روزهای گذشته با تصویب مجلس و شورای نگهبان، یک صفحه دیگر از پرونده هستهای ایران ورق خورد. و برجام به ایستگاه «اجرا» رسیده است. سیر پرونده هستهای از ابتدای دولت اعتدال تا کنون، نکات ریز و درشت فراوان داشته است.
۱- گذر از معنا به قاعده؛ یکی از مشخصههای سیاست خارجه این دولت، گذر از سیاست بر اساس معنا، به سیاست با نظر به منطق Game است. در سیاست اول، فرقی میان صحن عمومی سازمان ملل و مذاکرات پشت درهای بسته نیست. ادبیاتی که در سخنرانی در جمع هواداران در روز انتخابات بکار میبرند، با همان در مذاکرات شرکت کنند.
دیپلماسی، منحصر به دیپلماسی عمومی میشود. دیپلماسی عمومی، با جهانبینی، مقارنت و پیوند اکثری دارد. انتظار حداکثری از کسانی دارند که با ما پیوند حداقلی دارند. در چنین سیاستی ست که این سخن احمدینژاد معنا مییابد «ما به اروپا میگوییم چرا شما ولایت فقیه ندارید؟!». ذهن سیاستمداران این چنینی، به قدری با معنا مانوس است که به راحتی میتواند با مفاهیم بزرگی چون ظالم و مظلوم، کافر و مسلمان، سلطه و مقاومت، همه معادلات را تبیین کند. تبیینی که برایش رضایت بخش است.
در نگاه دوم اما «واقعیات» این چنین تحلیل نمیشود. نگاههایش از اینکه ناظر بر معانی قوی باشد، ناظر بر قواعد Game است. صحنه بین الملل را صحنه بازی میداند. در تئوری بازی، کارتها و نحوه استفاده از کارتها، پیروز را تعیین میکند.
طبیعی است که در نگاه اول، هزینه سیاست بالا باشد. در بازی بر اساس معنا، هر خطایی هزینه جبران ناپذیری دارد. چرا که در این نوع سیاست، اصطلاحاً «بازی به قصد کُشت» است!
۲- توافقات برد – برد، در نگاه اول، اصلاً معنایی ندارد. برعکس آن، در نگاه دوم، قواعد، ما را به سمت بازی برد – برد میکشاند.
در دامنه سیاست با نگاه اول (نگاه معنایی)، توزین نهایی، یا «برد – باخت» است یا «باخت – باخت». توزین «برد – باخت» هم که دوامی ندارد. در نهایت، توزین «باخت – باخت» سرنوشت این نگاه است.
راز اینکه در این نوع سیاستها، اکثراً توافقات با حاصل جمع صفر صورت میگیرد، همین است. ابتدا با هوس بُرد خیز میگیرند. سپس وقتی دیدند توانشان مفید بُرد نیست، در لاک عدمِ انعطاف فرو میروند و چون در این نوع سیاست، هزینه باخت، سرسام آور است، عدم انعطاف تا مرز بستن مرزها هم میرود!
دولت کنونی، توانست با آسیبشناسی نگاه اول، دست به یک شیفت پارادایمی بزند. شیفت از پارادایمی پرهزینه و فانتزیکال به پارادایمی کم هزینه و پراگماتیکال.
۳-در داخل ایران نیز برجام، سنت شکنی بود.
۳-۱- در واقع دولت نه تنها در دیپلماسی، در پارادایم جدیدی نقش آفرینی کرد بلکه در داخل نیز دفتر پارادایم جدیدی را گشود. دفتری که تا پیش از این خاک میخورد. در این دفتر، خطوط اعتراض درشتتر نوشته بود. هیچ فضیلتی در این دفتر، افضل از آزادی نیست. حتی عدالت هم یک گام از آزادی عقبتر است. خان آزادی البته این بار جلوی «دلواپسان» پهن شد. اما به هر روی دری به آزادی گشوده شد.
۳-۲- سالها بود که آزادی با تهمت ولنگاری به کناری زده میشد. وقتی اتهام زنندگان خود بر سفره رنگین آزادی نشستند دیگر این تهمت، مسموع نیست. چراکه رطب خورده نباید منع رطب کند. بر خان آزادی نشستن و حکم به تحریم و تحدید آزادی دادن، مصداق «نان حلال شیخ ز آب حرام ما» میشود. که به قول حافظ «صرفهای» ندارد. لذا دلواپسان خود با دست خود بیاساس بودن اتهاماتی که خود میزنند را امضا کردند. آنان طناب را، خود به گردن خود انداختند. از این پس هرگاه از تعریف آزادی و حدود آن سوالی پرسیدند، «بسط ید» آنان، الگوی آزادی خواهد بود.
۳-۳- برجام و واکنشهایش، عنصری از عناصر پایداری را آفتابی کرد. آنان نشان دادند، به صورت بنیادین با دکترین ولایت فقیه هم ساز نیستند. در تئوری ولایت فقیه، قانون عینِ شرع است. در این تئوری، تصمیم نظام توانایی تعلیق احکام شرعی را نیز دارد. اینان اما تصمیم و تشخیص خود را نه عینِ نظام که ارجح بر نظام میدانند.
آنان رسالت انقلابی برای خود قائلند. و مصدر این رسالت را هم تشخیص خود میدانند. به پشتوانه «حق آزادی»، آنان رسمیت دارند. اما نه ذیل تابلوی «نظام». یعنی آنان حق اعتراض دارند اما نه به نام نظام. نه تنها نه به نام نظام، بلکه اعتراض آنان در ستیز با عنصر «نظام» است! جنس رفتار آنان، پارتیزانی ست. «آنار چپ مذهبی» توصیف واقعیتر از آنان دارد تا «محافظه کار مذهبی». روح «آنارشیسم» با «نظام» ناسازگار است. جالب است! وقتی بخشی از نظام به ورطه حرکتهای پارتیزانی یا کاتورهای میافتد (دوران احمدینژاد) آنان در قامت محافظه کار ظاهر میشوند ولی کنون که نظام قدمی از تمایلاتشان دور شد، با چهره اصلی خود ظاهر شدند. آنار چپِ مذهبی!