کاش میشد آنهایی که خودشان را به خواب زدهاند بیدار کرد. کاش میشد با یک سیلی محکم آنها را به هوش آورد.
همانهایی که چندین سال است که نه «تهاجم و شبیخون فرهنگی» را جدی گرفتهاند و نه «جنگ نرم» را. همانها که حالا نفوذ را هم جدی نمیگیرند و گوشهایشان یکی «در» است و دیگری «دروازه». همانها که حتی ظرفیت «جناح مومن انقلابی» را هم نه تنها جدی نگرفته و نمیگیرند، بلکه انواع و اقسام برچسبها نظیر «افراطی» را هم به آنها زده و میزنند. آنها که نسخه اشتباهی برای فرهنگ و هنر این مملکت مینویسند و مریض را اگر به «مرگ» نرسانند، دستکم به «کما» میبرند.
حکایت این عده نه داستان «به خواب رفتهها» که نقل «به خوابزدهها» است. کسانی که همواره تذکرات و نگرانی را «توهم» میپندارند و با جمله معروف «انشاءالله که گربه است» مسئولیت را از خودشان دور میکنند. همانها که قرار است نگران «فرهنگ» این مملکت باشند، اما آنقدر درگیر میز خودشان و تضمین عمر آن هستند که دیگر وقتی برای کار کردن باقی نمیماند.
آنها که هیچوقت حتی گزارشهای رسمی و منتشر شده دشمن و سخنان غربیها درخصوص حمله نرم به ایران را جدی نگرفتند و نخواستند باور کنند که «اندلسیزه» کردن ایران نقشه اجرایی و محتوم دشمن است. آنها که یادشان رفت غربیها «حمله رسانهای» را چند سالی است آغاز کردهاند و گلولههای آن در حال تخریب فرهنگ، جامعه، خانواده و همه خوبیهای ایرانی است.
آنها که یادشان رفت دشمنان دایه مهربانتر از مادر شدهاند! و مفت و مسلم برای ما ایرانیها برنامههای اختصاصی رایگان! میسازند، اما از شهروندان خودشان مالیات میگیرند.
آنها که «نبرد رسانهای» را جدی نگرفتند، حالا باید بنشینند و تماشا کنند، غربیهایی که یک زمانی سریالهای کرهای و ترکیهای و... را در همین ایران خودمان «دوبله» میکردند، حالا یک مرحله را هم حذف کردهاند و کارگردان و بازیگر ایرانی را به «شهر فرنگ» میبرند.
حالا دیگر نیازی به ترجمه سریالهای ضدفرهنگی نیست. حالا دیگر «خرم سلطان» وطنی را بار مرکبهایشان کردهاند و با خود بردهاند تا برایشان خوشرقصی کنند. جالب آنکه مسئولان فرهنگی ما هم فکر میکنند بر سر میز «مذاکره برای به نتیجه رسیدن به هر قیمت نشستهاند» و باید فقط لبخند بزنند و آداب دیپلماتیک را رعایت کنند.
فقط بلدند یا محکوم کنند یا...
بگذریم. راستی آقایان مسئول فرهنگی در این مملکت یادشان میآید وقتی اولین بازیگر ما برای بازی در کنار جناب «دیکاپریو»، چمدانش را بدون برداشتن معجر و لچکی بست و با موهای پریشان جلوی دوربینها ظاهر شد چه واکنشی نشان دادند؟ یادشان میآید که یک بندهخدای ریشداری برای آنکه فیگورهای روشنفکری بگیرد، مدام از تلاشهایش برای بازگرداندن با سلام و صلوات میگفت؟ یادشان میآید همان زمان یک بنده خدایی گفته بود «به زودی زن ایرانی را به صورت عریان در رختخواب مرد غربی خواهند خواباند» و هیچکس جدی نگرفت و فکر کردند باز هم حکایت «توهم» تندروهاست.
حالا یکی نیست بگوید، اخویها آن موقع که پشت میز کار فرهنگیتان چرت میزدید، دشمنان کار خودشان را کردند. آن موقع که نه صدای پای ابتذال در سینما را شنیدید، نه افتضاحات پشت صحنهها را جدی گرفتید، نه استفاده ابزاری از زن را قبول کردید، باید فکر اینجا را میکردید که خیلیها اگر «شیفته» سفر به غرب نباشند و خوابیدن در «تختخواب خارجی» رویایشان نباشد، اما اگر اسکناسهای سبز تانخورده را سیاحت کنند و وعدههای دشمن را پیش چشم ببینند، «گل» از گلشان میشکفد و بار و بنهشان را جمع میکنند و میروند.
آنوقت «شما» ی آقای مسئول چه کردید؟ هیچ. مثل تماشاگر سینما نشستهاید و زُل زدهاید به فیلمی که پیش رویتان ساختند و به تصویر کشیدند و افسوس! که نمیتوانید در سکانس پایانی کف بزنید. چون خودتان را ضایع میکنید! بیلیاقتی و کجفهمی خودتان را به استهزا میگیرید.
آنروز که برای فیلمهای مشکلدار ما دلار خرج کردند و فیلمسازان ما را خریدند و شما هم به خیال درخشان شدن کارنامهتان، جوایز خارجی را به رخ کشیدید و از صادرات فرهنگی گفتید، یادتان رفت که آنچه صادر کردهاید جز «گشاد» کردن راه نفوذ دشمن عایدی دیگری نداشته است.
یادتان رفت آنها بیخود و بیجهت به فیلمهای سیاه ما جایزه نمیدهند و سخنگوی وزارت خارجهشان برای دریافت «گلدن گلوب» و «اسکار» پیام تبریک نمیفرستد.
حالا آنها که جنگ نرم را بر خلاف شما و امسال شما جدی گرفتهاند، بازیگران و فیلمسازان ایرانی را تشویق به فروش میکنند. از فروش خودشان بگیر تا عزت و آبروی این مردم.
حالا شما باز هم هیچچیز جز میز مدیریت و ریاستتان را جدی نگیرید. اصلا بیخیال نگرانی. مهم حقوقی است که بابت کار فرهنگی میگیرید! مهم بودجهای است که در مسیر درست خرج میشود! مهم این است که عکسهای «گنده»تان را روی جلد مجلات ببینید و «ذوق» کنید. اصلا به جهنم که آنها کار خودشان را درست انجام میدهند و شما اصلا کار فرهنگی کردن را بلد نیستید. که اگر قرار بود کار کنید که «مدیر» نمیشدید. اگر قرار بود دغدغه فرهنگی داشته باشید، که دیگر مدام در حال سخنرانی و مصاحبه و لبخندهای «قشنگ» نبودید. شما به کارتان برسید، میدانیم از شما آبی گرم نمیشود.