی، نظامی، احزاب ويا سازمان ها و احزاب سياسی و فرهنگی و اجتماعی دولتی و غير دولتی تشكيل شده است. هر واحد اجتماعی متناسب با ماهيت و اهداف خود قواعد و قوانينی برای تنظيم رابطهً درونی بين اعضای خود دارد. ولی اين قواعد و قوانين و استانداردهای پذيرفته شده در درون هر واحد اجتماعی را اگر كسی بخواهد به تمامی جامعه تعميم دهد، فاجعه ببار می آورد. مثلا اعضای يك خانواده مجازند در درون خانه مقررات باب طبع خود را داشته باشند ولی انتظار بی جايی است اگر هر خانواده انتظار داشته باشد كه تمامی جامعه مطابق ميل آنان رفتاركنند. اين قاعده در مورد واحد های بزرگتر اجتماعی نيز صدق می كند. يك نهاد مذهبی و يا حزب و سازمان سياسی و عقيدتی قواعد و قوانين قابل احترام درونی خود را داراست كه لابد از جانب كليه اعضای آن مجموعه پذيرفته شده است، ولی وقتی همين نهاد مذهبی و يا حزب و سازمان ايدئولوژيك سياسی بخواهد قواعد و قوانين، ای بسا كارآی درونی خود را به تمامی جامعه تعميم دهد، بطور قطع و يقين با مقاومت ساير واحدهای جامعه، با مذاهب و اعتقادات و منافع ديگر اعضای جامعه، مواجه شده و نتيجه اعمال اجباری آن قوانين حاصلی جز استبداد و از پاشيدن نهايی شالودهً آن جامعه ببار نخواهد آورد. برای جلوگيری از چنين پديده ای در جوامع مدرن امروزی نياز به تدوين قوانين رفع هر گونه تبعيض و تضمين فرصت های برابر برای عموم شهروندان، و احترام به حقوق بشر موضوعيت پيدا كرده و رسميت يافته است.
بعبارتی هر حزب و سازمان و گروه و انجمن مذهبی و ايدئولوژيك كه از قراردادهای اجتماعی ، لابد مذهبی و ايدئولوژيك خاص خود، در درون مناسبات و بين اعضای خود پيروی می كند، در تنظيم رابطه با نيروهای غير خودی و واحد های ديگر جامعه لازم است تا استاندارها و قراردادهای فراگيرتر و عام تری را، در مورد عموم شهروندان، رعايت كند. غرض اينكه، اعتقاد و پايبندی به جدايی دولت از هر دين و ايدئولوژی كهنه و نو، به معنی اين نيست كه سازمان ها و احزاب مذهبی و ايدئولوژيك اساساً با دموكراسی نا سازگارند و بايد از فردا منحل شوند؛ بلكه آنها بايد بين قواعد و قوانين حاكم بر مناسبات درونی خود با قوانين لازم برای جامعه تمايز قائل شوند.
از مطلب فوق الذكر می خواهم سومين ويژگی مشترك بين نيروهای آزاديخواه و دموكراسی طلب را نتيجه گرفته باشم و آن اينكه برغم اعتقاد و يا پايبندی به هر مذهب و مرامی، در روابط بيرونی خود، منجمله در تنظيم رابطه با غير خودی ها، موازين شناخته شدهً دموكراسی و حقوق بشر را نصب العين خود قرار دهند. بعنوان مثال سازمان مجاهدين خلق، بعنوان بزرگترين و متشكل ترين نيروی اپوزيسيون، در روابط درونی خود، قواعد و قوانين اعتقادی خاص خود را دارد كه از طرف كليه اعضای آن پذيرفته شده و بعضاً بسيار هم پيشرفته است. ولی آن قواعد و مقررات ديگر نمی تواند بر عضوی كه از آن مناسبات جدا شده و يا عضوی از آن مناسبات در جامعه و اجتماعی ديگر صدق كند. تفاوت دموكرات بودن و نبودن هم در همين است كه يك حزب و سازمان دموكرات، بين اعتقادات و روابط درونی با بيرونی اش تفكيك قائل شود و با غير خودی ها و نيز اعضای جدا شده اش مطابق موازين حقو ق بشر و دموكراسی رفتار كند. حال آنكه عموم سازمان ها و احزاب ايرانی اينگونه نبوده اند و اكثرا برای ترور شخصيت جدا شدگان و مخالفين خود بهر ابزار و وسيلهً غير قابل توجيهی متوسل شده اند. اينگونه تنظيم رابطه با غير خودی ها، بميزانی كه مغاير با موازين حقوق بشر و دموكراسی باشد، پذيرفتنی نيست.
عدم بكارگيری پايه های مشترك فوق الذكر، ای بسا از علل اصلی عدم شكل گيری اپوزيسيونی قدرتمند، غير مذهبی - ايدئولوژيك، فراسازمانی - حزبی برای تحقق دموكراسی در ايران بوده است. فقدان اپوزيسيونی فراگير، معتبر و شناخته شده در داخل و خارج از كشور در شرايط بسيار خطير و سرنوشت ساز كنونی ، ملت و مملكت ايران را در موقعيت خطر ناكی قرارداده است. وجود اپوزيسيونی كه اكثريت مردم را نمايندگی كند و از طرف جامعهً بين المللی هم شناخته شود، می تواند در تحولات پيش رو نقش بسيار تعيين كننده ای در ذخيرهً خونها و كاستن از خرابی ها و خسارت های ناشی از سياست های افراطيون داخلی و خارجی ايفا كند.
چنانچه نيروهای متفرق اپوزيسيون آزاديخواه و دموكراسی طلب در داخل و خارج از كشور به ائتلافهای قابل اعتباری دست نيابند، در صورت درگيری خارجی، كشورهای اروپايی و يا آمريكا لاجرم ميزبانی شكل بخشيدن به اتحاد اپوزيسيون ايرانی را، مانند نمونه های عراق و افغانستان، مستقيما بعهده خواهند گرفت. در آن صورت تضمينی وجود ندارد كه حتما حق به حقدار برسد؛ و ای بسا برخی از نيروهای خودخواه اپوزيسيون كه هم چنان در صف اپوزيسيون باقی بمانند!
۳) در مورد جبههً سوم، يعنی طرفهای بين المللی توجه دادن به اين مسئله مد نظر است كه چرا جايگاه و نقش آنها در تحولات سياسی ايران تا اين حدّ حياتی و تعيين كننده است؟ انتخاب های محتمل پيش روی آنها در شرايط كنونی كدامند؟ و چطور می توان از اين اهرم درخدمت تحقق آزادی و دموكراسی در ايران مدد گرفت؟
عموم روشنفكران و فعالين سياسی ايرانی در بارهً نقش بازدارندهً نفت در تحقق آزادی و دموكراسی در كشورهای نفت خيز خاورميانه، منجمله كشور ما ايران، اتفاق نظر دارند. اتكای دولت های گذشته و حال به درآمد نفت نه تنها حاكمان را از احتياج به اخذ ماليات از مردم بی نياز ساخته بلكه پول كافی برای تسليح ارتش و سپاه و تجهيز دستگاه سركوب و اختناق را در اختيار آنان گذارده است. بعبارتی، درآمد بادآوردهً نفت حاكمان را از ضرورت اتكا به حمايت مردمی، برسميت شناختن اپوزيسيون و در نتيجه پاسخگو بودن بی نياز می كند. متقابلاً دولتهای صنعتی (مانند انگليسی ها و بعد هم آمريكايی ها و در دوران بعد از انقلاب اروپايی ها)، برای بكار انداختن چرخ های صنعت و اقتصادشان به نفت ارزان نيازمند بوده اند. بهمين دليل از زمان كشف نفت تا سقوط سلطنت در ايران با اعمال نفوذ مستقيم در امور داخلی ايران در پی تضمين منافع خود بودند. با روی كار آمدن جمهوری اسلامی بدليل استمرار اقتصاد تك پايهً متكی به نفت، وابستگی كشوربشكل حادتری ولی بطور غير مستقيم ادامه يافته است.
حاكمانی كه تمام هم و غم خود را صرف "حفظ نظام" و سركوب داخلی و نيز گسترش بنيادگرايی در خارج می كنند بهای سركوب مردم ايران را پيوسته با بذل و بخشش های بی حساب به كمپانی های خارجی پرداخته و برای خودشان چتر حمايت خارجی كسب كرده اند. بهمين دليل كشورهای صنعتی نيز يك رژيم عقب مانده و محتاج را در كشوری نفت خيز مثل ايران بر حاكميتی دموكرات و لابد مستقل صد البته ترجيح می دهند. آنچه منافع غرب را با بنيادگرايان مذهبی به تعارض كشانده است، نه نقض حقوق بشر در ايران و غير متمدن بودن حاكمان، بلكه حمايت آنها از تروريسم اسلامی، مخالفت با صلح خاورميانه و از همه مهمتر مسئلهً دستيابی رژيم به انرژی و بمب هسته ای می باشد. مبالغه نخواهد بود اگر گفته شود همانطور كه استمرار استبداد در ايران بدون حمايت غرب امكان پذير نبوده است، تغييراين رژيم و تحقق دموكراسی در ايران نيز بدون قطع حمايت اروپايی ها از استبداد مذهبی در ايران محال است.
بعبارتی، تا وقتی كه ضرر و زيان اين رژيم مستقيما متوجه اروپا و آمريكا نشده بود، بهترين گزينهً ممكن برای تآمين منافع اقتصادی آنان بودند. ولی بنيادگرايان اسلامی هم به صراط كشورهای صنعتی مستقيم نمانده اند. بعد از فروپاشی بلوك شرق و بويژه عمليات تروريستی يازدهً سپتامبر، بنيادگرايان زير منگنه قرارگرفته و با فرافكنی شعار تشكيل امپراطوری اسلامی از الجزاير تا اندونزی، نابودی اسرائيل و آمريكا، و دستيابی به انرژی و سلاح اتمی را سرداده اند. قابل فهم است كه داشتن سلاح اتمی برای دولت مطلقهً مذهبی كه به هيچ صراطی مستقيم نيست؛ و نه تنها با اپوزيسيون خود و كشورهای ديگر، بلكه با همهً دستاوردهای تمدن و مدرنيته، از جمله با دموكراسی و حقوق بشرسرجنگ دارد، اجازهً دستيابی به انرژی و سلاح اتمی دادن خطايی بالاتر از فاجعه است.
رژيم ايران تنها حكومت بنيادگرای مذهبی در جهان اسلام است كه ما هيتا نمی تواند دست از حمايت از تروريسم اسلامی، سنگ اندازی در راه صلح خاورميانه و پی گيری سلاح اتمی بردارد. بدليل ضديت ماهوی با دموكراسی و حقوق بشر، اين رژيم اساساً نمی تواند از خشونت و سركوب مخالفين و منتقدين آزاديخواه و دموكراسی طلب خود كوتاه بيايد. بدليل فقدان مشروعيت داخلی و نيز انزوای بين المللی، مانند كرهً شمالی، برای تضمين "حفظ نظام"، در پی باج خواهی از جامعهً جهانی، به برنامهً هسته ای متوسل شده است. متقابلاً غرب و آمريكا نيز نمی توانند وجود رژيمی بنيادگرا و توسعه طلب را كه سودای اتمی شدن در سر می پرورد، به هيچ وجه در خاورميانه تحمل كنند. راه مصالحه از دو طرف بطور غير قابل برگشتی مسدود شده است. در چنين شرايطی روشن است كه اصلی ترين پارامتر تعيين كننده در فرآيند تحولات پيش رو عنصر تعادل قوا می باشد.
اگر تا حال اتكا به صدور نفت و حمايت اروپا دست رژيم را در سركوب آزادی خواهان و دموكراسی طلبان داخل باز گذاشته بود، ولی در موازنهً تعادل قوای بين المللی، برعكس اين رژيم ولايی است كه بدليل عدم حمايت داخلی و خارجی از روی ناچاری به امام زمان قلابی متوسل شده و به استراتژی جذب و صدور تروريست در داخل و خارج از كشور روی آورده است.
ناگفته روشن است كه در شرايط كنونی، مهمترين عامل سرنوشت ساز بنفع دموكراسی و حقوق بشر در ايران، قطع كامل حمايت غرب از استبداد مذهبی حاكم بر ايران است. با آمدن احمدی نژاد چشم غربی ها به واقعيات درون رژيم ولايی در ايران بيشتر باز شده و راه نزديكتر شدن غرب با آمريكا برای اتخاذ استراتژی مشترك هموارتر گشته است. غربی ها بخوبی واقفند كه بدون حمايت آنان، اين رژيم قرون وسطايی قادر به ادامهً حيات نيست بهمين دليل ابتكار عمل مذاكرات هسته ای را بدست گرفتند. روشن است كه شكست مذاكرات هسته ای، غرب را نسبت به تغيير مناسبات اقتصادی و سياسی اش با رژيم مجاب نموده، راه را بر اتحاد عملی با آمريكا و اقدامی مشترك عليه رژيم هموارتر خواهد نمود.
ضمناً به نيروهای دموكرات و آزاديخواه داخل و خارج از كشور بايد اين واقعيت تلخ را ياد آوری نمود كه تا وقتی حمايت غربی ها از رژيم ادامه يابد، تحقق دموكراسی و ابقای حقوق بشر در ايران رويای دست نيافتنی باقی می ماند. با استمرار حمايتهای پيدا و پنهان غرب از رژيم ولايی، جای فعالان سياسی، روشنفكران و روزنامه نگاران، وكلا و فعالين دانشجويی و جنبش زنان همچنان در قبرستانها، زندانها و يا ترك خان و مان بوده و خواهد بود. پس جا دارد با همهً توان و در هركجا مسئوليت غربی ها را نسبت به ادامهً وضعيت كنونی در ايران به افكار عمومی و دولتهای غربی ياد آوری نموده، آنها را به تضمين منافع مشترك استراتژيك اروپا با مردم و مملكت ايران در فردای آزادی و دموكراسی آن فراخوانيم.
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
(قابل توجه دوستانی كه اين سلسله مقالات را دنبال می كنند، می توانيد نوشته های مرا در وبلاگ "گذار به دموكراسی" دنبال كنيد : http://www.gozarbedemocracy.blogspot.com