شیرین عبادی را به حق میتوان یکی از برجستهترین و تاثیرگذارترین زنان در موضوع حقوق بشر ایران دانست. او در زمان پهلوی٬ به عنوان ریاست دادگاه در دادگستری آن دوره منصوب شد و پس از انقلاب و با انقلابی شدن فضا٬ به وکالت روی آورد. تنها ایرانی برنده جایزه نوبل است و طی سالهای فعالیتش در حوزه حقوق بشر٬ از فشارها٬ توهینها و تهدیدها در امان نبوده است. اون میگوید به نرگس محمدی افتخار میکنم و نیز معتقد است که با روی کار آمدن دولت حسن روحانی٬ تغییری در وزارت اطلاعات رخ نداده است.
در تاثیر گذاری شیرین عبادی همین بس که اموال شخصیاش را مصادره٬ اعضای خانوادهاش را بارها دستگیر و مستندهای متعددی را بر علیه وی از صداوسیمای جمهوری اسلامی پخش کردند.
سحام مصاحبه نسبتا مفصلی داشته با وی پیرامون دیدگاهش درباره موضوع هستهای ایران٬ کمپین مادران زندانی٬ وضعیت کانون مدافعان حقوق بشر و موضوع محمدجواد ظریف و جایزه صلح. همچنین خانم عبادی از دو دیدار خود با مهدی کروبی نیز خاطراتی را بیان نمود.
خانم عبادی در بخشی از مصاحبه خود از مذاکرات هستهای دفاع میکند٬ لیکن معتقد است که درباره موضوع هستهای ایران در جامعه روشنگری صورت گیرد. او از ظلمی که بر مادران زندانی٬ از جمله نرگس محمدی سخن میگوید. همچنین توضیحی درباره شکل گیری کمپین مادران زندانی ارایه میکند. از زندگی شخصی و فشارهایی که طی سالها فعالیتش متحمل شده سخن گفته و در پایان از دو دیدارش با مهدی کروبی و ماجرایی میگوید که در آن زمان قرار نبوده بازگو شود.
متن کامل مصاحبه سحام با شیرین عبادی به شرح زیر است:
خانم عبادی خودش را در کجای خط میان مخالفین و موافقین توافق هستهای ایران میبیند؟ آیا موافقید یا مخالف؟
من به دو دلیل با توافق موافقم: دلیل اولم اینکه رئیس جمهور امریکا چندین بار اعلام کردهاند که اگر توافق صورت نگیرد٬ گزینه دیگر جنگ است و این حرف را خطاب به جمهوری خواهان در کنگره آمریکا که مخالف توافق هستهای بودند٬ عنوان کرد. لذا ما اگر بخواهیم سازش نکنیم٬ گزینه دیگر جنگ است. بنابراین خیلی طبیعی است که باید میان جنگ و صلح یکی را انتخاب کنیم! پس صلح را انتخاب میکنیم. بنابراین به این دلیل من موافق توافق هستم.
اما دلیل دوم؛ من از ابتدا٬ برنامه هستهای حکومت را غلط میدانستم. زیرا فکر میکردم که از دیدگاه زیست محیطی این برنامه مناسب ایران نیست. دولت ایران همواره ادعا میکند که برای مصارف صلح آمیز غنی سازی را شروع و ادامه داده است. و همانطور که میدانید تا ۲۰ درصد هم ادامه دادهاند. دولت ایران ادعا میکند که اورانیوم غنی سازی شده را برای مصرف صلح آمیز یعنی نیروگاه هستهای بوشهر و همچنین طب هستهای نیاز دارد. حال اینکه این استدلال درست نمیتواند باشد زیرا مصرف اورانیوم نیروگاه را میتوانند بخرند و بارها هم تا پای توافق رفتند ولی متاسفانه به سرانجام نرسید و اساسا از دیدگاه من داشتن نیروگاه برق هستهای برای ایران غیر ضروری است. زیرا ایران روی خط زلزله است و همانطور که میبینید در سال در حد متوسط حدود ۱۵۰ بار زلزلههای خفیف در کشور رخ میدهد. و از همه مهمتر یکی از گسلها در جنوب ایران است و احتمال اینکه فاجعه فکوشیما در مورد بوشهر پیش بیاید وجود دارد و مسایل زیست محیطی بسیاری در اینجا پیش میآید. نیروگاه از زمانی که شروع به کار بکند٬ هر سال مقداری زباله اتمی تولید میکند. دفن زبالههای اتمی یک مشکل زیست محیطی است. زیرا باعث میشود که حداقل برای دو قرن٬جایی که در آن زباله دفن شده٬ آلوده بشود. و از همه مهمتر اینکه ایران دارای خورشید فراوانی است. ما این همه هزینهای که برای نیروگاه برق هستهای کردیم٬ که تا الان فقط در بهترین حالت دو درصد برق ایران را تامین میکند٬ میتوانستیم نیروگاههای خورشیدی داشته باشیم که هم برای زیست محیطی بهتر بود و هم اینکه مشکلات بین المللی از جمله تحریمها را برای ایران به ارمغان نمیآورد. بنابراین اصولا برنامه نیروگاههای اتمی مناسب ایران نیست. از سوی دیگر طب هستهای اساسا مقولهای کاملا جدا از غنی سازی اورانیوم است. متاسفانه حکومت از عدم آگاهی مردم ایران استفاده کرده و عنوان میکند که طب هستهای نیاز به غنی سازی اورانیوم دارد. در حالی که این حرف کاملا نادرست است.
برای اطلاع رسانی در مورد برنامههای هستهای حکومت٬ حدود دو سال و نیم قبل من کمپینی را شروع کردم تحت عنوان کمپین گفتگو درباره انرژی هستهای و هدف این بود که موافقین و مخالفین انرژی هستهای صحبت بکنند و ما با نشر آنها اطلاع رسانی در این زمینه را شروع کنیم. این کمپین با مخالفت عدهای از جمله برخی از افرادی که الان سراسیمه موافق توافق هستند شروع شد. زیرا عنوان میکردند که آقای روحانی تازه به قدرت رسیده اند٬ هر نوع گفتگویی درباره انرژی هستهای میتواند باعث تضعیف آقای روحانی بشود. در حالتی که اطلاع رسانی و گفتگو ارتباطی با آقای روحانی نداشت و باعث تضعیف ایشان نمیشد و فقط آگاهی مردم را بالا میبرد که در زمان مناسب تصمیم بهترین اتخاذ کنند. متاسفانه عدهای از سیاستمداران حتی خارج از حکومت به من نامه نوشتند و خواهش کردند که به خاطر آقای روحانی این گفتگو را پیگیری نکنیم. البته ما این گفتگو را انجام دادیم و در سایت مرکز حامیان حقوق بشر بخش جداگانهای تحت عنوان انرژی هستهای است که ما هر مقالهای موافق یا مخالف انرژی هستهای و برنامههای حکومت را در آنجا بازنشر کردیم و این کار ادامه هم دارد. بنابراین با اطلاع رسانی دقیق میتوان فهمید که اساسا این برنامه ها٬ برنامههای درستی نبود و البته هیچ اشکالی ندارد٬بلکه مفید است که خاتمه پیدا کند و با خاتمه پیدا کردن اینگونه برنامه ها٬طبیعی است که اختلاف ما با دنیا هم تمام میشود.
در نتیجه من با توافق هستهای که باعث میشود غنی سازی اورانیوم را تا حد ۳ و نیم درصد نگه داریم و رفع تحریمها کاملا موافق هستم. این تحریمها به شدت به مردم صدمه زد. در عین حال عدهای با سوء استفاده از نزدیکی به مراکز قدرت توانستند پولهای نامشروع زیادی بدست بیاورند و به قیمت فقر گسترده مردم به ثروتهای هنگفتی دست بیابند.
بنابراین از هر منظر که نگاه کنید بایستی موافق توافق هستهای بود و بایستی تلاش کرد که این توافق به سرانجام برسد.
اما استدال مخالفان مبنی بر اینکه پول آزاده شده پس از رفع تحریمها صرف چیزی غیر از نیاز مردم ایران بشود چطور قابل ارزیابی است؟
من قبول دارم که سیاست خارجی جمهوری اسلامی مبنی بر جاه طلبی سیاسی است و به نفع ملت نیست. درآمدهای ملی میبایستی صرف رفاه و آموزش مردم ایران شود. ما هنوز کمبود مدرسه داریم و به گفته مقامات آموزشی هرسال چند صد هزار دانش آموز به علت عدم دسترسی به مدارس نمیتوانند درس بخوانند. ما کمبود بیمارستان داریم. ما کمبود مراکز تفریحی سالم مانند سینما داریم و در نتیجه میبینیم که اعتیاد خانمان سوز شده در ایران. مخصوصا در بین جوانان. بنابراین این روش غلط که ما پولها را صرف مقاصد سیاسی و خارج از ایران مثلا کمک به حزب الله و بشار اسد و حوثیان یمن بکنیم٬ وجود داشته و الان هم احتمال اینکه این پولهای آزاد شده تماما در داخل کشور صرف نشود و قسمتی از آن را صرف سیاستهای خارجی نادرست بکنیم وجود دارد. اما توجه کنیم که روی دیگر سکه چیست. حتی رئیس جمهور امریکا که مدال صلح نوبل گرفته عنوان میکند که اگر توافق صورت نگیرد٬ گزینه دیگر جنگ است. پس بنابراین٬ ما چطور میتوانیم مخالف قرارداد هستهای باشیم در حالی که امریکا علنا عنوان میکند که گزینه دیگر ما جنگ است؟ ما ناگزیر از انتخاب توافق هستیم. هر چند که احتمال این میرود که پولهای آزاد شده تماما در داخل کشور هزینه نشود.
صحبت از جایزه صلح نوبل رئیس جمهور امریکا شد. آیا فکر میکنید آقای ظریف٬ وزیر خارجه ایران٬ شرایط لازم را دارد که شایسته اینجایزه باشد؟ آیا شما از این موضوع حمایت میکنید؟
عدهای از طرفداران دولت فعلی در صفحات مجازی امضاء جمع میکردند که آقای ظریف را کاندیدای صلح نوبل کنند و حتی یکی از اساتید دانشگاه نامهای به سفیر سوئد نوشته بود و گفته بود که آقای ظریف را کاندیدای جایزه صلح نوبل کرده است. آقای ظریف زحمت زیادی کشیدند تا بتوانند توافق هستهای را به سرانجام برسانند. از این جهت زحمات ایشان قابل تقدیر است. اما مسئله مهم این است که کسانی که معتقدند که آقای ظریف باید جایزه صلح نوبل را بگیرد و به سفارتخانهها نامه مینویسند٬ بهتراست که به سایت نوبل مراجعه کنند و ببنند که چه افرادی میتوانند برندگان احتمالی را کاندید کنند. به هر حال امیدوارم اقای ظریف یک زمانی برنده اینجایزه بشود و آن هنگامی است که نشان بدهد که این توافق به نفع ایران بوده و حتی یک دلار از پولهای آزاد شده از ایران خارج نشود. من بیش از این نمیتوانم در مورد آقای ظریف صحبت کنم. امیدوارم اگر ایشان مدال نوبل را دوست دارند روزی نصیب ایشان شود.
صحبت از صلح نوبل شد. کمیته صلح نوبل در سال ۲۰۰۳ به شما جایزه صلح نوبل را اعطا کرد. پرسش من این است که شیرین عبادی پیش از سال ۲۰۰۳ با شیرین عبادی بعد از ۲۰۰۳ ٬ چه تفاوتی دارند؟
از منظر شخصی طبیعتا تفاوت زیادی کردم. از جمله اینکه بسیاری از اموال شخصیام را از دست دادم. زیرا دولت به بهانه اینکه مالیات جایزه نوبل را ندادم٬ بعد از ۶ سال از تاریخ گرفتن جایزه و بعد از اینکه من مفاصا حساب مالیاتی گرفته بودم٬ به درخواست مامورین امنیتی به بهانه ندادن مالیات٬ تمامی اموال من را گرفتند و در یک مزایده صوری فروختند.
از نظر شخصی تغییرات زیادی کردم زیرا خانوادهام و دوستانم را از دست دادم.
اما از نظر فعالیتهای اجتماعی کوچکترین تغییری در من ایجاد نشده است. کانون مدافعان حقوق بشر٬ حسب تصمیم ارگان تصمیم گیرنده٬ باز هم من را در مقام ریاست کانون ابقاء کردند و به من این تکلیف را دادند که ریاست کانون را بر عهده بگیرم. شما به شهادت گزارشهای ماهانه که من از زمانی که از ایران خارج شدهام اجازه ندادم حتی یک شماره از آن متوفق بشود٬ و آخرینش را شما چهار روز قبل در روی سایتهای میبینید و به شهادت اظهار نظرهایی که از من در رسانههای مختلف ایرانی و غیر ایرانی درج میشود میبینید که من هیچ تغییری در شیوه کارهایم ندادهام و به همان روال سابق فعالیتم را ادامه میدهم. البته ناگفته نماند که شبکههای مجازی که شخصیتهای غیر واقعی میتوانند پشت آن پنهان شوند٬معمولا سعی کردهاند که چهره دیگری از من بسازند که خوشبختانه موفق نشدهاند. زیرا کارهای من آنقدر زیاد بوده است که هر نوع شایعهای را خنثی کرده است. البته همگان میدانند که پشت این چهرهها در واقع دستان ماموران امنیتی است که هنوز هم دست از سر من بر نمیدارند و هنوز هم در تعقیب من هستند و هنوز هم بستگان من را تحت فشار قرار میدهند برای اینکه من را وادار به سکوت کنند و به نوعی نشان میدهند که هر حرکت جدید من٬ فشاری خواهد بود بر روی افراد خانوادهام که در ایران هستند.
من ثابت کردهام وقتی که پای حقوق بشر در میان باشد٬ مطلقا به خانوادهام اهمیت نمیدهم و از مسیرم دور نمیشوم. خواهرم را به جرم نسبت خانوادگی با من دستگیر کردند٬ اما متوجه شدند که هیچ تاثیری در رفتار من نداشت و من کوچکترین تغییری در رفتارم ندادم و کارم را عوض نکردم. همسر من را دستگیر کردند به خاطر اینکه با من سی هفت سال قبل ازدواج کرده بود و او را تحت فشار جسمی و روحی وادار کردند که در فیلمی که ساخته بودند شرکت کند و علیه من مطالبی را عنوان کند و این فیلم را دو بار در تلویزیون پخش کردند. اما این پروژهها در ایران نخ نما شده است و مردم عملکرد نهادهای امنیتی را میشناسند. من هنوز هم ایمیلهای تهدید آمیز دریافت میکنم. تا حدی که چندین بار پیشنهاد شده که برای من محافظ بگذارند. اما من عقیده به داشتن محافظ ندارم. ضمن اینکه در کشور خاصی هم سکونت ندارم. و مداوم در سفر هستم و بنابراین اینکه من بتوانم مانند برخی از افرادی که در خطر هستند٬ از محافظ استفاده کنم منتفی است. به هر حال مشکلات شخصی من را ماموران امنیتی سعی کردهاند اضافه کنند اما در روش و منش من و کار من تاثیری نداشته٬ آنهم به شهادت نوشته ها٬سخنرانیها و مصاحبههای من. و ضمن اینکه میخواهم اضافه کنم که باعث نهایت تعجب است که آقای روحانی که فردی است که از سوی جریان اصلاح طلب به قدرت رسیده٬ اما هیچ نوع تغییری در ساختار وزارت اطلاعات ندادهاند و هنوز همان ماموری که از روز ابتدا٬ یعنی از سال ۸۷ مامور پرونده من و کانون مدافعان بود و همه ما را او به زندان انداخت٬ از جمله خانم نرگس محمدی با پرونده سازی این شخص به زندان رفت؛ هنوز در قدرت است و نه تنها در وزارت اطلاعات است بلکه هنوز هم مسئول پرونده کانون مدافعان حقوق بشر است. در نتیجه این باعث تعجب است که انتخاب آقای حسن روحانی٬ باعث نشده که کوچکترین تغییری در وزارت اطللاعات بوجود آید.
میتوانید درباره وضعیت کانون مدافعان حقوق بشر توضیح دهید؟
مایل هستم در ابتدا وضعیت حقوقی کانون را شرح دهم. کانون در سال ۱۳۸۱ تاسیس شد. هرچند طبق قانون اساسی٬ موسساتی که در چهارچوب قانون عمل کنند و مخالف اسلام عملکرد نداشته باشند٬ احتیاج به مجوز ندارند. اما برای اینکه ما نشان دهیم یک گروه زیرزمینی نیستیم٬ و ضمن اینکه آن زمان برای موسسات ثبت شده امتیازاتی قائل بودند٬ و اینکه ما بتوانیم از امتیازات حکومت وقت آقای خاتمی استفاده کنیم٬ به وزارت کشور رفتیم و از کمیسیون ماده ۱۰ قانون احزاب٬ درخواست مجوز تاسیس کانون را کردیم. مدتی به طول انجامید. کمیسیون موافقت کرد که ما ثبت بشویم. من خاطرم است که آقای علی جنتی که آن زمان در ابتدای دوران آقای احمدینژاد معاون سیاسی وزارت کشور بودند٬ حتی در یک مصاحبه مطبوعاتی گفتند که کانون مدافعان باید به ثبت برسد٬ زیرا که در کمیسیون به ثبت رسیده و آن کارمندان وزارت کشور که حاضر نیستند این مجوز را بدهند و تا کنون از دادن آن برگه خودداری کردند٬ متخلف هستند.
به هر جهت کمیسیون قبول کرد که ما ثبت شویم. اما آن برگه لازم را به ما نداد که ما ببریم به اداره ثبت شرکتها بدهیم. مراجعات مکرر ما با امروز فردا کردنها مواجه شد. اما جلوی کار ما را هم نمیگرفتند. ما آزادانه کار میکردیم ولیکن پیگیر کارمان بودیم. من خاطرم میآید که دوبار شخصا به آقای موسوی لاری وزیر وقت کشور مراجعه کردم. آخرین باری که مراجعه کردم انتخابات ریاست جمهوری انجام شده بود و مشخص شده بود که آقای احمدینژاد رئیس دولت شدهاند. من به آقای موسوی لاری گفتم که آقای موسوی لاری٬ اجازه بدهید که این نامه به دست ما برسد و ما ثبت رسمی شویم برای اینکه شاید یک زمانی به درد بخورد. ایشان گفتند که من دستور رسیدگی میدهم٬ اما نهایتا برگه به دست ما نرسید. علی ایحال ما به راهمان ادامه میدادیم تا سال ۱۳۸۷ که اوج اختناق در ایران بود و به ما اخطار کردند که شما چون مجوز ندارید نباید کار کنید.
ما اعلام کردیم که اولا احتیاج به مجوز نداریم٬ در ثانی مجوز هم داریم. برای اینکه در پرونده کمیسیون ماده ۱۰ قانون احزاب موافقت شده. به هر حال در سال ۱۳۸۷ روزی عدهای از ماموران امنیتی با هجوم به دفتر کانون آنجا را پلمپ کردند. این دفتر آپارتمانی بود که من با پول جایزه نوبل آن را خریده بودم و تجهیز کرده بودم و در اختیار کانون قرار داده بودم. متاسفانه رسما نتوانستم به نام کانون مدافعان حقوق بشر بکنم زیرا همانطوری که الان شرح دادم٬ کانون مدافعان حقوق بشر موفق نشده بود که به ثبت رسمی برسد و شخصیت حقوقی پیدا کند. پس بنابراین سند آن ساختمان به نام من بود که همین امر باعث شد که بعد از انتخابات مناقشه برانگیز سال ۸۸ ٬ این آپارتمان هم به عنوان دارایی بنده مصادره و حراج بشود.
به هر حال بعد از پلمپ کانون٬ ما کارمان را تعطیل نکردیم و جلسات در دفتر وکالت من برگزار میشد. در این هنگام ماموران امنیتی به بهانه بررسی مالیاتی دو بار به دفتر من هجوم آوردند. و تمام پروندهها و کامپیوتر و اسناد دفتر را بردند. این امر خلاف قانون بود زیرا موکلیم من را امین میدانستند و درست نبود که بیایند و ماموران امنیتی حرفهایی که موکل من محرمانه به من گفته است٬ را بخوانند. اما مرتکب این خلاف شدند. من شکایت کردم اما طبیعتا کسی رسیدگی نکرد. در همین ضمن عدهای از افرادی که خودشان را دانشجویان بسیجی دانشکده علوم پزشکی معرفی میکردند٬ حدود ۴۰ نفر؛ در دهه محرم وقتی که سینه زنی بود به دفتر و منزل من حمله کردند و درب و دیوار را با شعارهایی بر ضد من پر کردند. تابلوی وکالت من را شکستند و یک مقدار تخریب جزئی هم وارد کردند. فورا به پلیس زنگ زدم. از طرف کلانتری یوسف آباد یک سرهنگ و دو مامور آمدند. خیلی جالب بود که آن کنار ایستادند و فقط نگاه میکردند. به من گفتند که نگران نباشید. اینها کارشان را بکنند٬ میروند. و جالتر اینکه یکی از همسایگان از طبقه بالا از مهاجمین فیلمبرداری میکرد. ماموران کلانتری به جای اینکه با مهاجمین برخورد کنند٬ یا آنان را دستگیر کنند٬رفتند سراغ آن همسایه و دوربینش را با تهدید به دستگیری٬ گرفتند و دیگر پس هم ندادند.
روز به روز شرایط را سختتر میکردند اما اراده من و سایر همکاران بر ادامه کار کانون بود. زیرا ما تمام بر خط قانون بودیم و مامورین امنیتی بودند که خلاف قانون عمل میکردند.
تا اینکه رسید به سال ۸۸ و انتخابات ریاست جمهوری. من به خاطرم است که انتخابات ریاست جمهوری در ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ برگزار میشد. من طبق برنامه که ۶ ماه قبل تعیین شده بود برای شرکت در یک سخنرانی به اسپانیا میرفتم و چون سخنران اصلی بودم نمیتوانستم برنامهام را تغییر دهم. من به اسپانیا رفتم. صبح ۲۲ خرداد من وقتی به هتل رسیدم انتخابات شروع شده بود و تمام سایتها آن را پوشش میدادند. بلیط من برای چهار روز بعد بود. در این چهار روز اتفاقات وحشتناکی در ایران رخ داد. آن کشتار خیابانی رخ داد. از همه مهمتر مجددا ریخته بودند به دفتر من٬ البته کسی در دفتر نبود اما به هر حال باز دفتر را خط خطی (شعار نویسی) کرده بودند. البته آقای سلطانی دستگیر شده بود. رفته بودند سراغ منزل برخی از همکاران و برخی دستگیر شده بودند و برخی پنهان بودند. و همکاران با من تماس گرفتند که به جای بازگشت به ایران٬ برو به ژنو پیش کمیسر عالی حقوق بشر. آن زمان کمیسرعالی حقوق بشر خانمی بود به نام پیلای که وی حقوقدان و اهل آفریقای جنوبی بود. من قبلا این خانم را در چندین سمینار دیده بودم و از قبل با هم آشنایی داشتیم. من در همان زمان رفتم و خانم پیلای را دیدم. ایشان بسیار نگران ایران بودند. گفتند که ما مسائل ایران را دنبال میکنیم. پرسید چه شده؟ من همه موارد را توضیح دادم و گفتم که این موارد بر خلاف قوانین است. چون همان موقع خاطرم است که آقای دکتر یزدی را از بیمارستان و در حالتی که زیر سرم بود دستگیر کردند و بردند زندان. گفتم تمام اینها بر خلاف قوانین است. همچنین آقای سلطانی را دستگیر کرده بودند در حالتی که دستور دستگیری ایشان دو روز قبل از انتخابات صادر شده بود. یعنی دو روز قبل از اینکه انتخابات برگزار شود٬ دادستان دستور بازداشت عدهای را صادر کرده بود. از جمله آقای عبدالفتاح سلطانی. همه اینها را به خانم پیلای گزارش دادم و برای من بسیار جالب بود٬ چون خانم پیلای خودش حقوقدان بود٬گفت که برای من بگو که کدام قوانین را اینها شکستند؟ و من بر اساس کتاب قانون که معمولا همراهم است٬ نشستم و جداگانه مواد قانون آیین دادرسی کیفری و نحوه دستگیری و بازداشت افراد را طی قوانین ایران شرح دادم و گفتم که کدام قوانین شکسته شده است.
روز به روز شرایط ایران بدتر میشد. خواهر و همسر من را دستگیر کردند که من را مجبور به سکوت و یا برگشتن به ایران بکنند. من متوجه شدم که اقدامات من چقدر حکومت را را عصبانی کرده است. منظورم از حکومت آن قشری از اقتدار گرایان است که این اقدامات غیر قانونی را انجام میدهند. من متوجه شدم که اگر کارهای من موثر نبود خواهر من را دستگیر نمیکردند. اگر کارهای من موثر نبود٬ شوهر من را تحت فشار جسمی و روحی وادار نمیکردند که پشت تلویزیون بیاید و آن سخنان را در باره من بگوید.
این نشان داد که تاثیر کار من تا چیز میزان است و من بیش از پیش کار کردم و موظف بودم که سخنگوی ملت سانسور شده ایران باشم و تا به الان نیز این وظیفه را احساس میکنم. یکی از کارهایی که میکنم هر ماه یک گزارش درباره نقض حقوق بشر در ایران با کمک همکارانم که خارج و داخل ایران هستند٬ یک گزارش مستند از نقض حقوق بشر در ایران تهیه میکنم که به دو زبان فارسی و انگلیسی منتشر میشود. باید بگویم که چون بسیار با وسواس این گزارش تهیه میشود٬ هیچ اغراق و دروغی در آن نیست٬بسیار مورد توجه مجامع بین المللی قرار میگیرد. بارها دیدهام که در سازمان ملل به گزارشهای ما استناد میکنند. من خارج از کشور همان اقدامات داخل را انجام میدهم. البته در سطح وسیعتری٬چرا که آن مشکلات را ما دیگر نداریم. از جمله چندین سمینار در زمینه حقوق زن و همچنین دادرسی عادلانه برگزار کردیم. و چندین مقاله و کتاب بیرون دادم. من از تاریخی که از ایران بیرون آمدم٬از جمله مدارک دکترای افتخاری که داشتم٬چندین دکترای افتخاری شامل ۲۵ دکترای افتخاری از دانشگاهای اروپا٬ امریکا و کانادا و آسیا گرفتهام و مدالهای متعددی به مناسبت انجام وظیفه دریافت کردهام.
از خانم محمدی٬ سخنگوی دربند کانون و دیگراعضا بگویید. فکر میکنید این فشارها و دستگیریها اعضای کانون هدفمند و سیستماتیک است؟ دنبال چه هستند؟
کانون مدافعان یک ساختار مرکزی داشت و دارد که به نام شورای عالی نظارت است. این شورا در حقیقت خطی مشی کانون و رئیس و سخنگوی را تعیین میکند که از شورای عالی نظارت آقایان سیفزاده و سلطانی و خانم نرگس محمدی در زندان هستند. من هم که بیرون و در تبعیدم. عضو دیگر ما آقای دادخواه هستند که به مناسبت مشکلاتی که دارند٬فعالیتشان را کم کردند ولی دیگران به شدت فعال هستند. باید بگویم که فعالیت ما مستمر است. علیرغم تمام مشکلاتی که وجود دارد و دوستان طی نامهای من را موظف کردند تا زمانی که اعضای شورای عالی نظارت در زندان هستند٬ من به تنهایی میتوانم هر تصمیمی بگیرم و کانون را اداره کنم و نیازمند موافقت بقیه نیستم. البته من تا حتی الامکان سعی میکنم کارهای را با هماهنگی دوستانی که حتی در زندان هستند٬ انجا بدهم و کار را به همان روال سابق ادامه دادهام.
خانم محمدی به اتهام شرکت برای تاسیس کانون و فعالیت در کانون یکبار قبلا محاکمه و به ۶ سال زندان محکوم شده بود و در زندان بودند. ایشان به شدت بیمار شده بودند. تا حدی که پزشک زندان گواهی کرده که احتمال فاجعهای برای ایشان میرود. مجبور شدند ایشان را آزاد کنند تا معالجه شوند. در دورانی که درمان میکردند٬ مواجه با اذیت و آزار ماموران امنیتی بود. زیرا ماموران میخواستند که هیچگاه کاری نکند. حتی وقتی دیدار یکی از دوستانش که از زندان بیرون میآمد٬ میرفت؛ بلافاصله وی را احضار میکردند. برای او پرونده جدیدی ساخته شد. خانم محمدی رسما اعلام کرد که این محاکمه باید علنی باشد و در محاکمه غیرعلنی دفاع نخواهد کرد. این امر باعث شد که بدون اخطار قبلی خانم محمدی را به زندان بردند و مشخص نیست که آیا قرار بازداشت است یا اجرای حکم قبلی است؟
خانم محمدی که قبلا برای درمان بیرون آمده بودند٬ حدود یک میلیارد و نیم وثیقه گذاشتند. دقیقا البته رقم را خبر ندارم ولی فکر میکنم حدود این مقدار است. و این وثیقه هنوز ضبط است و آزاد نکردهاند. ایشان وقتی به زندان رفت اعلام کرد که من ۵ داروی اساسی استفاده میکنم. زیرا مبتلا به آمبولی ریه و همچنین برای این بیماری قرص وارفارین که رقیق کننده خون است استفاده میکنم. و این قرص عوارضی دارد که باید همراه آن قرص دیگری مصرف شود. و همچنین فلج ادواری عضلانی که در زندان اول ایشان به آن مبتلا شدند٬ با آن درگیر هستند همچنان. متاسفانه زندان یکی از قرصهای ایشان را حاضر نشده به وی بدهند. شرایط تشنج آفرین زندان وضعیت خانم محمدی را بدتر کرد. بویژه آنکه معالجات ایشان هم ناتمام مانده بود. به طوری که دومرتبه حال ایشان در زندان به هم میخورد و وی را به بیمارستان میبرند. ولیکن روز بعد او را به سلول برمی گردانند. پزشک معالج سه بار گواهی کرده که خانم محمدی باید در بیمارستان بستری شود و الا خطر جانی او را تهدید میکند. اما دادستان تهران تاکنون موافقت نکرده. بهانه دادستانی هم این است که نامههای پزشک تا به حال به دست من نرسیده است. در حالی که خانواده خانم محمدی خودشان شخصا نامههای پزشک را به دفتر دادستان دادهاند و دادستان متاسفانه شهامت راستگویی را از دست داده است.
وضعیت فرزندان ایشان چگونه است؟
خانم محمدی همسر آقای تقی رحمانی هستند. آقای تقی رحمانی در جمهوری اسلامی در مجموع نزدیک به ۱۵ سال در زندان بودند در مقاطع مختلف. بعد از انتخابات ۸۸ هم یکبار هجوم بردند به منزل ایشان و ایشان را دستگیر کردند و وقتی که از زندان بیرون آمدند تصمیم گرفتند از زندان خارج شوند. الان در فرانسه هستند و وقتی خانم محمدی دستگیر شد٬ فرزندان دوقلوی آنها ٬ که ۸ ساله هستند بدون سرپرست ماندند. زیرا مادر در زندان و پدر در تبعید و خانواده خانم محمدی در زنجان بودند. در نتیجه بچهها را خانم محمدی موافقت کردند که بروند فرانسه پیش پدرشان. من امیدوارم خانم محمدی آزاد شوند و بچهها به ایران برگردند. زیرا هم پدر و هم مادر علاقهمند هستند که این بچهها در ایران بزرگ شوند و فرهنگ ایرانی را داشته باشند و نه اینکه در سن ۸ سالگی فرهنگ دیگری را بگیرند.
شما اخیرا از کمیپینی به نام مادران زندانی حمایت کردید. چه تلاش عملی برای آزاد کردن این مادران صورت گرفته است؟ و اصولا ماهیت این کمپین چیست و چه هدفی را دنبال میکند؟
خانم محمدی روحیه مقاومی دارند و همین روحیه مقاوم است که ماموران را میترساند و سخت با ایشان برخورد میکنند. وقتی ایشان به زندان رفتند وضعیت دردناک مادران زندانی را دیدند٬ طی دل نوشتهای از وضعیت خودش و جدایی دردناک خودش و فرزندانش و همچنین از وضعیت ناگوار مادران زندانی سخن گفت و گفت که حتی تلفن را از ما مضایقه میکنند و ما نمیتوانیم با جگر گوشههایمان با تلفن صحبت کنیم و از همگان دعوت کرد که به یاری مادران زندانی برخیزند. بر همین اساس و در اجابت به خواسته خانم محمدی٬ کمپینی به نام کمیپین حمایت از مادران زندانی در ایران شکل گرفت. حتی میتوانم بگویم از زندان اوین شکل گرفت. تعداد زیادی به آن پیوستند. طبق مراجعه به صفحه این کمپین٬ در عمر کوتاه فعالیتش٬ اکنون بیش از ۱۵۰۰ نفر عضو آن هستند. در این صفحه وضعیت مادرانی که در زندان هستند شرح داده شده و اینکه چرا در زندانند و چطور غم جدایی فرزندان را تحمل میکنند. باید بگویم که مشکلات مادران زندانی فقط خاص زندانیان سیاسی و عقیدتی نیست. بلکه در مورد زندانیان عادی هم وجود دارد. چرا که وقتی زندانی به زندان میرود٬ خواه به خاطر جرایم عادی وخواه به دلیل مسائل عقیدتی و سیاسی٬ و فرزند هم دارد٬ دو حالت پیش میآید. اول اینکه بچهی او کوچک است و او را به زندان میبرد که در این صورت کودک خردسال همپای مادر زندانی میشود و همانند مادر محروم است هوای آزاد و غذای مناسب میشود. به خاطر دارم که این وضعیت باعث شد که در زندان سمنان یک خانم بهایی که در زندان بود٬ کودکش به خاطر عدم دسترسی به هوای آزاد عفونت ریه کرد و تا حد خطرناکی حال بچه بد شد و این امر باعث شد که من یک نامه به یونیسف بنویسم و شکایت کنم که چرا به وضعیت کودکانی که به خاطر مادر مجبور هستند که زندان را تحمل کنند٬ رسیدگی نمیکنید؟ زیرا که در این خصوص سالها قبل زمانی که من رئیس انجمن حقوق از کودک بودم (ان جی او یی که من با کمک دوستان در ۲۵ سال قبل تاسیس کرده بودم و سالها ریاستش را بر عهده داشتم) در این زمینه با حکومت ایران بارها و بارها صحبت کردیم که بینتیجه بود. و اینبار من به خاطر مادر بهایی که در زندان سمنان بچهاش عفونت ریه کرده بود به یونیسف نامه نوشتم. نامه خانم محمدی در واقع یک یادآوری مجدد بود که در زندانها مهدکودک نیست و حال آنکه طبق استاندارد بین المللی زندان٬ میبایستی در زندان مهد کودک تاسیس شود تا مادرانی که کودکان زیر ۷ سال دارند٬ فرزندانشان را بگذارند در مهد کودک زندان٬ و شبها این بچهها بیایند در سلول پیش مادرشان و به اینصورت فرزند از مهر مادری محروم نخواهد شد و در جای امنی نگهداری میشود. در ایران زندانها مهد کودک ندارند.
حالت دیگر این است که بچه از ۷ سال بزرگتر است و در زندان نیست. در این صورت مادر باید بتواند روزی چند دقیقه با فرزند صحبت کند و ملاقاتها باید حضوری باشد. در حالتی که تلفن برای مادران در زندان نیست و ملاقات از پشت شیشه و غیر حضوری است. و این علاوه بر اینکه برای مادران ناگوار است٬ به روحیه بچهها هم صدمه میزند. بنابراین در این کمپین خواست ما رسیدگی به این گونه مسایل بود. من بسیار به خانم محمدی افتخار میکنم. با اینکه با وجودی که در زندان است٬ مشکلات خودش را فراموش کرده و به مشکلات دیگران میپردازد. به هر حال این کمپین شروع شد و در ایران و در خارج از ایران عدهی زیادی از آن حمایت کردند و در حمایت از این کمپین تجمعی در ۲۲ آگوست در شهر لاهه در میدان صلح برگزار شد. علت اینکه میدان صلح و مقابل دادگاه بین المللی انتخاب کردیم به خاطر نمادین بودن آن بود زیرا این مادران از جمله نرگس محمدی اقدامات مسالمت آمیز داشتند و لیکن به زندان رفتند. دلیل دیگر این بود که این زنان محکوم از یک دادسرسی عادلانه بودند. این تجمع با استقبال بسیار برگزار شد و مشابه آن در اتریش هم برگزار شد و قرار است در شهرهای دیگر هم برگزار شود. عکس مادرانی که در زندان هستند٬ تکثیر شده٬ و یکی از برنامههای آتی ما برگزاری نمایشگاه مادران زندانی است. به این صورت ما میخواهیم توجه بین المللی را به مشکلات زنانی که به خاطر مسائل سیاسی یا عقیدتی٬ محروم از یک دادرسی عادلانه بودند٬ به زندان انداختهاند و از خانواده دور شده اند٬ جلب کنیم.
درباره قوانین حقوقی و نهادهای قضایی سوالاتی دارم. درباره ماده ۱۳۴ لطفا بگویید که چطور تا این حد با این ماده سلیقهای برخورد میشود؟
متاسفانه سلیقهای عمل کردن و بیتوجهی به قوانین در کشور و در قوه قضاییه ایران سابقه دیرینی دارد و منحصر به ماده ۱۳۴ نیست که درباره برخی زندانیان اعمال نمیشود. اجازه بدهید که به طور مشخص من همینجا یادآوری کنم از حصر و یا در حقیقت از زندان خانگی آقایان موسوی و کروبی و خانم رهنورد. آیا زندان اینها قانونی است؟ اینها چند سال است که در زندان هستند٬ کدام اتهام برای ایشان مطرح شده؟ کدام دادرسی برای ایشان انجام شده؟ چه مقام قضائی حکمی برای اینها صادر کرده؟ حتی این موضوع هم مشخص نیست. بنابراین بیاعتنایی به حقوق افراد در قوه قضائیه مسئله تازهای نیست.
شما تجربه قضاوت در پیش از انقلاب را داشتید. میتوانید درباره استقلال نهاد قضایی در جمهوری اسلامی و حکومت شاهنشاهی توضیحی بدهید؟
در زمان رژیم گذشته متهمان سیاسی را در دادگاههای ارتش محاکمه میکردند. چنانکه شما میبینید که شادروان مصدق را در دادرسی ارتش محاکمه کردند. یا شادروان گلسرخی به همین صورت. همه متهمان سیاسی در آنجا محاکمه میشدند. طبیعی است که دادرسی ارتش یک دادگاهی بود که قضاتش تمام ارتشی بودند. وکلای عادی هم حق دفاع نداشتند و بایستی وکلای ارتشی دفاع میکردند و اسمش هم رویش بود و هیچ کسی انتظار عدالت از این را نداشت.
اما سایر دعاوی که در دادگستری و قوه قضائیه رسیدگی میشد٬ وضعیت دادرسی بسیار بهتر از امروز بود. امروز متاسفانه نه تنها در مورد متهمان سیاسی و عقیدتی ما شاهد بیعدالتی هستیم٬ بلکه حتی در محاکم عادی و دعاوی حقوقی هم فساد بسیار زیاد است. بسیاری از شهروندان معتقدند که عدالت در دادگاهها اجرا نمیشود. زیرا هر کسی رشوهای بدهد حق را خواهد داشت. این حتی درباره محاکم غیر سیاسی است. در مورد محاکم سیاسی و عقیدتی که در دادگاه انقلاب به آن رسیدگی میشود٬وضع از این هم بدتر است.
ما شاهد محاکمات نمایشی سال ۸۸ بودیم که چطور یک عدهای را که در خیابان رد میشدند٬ به نام تظاهرات کننده گرفتند و وادار به آن اعترافات مسخره کردند. ما شاهد این بودیم که ساعت ۳ بعد از نصف شب در خرداد ۸۸ به خوابگاه دانشجویان در دانشگاه تهران حمله شد. ۵ دانشجو را با شلیک گلوله کشتند. وقتی خانوادههای آنان شکایت کردند٬ به جای اینکه کسی از عاملان و آمران این اقدام وحشیانه به زندان بروند٬شاکیان را به زندان فرستادند. بنابراین در مجموع باید بگویم که قوه قضائیه در زمان شاه بسیار عادلانه رفتار میکرد تا جمهوری اسلامی.
شما اگر به عنوان یک حقوقدان بخواهید چند قانونی را که توسط نهاد قضایی پس از انقلاب تصویب و مقدمات نقض حقوق بشر را فراهم کرد را نام ببرید٬ چه مواردی را ذکر خواهید کرد؟
بایستی بگویم بسیاری از قوانین نادرست است و باید اصلاح شود. من به یکی دو مورد نمیتوانم اشاره کنم ولی مهمترین مشکل قوه قضائیه از آنجا شروع شد که در ابتدای انقلاب قانونی را گذراندند که گفتند که قضات باید از میان مردان مجتهد حائز شرایط زیر انتخاب شود. یعنی در واقع دانش آموختگان حقوق را نادیده گرفتند. و بعد گفتند تا زمانی که مردان مجتهد به میزان کافی پیدا نشود٬ از بین مردان فارغ التحصیل حقوق میشود انتخاب کرد. یعنی مهمترین مشکل قوه قضائیه در واقع از آنجا شروع شد که به لسان انقلابی آن زمان٬ تعهد را بر تخصص ترجیح دادند. و گفتند که کافی است که کسی متعهد شود. اما متعهد به چه؟ به قدرت سیاسی. بدین صورت است که شخصی مانند سعید مرتضوی حتی وقتی دانشکده حقوق را تمام نکرده٬ در سن ۲۱ سالگی دادیار میشود و بعد میرود دانشکده حقوق. البته دانشکده حقوقی که معلوم نیست چگونه وارد شده و چگونه خارج شده و آن فجایع را به بار میآورد و بعد علیرغم تمام ادلهای که وجود دارد او را تبرئه میکنند.
یا اجازه بدهید که کوی دانشگاه را یاد آور بشم. در ۱۸ تیر چه اتفاقی افتاد؟ عزت ابراهیمنژاد کشته شد. موکل من بود. تعداد زیادی از دانشجویان زخمی شدند. اما چه کسی محکوم شد؟ فقط یک گروهبان آنهم به جرم دزدیدن یک ریش تراش. واقعا این دادگاهها مسخره کردن عدالت است. بنابراین درش را ببندند و گل بگیرند راحتتر هستند مردم تا اینکه دل خوش بدانند که دادگستری هست که حق و حقوق آنان را پاس میدارد.
موضوع انتخاب وکلا از بین وکلای تایید شده قوه قضائیه چطور؟
این آخرین تیری بود که بر چشمات عدالت در ایران زده شد. متهمان سیاسی که همواره حکومت از آنان به نام متهمان امنیتی یاد میکند٬ همواره تحت شکنجه و فشار و پرونده سازی نهادهای امنیتی بودند. وقتی که دستگیر میشوند٬ غالبا اینها را در شرایطی قرار میدهند که علیه خودشان اعترافات دروغین بکنند. و برای اینکه ظاهر قضیه را قانونی جلوه بدهند٬ گفتهاند که اینها از روز اول میتوانند وکیل داشته باشند اما باید وکلایی باشند که مورد تایید ما هستند و نه مورد تایید شخص متهم. بنابراین شما تصور بفرمایید در لحظات حساس بازجویی که متهم احتیاج به همکاری با یک وکیل دارد٬ یک وکیل را به او تحمیل میکنند. طبیعتا یک وکیل هم مجانی کار نمیکند٬ بلکه یک دستمزد هنگفت میگیرد و بعد القائاتی میکند و راهنمایی و یا خرابکاریهایی در پرونده صورت میگیرد. بعدا که پرونده به دادگاه میرود٬ پرونده ساخته شده است٬ یعنی در حقیقت به نفع مامورین ساخته شده. پرونده از دید متهم خراب است. وکیل بعدی کار زیادی نمیتواند انجام دهد. ضمن اینکه متهم یک حق الوکاله به وکیل قبلی داده است. بنابراین مجبور است که یک حق الوکاله به وکیل خودش بدهد. و این یک مانع دیگری است که پیش میآید و در نتیجه متهمان بدون وکیل مورد اعتماد خودشان به دادگاه میروند.
پیرامون حبس و حصر خانگی آقایان کروبی و موسوی و خانم رهنورد٬ فکر میکنید چرا حکومت حاضر به برگزاری دادگاه ایشان نیست؟
اولا به جای حصر خانگی من مایلم زندان خانگی را به کار ببرم. برای اینکه حصر یک آرامش و آسایشی بیشتر از زندان برای افراد دارد. در حالتی که این سه نفر در خانههایشان زندانی هستند٬ از امکانات یک زندان عادی هم محروم هستند. بنابراین زندان خانگی این سه نفر یعنی آقایان موسوی و کروبی و خانم رهنورد٬ بر خلاف قانون و از مصادیق بازداشت خود سرانه است. بارها شکایت شده٬ اما از آنجایی که قوه قضائیه استقلال خودش را از دست داده است٬ و تبدیل به شعبهای از وزارت اطلاعات شده است٬کسی نیست که به حرف اینها رسیدگی کند. تا الان حتی مشخص نشده است که چه کسی دستور بازداشت اینها را داده است. در برخی از گفته ها٬ شنیده میشود که شورای امنیت ملی دستور بازداشت را داده است و برخی دیگر تکذیب میکنند و میگویند که در شورای امنیت ملی دستور صادر نشده است. اما بر فرض هم که دستور بازداشت در شورای امنیت ملی صادر شده باشد٬ شورای عالی امنیت ملی مرجع دستگیری کسی نیست. و اگر کسی را مضر برای امنیت ملی میداند٬ ارجاع دهد به دادگستری که پس از انجام یک دادرسی او را دستگیر کنند که این امر اتفاق نیافتاده.
در برخی از سخنان شنیده میشود که اینها به دستور آقای خامنهای در زندان هستند و به نظر من این درست است. زیرا که تنها قدرتی که بالاتر از همه قدرتهای فعلی وجود دارد٬ هم در عمل و هم در قانون؛ آقای خامنهای است. اینها به دستور آقای خامنهای بازداشت شدهاند و جالب این است که آقای کروبی بارها درخواست کردند که محاکمه بشوند به صورت علنی و گفتهاند که من امیدوارم که مرا محاکمه کنید که بتوانم حرفهایم را بزنم. اما به هیچ وجه به این تقاضا توجه نشده و علت آنهم کاملا مشخص است. برای اینکه با محاکمه این سه نفر٬ خیلی از مسائلی که سعی کردهاند از مردم پنهان کنند٬ آشکار میشود. آقای کروبی حتی به برخی از نمایندگان هم وکالت دادهاند که مسئله دادرسی را هم پیگیری کنند. اما قوه قضائیه استقلال ندارد. و بدون اجازه رهبر هیچ کاری صورت نمیگیرد و رهبر هم بنایی بر محاکمه ندارد. یعنی رهبر قرار نیست که اینها را اجازه بدهد که محاکمه بشوند و آزادانه حرفهای خودشان را بزنند. برای اینکه میدانند که اگر این حرفها را بزنند٬ آنوقت جای زندانی و زندانبان عوض خواهد شد.
به عنوان آخرین مورد٬ گویا دیدارهایی با آقای کروبی پیش از سال ۸۸ داشتهاید. از آن دیدارها بگویید.
من دو خاطره میتوانم از آقای کروبی بگویم. زمانی که رئیس مجلس ششم بودند٬ برای رساندن مشکلات موکلینم که زندانی سیاسی و عقیدتی بودند٬ من ایشان را یک بار در مجلس ملاقات کردم. پیش از این دیداری نداشتم با ایشان. ایشان بسیار با حوصله حرفها را شنیدند و دستور رسیدگی دادند. البته بماند که این دستور را کسی اجرا نکرد٬ اما اینکه با حوصله گوش میکردند و سعی میکردند که کمک کنند٬حداقل یک دلگرمی برای مراجعین بود. خاطره دیگر من این است که بعد از اینکه کانون مدافعان حقوق بشر را به گونهای که گفتم٬ بستند و به دفتر ما حمله کردند٬ طبق نظر شورای عالی نظارت کانون مدافعان حقوق بشر٬ تصمیم گرفتیم که همه ما دیداری با آقای کروبی انجام بدهیم. آن موقع هنوز انتخابات ۸۸ نشده بود و تقریبا دو ماهی به انتخابات مانده بود. ما به دفتر ایشان در نیاوران رفتیم. وقت را خانم نرگس محمدی گرفته بودند. خانم محمدی تلفن زده بودند دفتر حاج آقا کروبی و به آقای حسین کروبی مطلب را گفته بودند که عبادی و چند نفر از همکاران میخواهیم حاج آقا را ببینیم و راجع به کانون صحبت کنیم. حسین آقا با هماهنگی وقت داده بودند و ما رفتیم خدمت آقای کروبی.
فاصلهای این تلفن تا زمانی که ایشان وقت دادند٬ بیشتر از چند ساعت هم نبود. یعنی صبح اول وقت خانم محمدی تلفن زدند و در ساعت ۴ یا ۵ بعد از ظهر ما رفتیم دفتر حاج اقا. وقتی که رفتیم٬ حاج اقا یک مسئلهای را به من گفتند. آن موقع گفتند که این موضوع بین ما بماند و جایی بازگو نکنید. اما چون سالها از آن داستان گذشته و دیگر حساسیتی نیست٬ من میتوانم این را بازگو کنم. حاج اقا گفتند که وقتی که صبح اول وقت تلفن زدید و گفتید که میخواهید بیایید پیش ما٬ آقای اژه ای٬ (وزیر وقت اطلاعات) در سفری در بندر عباس بود. آقای کروبی گفتند که آقای اژهای دو ساعت بعد از تماس شما٬ از بندر عباس به من زنگ زدند و گفتند که «به ما اطلاع دادند که خانم عبادی میخواهد بیاید دفتر شما. اینها را راه ندهید». و حاج آقا گفتند که من به آقای اژهای جواب دادم که «چرا راه ندهم؟ اینها اگر گله و شکایتی دارند٬ پیش ما بیایند که بهتر است تا اینکه با رسانههای بیگانه بخواهند مصاحبه کنند. بگذارید ما حرفشان را بشنویم٬ ضمن اینکه من اختیار دفتر خودم را دارم.»
آقای اژهای به آقای کروبی گفته بود که «این نصیحتی است که من به شما میکنم و اینها را در دفترتان نپذیرید.» حاج آقا هم گفته بودند که «خیلی ممنون و نصیحت شما را شنیدم٬ ولیکن این افراد را میپذیرم.» و ما رفتیم خدمت آقای کروبی و آقای کروبی این را به من گفتند که «ببین شرایط مملکت به کجا رسیده که ظرف دو ساعت یک ملاقات ساده دو شهروند را اینقدر عمده میکنند که وزیر اطلاعات که در سفر هم هست باید به من زنگ بزند و بگوید که عبادی را نپذیر!» این موضوع باعث تعجب حاج آقا بود و البته باعث حیرت ما هم شد.
خانم عبادی٬ از وقتی که در اختیار سحام قرار دادید سپاسگزاریم.