خبر تازهای نیست که بگوییم از بوسنی در دل اروپا تا دامنههای چین غربی، از زنگبار آفریقا تا هند و سرانجام مرکز فرهنگی جهان یعنی یونسکو، روز نوترین ما را نوروز مینامند. اول فروردین خورشیدی، امپراتوری فرهنگی ما ایرانیان است که سراسر جهان را تصرف کرده است. اول فروردین از سوی سازمان ملل بهعنوان روز شاعران و روز زمین معرفی شده است. این پاسداشت حرمت ایران است. نوروز مناسک معرفت طبیعت و از نوزایی جهان است. روزی گرامی که خود اسطوره همه زمانها شده است. نوروز فرزند زُروان است و زروان به معنای زمان کشف، تعریف شده است، زُروان یا زمان خود به تعبیر «اوج قدرت» آمده است و ایرانیان نخستین مردمانی بودند که به کشف این راز پی بردند. زُروان یا زوربان یا نگهبان قدرت یا قدرت برتر، اتفاقی است که تعبیر علمی جهان و آفرینش به نَفس آن بازمیگردد. ایرانیان به صورتی نبوغآسا به چنین تعریف ویژهای از این راز رسیدند. نوروز استعاره میلاد انسان و جهان است. اندیشیدن به چنین پدیده پیچیدهای، آن هم در اعصار دور و سپس کشف تغییر فصول و درک تقسیمات زمانی و انتخاب امکانی برای بقا، کار سادهای نبوده است. ایرانیان آیینی را بنیان گذاشتند که در آغاز راه، مناسکی قومی بهشمار میرفت، اما عظمت و صحت و هماهنگی این مناسک (اولاد انسان و طبیعت، یعنی نوروز) به مقام و درجه قابل قبولی رسید که امروز در هزاره سوم از آن بهعنوان آیینی فراقومی یاد میکنند و بهتدریج خانوار مشترک بشری به قول و انجام مراسم آن میپیوندد.
نوروز ما، امپراتور شادمانیهاست، سلسله جنبان آب و خاک و باد و آتش است. در واقع این کاروان چهارگانه در روند بیداری بهارانه خود، به سرچشمه هستی برمیگردند که اجداد ما توانست آن را دریافته، نامگذاری کند و به گونه رسمی کهن درآورد. یقینا میلاد نوروز و آغازگاه آن به دوره آغازین و شروع کشاورزی بازمیگردد. گذاری باسابقهای دیرین که انسان صاحب آتش و ابزار شد. از این مقدمه بگذریم:
نوروز اگرچه روز نو سال است، روز کهنه قرنها هم هست. پیری فرتوت است که سالی یکبار جامه جوانی میپوشد تا به شکرانه آنکه روزگاری چنین دراز به سر برده و با این همه دمسردی زمانه تاب آورده است.
پیر زمانه نوروز یادها در سر دارد. او از آن کرانه زمان میآید، از آنجا که نشانش پیدا نیست. در این راه دراز رنجها دیده و تلخیها چشیده است؛ اما هنوز شاد و امیدوار است. جامهای رنگرنگ پوشیده است، البته از آن همه، یک رنگ بیشتر آشکار نیست و آن رنگ ایران است. پدران ما از همان آغاز کار، وظیفه سترگ خود را دریافتند. پیشوایان فرهنگی این دیار کهن از میان همین گروه برخاستند و ماموریت قوم ایرانی را درست و روشن معین کردند؛ آنها گفتند که باید به یاری یزدان با اهریمن بجنگند و تا آن دشمن بدکنش از پا درنیاید، بیکار ننشینند. باری امروزه اگر بر ما ایرانیان این روزگار، عیبی باید گرفت این است که تاریخ خود را درست نمیشناسیم. اروپاییان، از قول یونانیان میگویند که ایران پس از حمله اسکندر یکسره رنگ آداب یونانی گرفت و ازجمله نشانههای این امر آنکه مورخی بیگانه نوشته است که در دربار اشکانی نمایشهایی به زبان یونانی اجرا میکردند. این درست مانند آن است که بگوییم ایرانیان امروزه یکباره ملیت خود را فراموش کردهاند؛ زیرا در بعضی اماکن و رستورانها اهالی موسیقی و آوازخوانها به زبانهای انگلیسی و ایتالیایی و اسپانیایی میخوانند. حقیقت این است که باید با شجاعت اخلاقی، ضعفها را پذیرفت، اما از سوی دیگر نیز باید اعتراف کرد کمتر ملتی را در جهان میتوان یافت که عمری چنین دراز به سر آورده و با حوادثی چنین بزرگ روبهرو شده و تغییراتی چنین عظیم در زندگیاش روی داده باشد و پیوسته و در همه حال، خود را به یاد داشته باشد و دمی از گذشته و حال و آینده خویش غافل نشود. در یک مقطع دیگر تحول عظیمی که با قبول دین مبین اسلام در جامعه ایران روی داد نهتنها مانع بروز استعدادهای مردم این سرزمین نشد بلکه بهعکس، ایرانیان در جنبش عظیمی که تمدن و فرهنگ اسلام خوانده میشد سهیم شدند و در ایجاد و تکامل آن با مسلمانان ملتهای دیگر همکاری موثر داشتند. در این مقاطع بیش از آنچه ایرانیان رنگ بگیرند، دیگران ایرانی شدند. جامه ایرانی پوشیدند. آیین ایرانی پذیرفتند. جشنهای ایران را بر پا داشتند. سند این تحول بزرگ، نامآوران ما هستند: ازجمله فردوسی بزرگ که گویی رستخیز روان ایران در یک تن بود. گذشته از فردوسی، حافظ که عارف است و میکوشد که نسبت به کشمکشها و کینتوزیها بیطرف و بیاعتنا باشد، از روی تجاهل میگوید: ما قصه سکندر و دارا نخواندهایم/از ما به جز حکایت مهر و وفا مپرس
با این اوصاف کدام ملتی را میشناسیم که به گذشته خود، به تاریخ خود، به آیین و آداب گذشته خود بیش از این پایبند و وفادار باشد؟ این جشن نوروز که بیش از سه هزار سال است با همه آداب و رسوم در این سرزمین باقی و برقرار است مگر نشانی از ثبات و پایداری ایرانیان در نگهداشتن آیین ملی خود نیست؟
سرآغاز نوروز جشن عبور از سرما و یخبندان نخست، آن هم بنا به فسانههای ایرانی در عهد جمشید جم بوده است، یعنی مقطعی طولانی از ستم و سرما و سپس طلوع گرما و آتش و زندگی و آزادی انسان از زندان سکون و سکوت و ناامیدی! به همین دلایل روشن است که ایرانیان همواره پیشرو بودهاند و توانستهاند در مقاطعی حتی خانواده بشریت را نجات داده و سپس او را به سوی نور و امید هدایت کنند. این است که هر سال نوروز چنین واقعه بینظیری را یادآوری میکند. پس بکوشیم این عزت شریف و جهانیشده را حفظ کنیم و گسترش دهیم. سال ١٣٩۴ خورشیدی در یک نَفَسی ماست. حضورش انشاءالله که تحویل ترانه و سلامتی و تحول باشد به راه راست و صلح و آشتی و آرامش عمومی. در دگرگونی خوش این احوال دعا میکنیم دنیا، منطقه و ایران ما در آشتی و معنای مطلق مسالمت و برکت و فراوانی نیکی زندگی قرار گیرد. سال نو بر همگان مبارک باد! هنوز هم نوروز و روزتاروز، نو باد همه روزگار...، که هنوز مبشران این معنا در میان ما زندگی میکنند؛ مبشران بزرگی که فرهنگ، زبان، آیین و وحدت ملی را برای ما تا امروز حفظ کردهاند.