صبح که از خانه بیرون میآیی چشمت به گوشهای میخورد که در میان چند کارتون آدمی دارد لول میخورد و به خود میپیچد، بدنش را میخاراند، ناگهان از خودت میپرسی واقعاً این انسان است و من هم انسان هستم؟ مگر نگفتهاند که، «بنی آدم اعضای یک پیکرند،» آن چنان با وجدان خود درگیر میشوی و نمیتوانی کاری بکنی که انگار تمام غمهای عالم ر ا بر دوش خویش حمل میکنی. هنوز چند قدمی فاصله نگرفتهای، به کیوسک روزنامه فروشی میرسی، هر روزنامهای را که نگاه میکنی، از اخبار و مطالب ناخوشایند و غم افزا پر است. لذا غمی بر غمهای تو افزوده میشود.
کامپیوتر خود را روشن میکنی و سری با سایتها میزنی میبینی که هر چه به چشم تو میخورد، خبر و مطلب غم انگیز است. در جمع همکاران قرار میگیری، در اتوبوس مینشینی، به میهمانی میروی، تلویزیون را نگاه میکنی، خلاصه شب و روز به هر چه و هر کس میرسی فقط و فقط اخبار و گزارشهای ناخوشایند به گوش میرسد. انگار وارد دالانی تاریک، طویل و عریض و عمیق شدهای که در آن کورسویی ازامیــد و خـوشی به چشم نمیخورد. از هر طرف صداهای گوش خراش و آه و نالههای کودکان و زنان و پیران در زیر بمباران وحشیانه متجاوزان به گوش میرسد، صحنه دلخراش قتل دختری در مهاباد و یا هر جای دیگری در زیر چکمهها و چاقویهای تیز بیرحمان خون به چشم میآورد. وقتی میخوانی کره شمالی موشک بالستیک آزمایش میکند تن آدم میلرزد. جنایات داعش در سوریه، کشتار روزانه مردم در یمن، ازدواج زوری دختران، بیکاری ۷ میلیون فارغ التحصیل، خودسوزی دانشجویی در شیراز، آلودگی بنزین پتروشمی، پایین بودن ضریب ایمنی پلهای عابر پیاده، داستان طولانی روغن پالم، نداشتن تعامل، پروندههای ۳۲ میلیارد تومانی، انتقاد وزیر بهداشت از پزشکان تهران، کشتههای سقوط هواپیما، قطع آرد یارانهای در بیشتر استانها، نادیده گرفتن حقوق مسافران هوایی، قتل به خاطر چک برگشتی، کشته شدن یک روزنامه نگار در عراق، تخریب شبکه ارتباطی صعده، ناپدید شدن یک رئیس جمهور، کشتار غیر نظامیان صعده و... تا خبر «برگشت احمدینژاد به ریاست جمهوری» اینان تنها بخشی از اخبار یکی از سایتهای خبری مشهور تهران است. به جرات میتوان گفت بیش از ۶۰ درصد اخبار و مطالب این سایت و سایر سایتها و خبرگزاریها و روزنامهها همه بر پاشنه غم و اندوه، زشتی و بدی میچرخد، انگار اصلاً خبر خوشی در شهر نیست، واقعاً نیست یا اینکه ما نمیبینیم و یا نمیخواهیم ببینیم؟ از شما چه پنهان ما روزنامه چیها هم خار خارِ پیدا کردن یک نقطه سیاه را داریم که از آن خال حالی بسازیم. غافل از اینکه داریم حال خلق الله را میگیریم اگر چه نقاط کور و سیاه در عملکردها و تصمیم گیریها کم نیست اما حقیقتاً میان سیاه و سفید پهنه وسیعی از رنگ خاکستری وجود دارد، که رسانهها به آن نمیپردازند و یا اصولاً خوش ندارند آن را ببینند انگار چندان جذابیتی ندارد. چنان به نظر میرسد که هم برای نویسنده و هم گویندگان و هم برای خوانندگان خبر «دزدیدن یک کودک» از خبر «اهدای کلیه یک معلم به دانش آموزش در اردبیل» جذابتر است. حادثه تخریب یک ساختمان از خبر ساخت یک مدرسه توسط خیری خواندنیتر است. خبر قتل به خاطر چک برگشتی جاذبهاش از آزادی زندانیان چک توسط خیرین بیشتر است. اخبار خوش کم نداریم اما چرا فقط ناخوشیها را انعکاس میدهیم؟ روزانه صدها ازدواج در همین تهران صورت میگیرد از آنها خبری نیست اما وقتی شنیدیم زوجی به زندگی خود پشت پا زدهاند فوراً از آن یک کوه میسازیم. به نظر میرسد «بدبینی» و «زشت نگری» برای ما هنر شده است. این نوع نگرش در لایههای زیرین شخصیت ما ایرانیان نفوذ کرده است و لذا قطره قطره اخبار غم انگیز و ناخوشایند در ذهن و روح ما چنان جمع گشته که به مردابی بد بو تبدیل شده است که هیچ گلی از کنار آن نمیروید و هیچ پرنده امیدی بر فراز آن بال نمیزند طاووس به آن زیبایی را میبینیم ولی به پاهای زشت آن اشاره میکنیم و پاهای زیبای کلاغ را رها میکنیم و سیاهی پر و بال آن را سرزنش میکنیم انصافاً در چنین شرایطی «دل خوش سیری چند؟»