پنجشنبه ۵ تير ۱۳۹۳
اين روزهای اصلاحطلبان مصداق روزهايی از سال ۷۶ است که سيدمحمد خاتمی با رای قاطع به عنوان رئيسجمهور هفتم انتخاب شد و گروهی که در آن سالها خود را فاتحان انتخابات میديدند، راه پرفراز و نشيبی را طی ۱۷ سال اخير پيمودهاند. راهی که طولانی و همراه با اشکها و لبخندها بود. در اسکن ۱۷ سال حضور اصلاحطلبان چندين تيرگی ديده میشود؛ تيرگیهايی که شايد بايد آنها را دست اندازهای مسير اصلاحطلبی در اين سالها بدانيم. دست اندازی که نخستين آن در نخستين انتخابات شورای شهر رقم خورد و اصلاحطلبان سرمست از پيروزی بر رقيب راست در انتخابات رياستجمهوری توانستند اکثر کرسیهای شورای شهر را از آن خود کنند اما ظاهرا برخی نتوانستند دو پيروزی پياپی را هضم کنند و اختلافات آغاز شد. تا زمانی که تنور اصلاحطلبان گرم بود يعنی تا قبل از پايان دولت خاتمی در سال ۸۴، هر از چند گاهی اختلافاتی ميان آنها پديد میآمد و گروهی بر طبل مخالفت با تصميمات ديگر میزدند که البته آنچنان تاثيرگذار نبود و به دعوای داخل خانه تعبير میشد البته بنزينی هم در اين ميان وجود داشت که هر از چند گاهی رقيب آن را برآتش اختلافات اصلاحطلبان میريخت و خود گوشهای به نظاره مینشست. ترور حجاريان و تفرقه اندازی در جريان اصلاحطلبی در سالهای نخست فعاليت دولت اصلاحات را هم بايد مزيد بر علت دانست تا به تدريج نگاه برخی اصلاحطلبان به ماهيت اصلاحطلبی گروهی ديگر از خود دچار ترديد شود. اصلاحطلبان طی ۸ سال که سيدمحمد خاتمی بر کرسی رياستجمهوری تکيه زده بود، توانستند پی به قدرت سازماندهی و همراه کردن مردم با خود ببرند اما از اين نکته غافل بودند که در کنار نقاط قوت آنها بطور طبيعی نقاط ضعفشان هم ديده میشود و مردم بهترين ناظران بر اين ضعفها هستند. اصلاحطلبان اما ظاهرا باور نداشتند که خواست مردم طی سالهای متوالی تغيير میکند و برای آنها دعواهای سياسی با رقيب نه آب و نه نان میشود. آنها در سالهای دولت اصلاحات متوجه اين مهم نشدند که جامعه مدنی، مدينه فاضله اقشاری از مردم نيست که به نان شب خود محتاج هستند و برای آنها يک درآمد حداقلی به منزله بهشت برين است. اصلاح طلبان زمانی متوجه شدند که در مسير دچار اشتباهاتی شدهاند که موعد انتخابات رياستجمهوری نهم فرا رسيد. دو اشتباه استراتژيک اصلاحطلبان را دچار مشکلی کرد که اگر در سخن مشکلات حادی نباشد اما در عمل سبب شد که آنها تا به امروز با کرسیهای قدرت اجرايی خداحافظی کنند. فاتحان انتخابات ۷۶ به مغلوبان انتخابات ۸۴ تبديل شدند و دليل اصلی آن هم پيش بينی اشتباه از ذائقه مردم بود. آنها تصور میکردند مردم هنوز به کانديدايی که با برند اصلاحطلبی وارد ميدان شود اقبال نشان خواهند داد و رای خود را هزينه اين جريان خواهند کرد البته اين، يک موضوع بود اما مشکل اصلی به موضوعی مربوط میشود که ناشی از غرور آنهاست يعنی بر خلاف انتخابات سال ۷۶ با چند کانديدا در انتخابات سال ۸۴ حضور يافتند که برخی اختلافات اصلاحطلبان را در اين موضوع دخيل میدانند. مهرعليزاده، مصطفی معين و مهدی کروبی از طيف اصلاحطلبان خود را کانديدا معرفی کردند و البته در آن زمان آيتا... هاشمیرفسنجانی هم کانديدا بود اما طيف اصلاحطلب به اشتباه او را کانديدای جريان اصولگرا ناميد و رقيب دانست. در پی اين تشتت کانديداها نتيجه ای که عايد اصلاحطلبان شد يک نام داشت و آن هم شکست بود. پس از اين شکست بود که اصلاحطلبان نتوانستند به موضع و جايگاه نخست خود دست پيدا کنند؛ در اين مدت نقشی که آنها برای خود تعريف کردند اصلاح امور بود که خود به خوبی میدانستند اين اصلاح در خارج از قدرت کمی مشکل و با موانعی روبرو خواهدبود. در انتخابات سال ۸۸ هم اصلاحطلبان بار ديگر با دو کانديدا حضور داشتند که نيازی به بازخوانی اتفاقات آن سال نيست. از سال ۸۸ تا ۹۲ بيشتر اصلاحطلبان سکوت را بر هر فعاليتی ترجيح دادند و مشخص نبود چه برنامهای برای آينده دارند تا اينکه موعد انتخابات رياستجمهوری يازدهم فرا رسيد و آن زمان بود که مشخص شد بازسازی درون جناحی دليل سکوت ۴ساله اصلاحطلبان بوده است. در اين سال آنها با اطلاع از کانديداتوری حسن روحانی از کانديدای خود يعنی محمدرضا عارف خواستند تا کنار برود چون اطمينانی به پيروزی او نداشتند و میدانستند با پشتيبانی و حمايت از کانديدای اصولگرا البته بسيار ميانه رو که شايد او را تبديل به چهره فراجناحی کرده بود میتوانند اقبال بيشتری کسب کنند. ۳ چهره روشنفکر اصلاحطلب در گفتوگوهايی به بررسی وضعيت موجود اصلاحطلبان، خطاهايی که داشتند و آنچه بايد انجام دهند پرداختند.
حال و هوای اين روزهای اصلاحطلبان
محمد رضا تاجيک از چهرههای شناخته شده است که نقدی بر بسياری از تحليلهايش وارد نيست. او تحليلگر سياسی است و به خوبی به نقاط ضعف و قوت جريانهای سياسی آگاه است. تاجيک به «نو اصلاحگرايی» تاکيد دارد و به هفتهنامهنون میگويد: من اين روزها سخت دل مشغول تئوريزه کردن نوعی «نو اصلاح گرايی» هستم. اين روزها بسياری از خود میپرسند نيروهای اصلاحطلبان اکنون در کدام مرحله سياسی قرار دارند؟ اقتضای نظری و عملی اين مرحله چيست؟ در اين شرايط کدامين گفتمان از استعداد و امکان استعاری و هژمونيک شدن برخوردار است؟ در مسير يافتن پاسخی برای اين پرسشها عجالتا به اين نتيجه رسيدهام که صرفا پس از ارائه تصويری مشخص از مرحله عمل سياسی کنونی میتوان در پرتو «تحليل مشخص از شرايط مشخص ذهنی و عينی، داخلی و خارجی» به پيرايش و آرايش گفتمان خود همت گمارد و گامی به پيش در جهت تحقق اهداف و آرمانهای اصلاحی برداشت. اين استاد دانشگاه ادامه داد: در اثر همين تامل همچنين به اين نتيجه رسيدهام که عبور از سر بیمهری و بیاعتنايی از توجه به مرحله عمل سياسی و اقتضائات و استلزامات آن اولا ريشه در اين انگاره دارد که سياست و کنشهای سياسی بر يک الگوی از پيش حاضر و آماده تحويل بنا شدهاند و تبع پيروی از مشی و منش مشخص و ثابت سياسی حزبی و جناحی، رمز موفقيت يک جريان است. ثانيا بر نوعی فقدان تحليل مشخص از شرايط مشخص استوار است و ثالثا نشان از نوعی عمل زدگی و روتين زدگی دارد. وی درباره مولفه چهارم گفت: چهارمين دليل، دلالت بر نوعی قدرت زدگی (قدرت به مثابه هدف) دارد اما چنان که به مثابه بازيگران آگاه و مسئول عرصه سياست کنونی جامعه خود بپذيريم «اين موقعيت است و نه فقط يک هسته کوچک که در لحظهای معين قيام میکند و وضع موجود را با چالش مواجه میکند» بايد به اين «بی مهری»، «بی اعتنايی» شود و تاملی رهگشا بر تاريخ اکنون خود داشته باشيم.
نو اصلاحطلبی يا اصلاحطلبی نو؟
سعيد حجاريان اما ديدگاهی مخالف تاجيک دارد چنانکه در ابتدا بحث اصلاحطلبی نو را مطرح میکند اما در نهايت نتيجه میگيرد که اصلاحطلبی برای اصلاح جا دارد نه برای نو شدن. اين تئوريسين سياسی به هفتهنامه نون گفت که معتقدم اصلاحطلبی ادامه مشروطه خواهی است. ببينيد مشروطه خواهی چه میخواست، مشروطهخواهان دنبال عدالتخانه بودند، دنبال اصلاحات اساسی و رفع تبعيض بودند. اينها شعارهای مشروطه بود. به نوعی میتوان گفت اصلاحطلبی نو، مشروطهخواهی است پس اينطور نيست بگوييم نو اصلاحطلبی بلکه بايد بگوييم اصلاحطلبی نو به نحوی مشروطه خواهی است. ببينيد شايد بتوانيم بگوييم نوافلاطونی يا نوارسطويی اما نمیگوييم نو نو ارسطويی يا نو نو افلاطونی اما اصلاحطلبی به چه خاطر نو بود؟به نظر میرسد به خاطر اينکه شعارهای مشروطه خواهی اليتيسی بود و اصلا جنبش مشروطه خواهی اليتيسی بود. حجاريان ادامه داد: عدل مظفر يا همان عدالت شاهی، عدل شاهانه و مبتنی بر حکم شاهی بود. اصلاحطلبی تفاوتهايی با مشروطه خواهی داشت که شامل اين موارد است: ۱- اينکه تودهای شد و از اليگارشی در آمد و جنبشی تودهای شد پس دوم خرداد جنبشی تودهای بود. ۲- شعارهای جديدتری را مطرح کرد مثل شعار جامعه مدنی ۳- نوسازی سياسی را مطرح کرد. توسعه سياسی را مطرح کرد چرا که بستر جامعه فرق میکرد و قشر متوسط رشد کرده بود که به همين دليل مطالباتشان هم فرق کرده بود به نحوی که مطالبات آنها با اقشار بالا فرق داشت. در دوم خرداد هم طبقات بالا و هم طبقات متوسط با هم همراه بودند و شعارها به مراتب راديکالتر بود پس میتوان گفت اصلاحات هنوز جا دارد برای اصلاح نه برای نو شدن چون نو شدن ديگر معنا ندارد.
شکاف سياسی در جامعه ايران
يک استاد دانشگاه نظری ميان آنچه حجاريان و تاجيک گفت، دارد و میگويد: کسانی که در انقلاب بودند، انقلاب را به پيروزی رساندند و در ساختار جديد نقش آفرينی میکردند، به درستی متوجه تغييرات شدند و دانستند که جامعه عوض شده است. نسل جوانی با انديشه نو که طبيعتاً با درک الگوی گفتمانی انقلاب و جمهوری اسلامی در پی انقلاب دوباره نبودند بلکه در پی ايجاد اصلاحات و تغييرات مطلوب در همين ساختار سياسی بودند که نياز به انقلاب دوباره و مجدد نباشد. احمد نقيبزاده ادامه داد: در اينجا نه رهبران حاکميت بلکه کسانی که بيشتر ايدئولوژيک بودند، کمتر با فضای بيرون ارتباط داشتند و کمتر اهل انديشه بودند، در مقابل اين جريان قرار میگرفتند؛ چون بدنه جامعه مدنی هم که بايستی شکل میگرفت، شکل نگرفته بود، در جامعه توده واری که از نظر علمی هميشه مناسب ايدئولوژیهای راديکال و تندرویها هستند کسانی که مايل به پذيرش تغييرات نبودند، به سراغ اين جامعه توده وار رفتند. وی با اعتقاد به شکاف سياسی در جامعه اظهار داشت: در آن مقطع به يک معنا شايد بتوان گفت که جامعه ايران از وسط نصف شد يعنی بخشی از جامعه ايران طرفدار اصلاحات شدند و بخشی از جامعه هم مخالف اصلاحات لقب گرفتند. اين شکاف خطرناکی است و يک نشانه خوبی نيست. اگر يک نظام سياسی بخواهد صرفا به گذشته نگاه بکند، طبيعتا بازنده است و کسانی برنده هستند که به آينده نظر دارند و چون اين ضرورت پاسخ داده نشده است بايد برای سرنوشت جامعه نگران بود.
آفتهای يک جريان ۱۷ ساله
البته برای پی بردن به نياز برای نواصلاح گرايی که مدنظر تاجيک بود با اصلاح سياسی که حجاريان مطرح کرد بايستی به آفتهای جريان اصلاحات پرداخت که اکنون نظريه پردازان جريان اصلاحات را وادار به نظريهپردازیهای جديد برای بقای آن کرده است. حجاريان در اين باره میگويد: در دوم خرداد و در اصلاحات به شعار عدالت کمتر پرداخته شد. به چند دليل؛ يکی اينکه ما شعار عدالت را نخستين شعار بيان نکرديم و در واقع شعار اصلی ما آزادی، استقلال و جمهوری اسلامی بود. يکی هم به خاطر اينکه واژه منيپوليستی به نظر میرسيد يعنی منظور از عدالت، عدالت توزيعی تعبير میشد که با آزادی منافات داشت. وی گفت: میخواهم بگويم به عدالت هم به لحاظ نظری و هم به لحاظ عملی جفا شده است. از لحاظ نظری ديدگاه ما نسبت به عدالت همان حرفهای سابق است اما عدالت معناهای جديدی در دنيا پيدا کرده است که ما بیخبريم. به لحاظ عملی هم صدقهپردازی را گفتهايم يعنی گفتيم عدالت يعنی از خورده بگير و به نخورده بده که معنای خيلی ابتدايی از عدالت است و اينگونه هم در نظر و عمل جفا به عدالت شده است. حجاريان ادامه داد: يک مساله ديگر که از آن غفلت کردهايم، سازماندهی اجتماعی و همان بحث جامعه مدنی است. شاهد هستيد که در دولتهای نهم و دهم سازمان زدايی شد درست مثل آنکه میگوييم منابع گياهی وقتی از بين میرود، خاک هم از بين میرود و فاجعه به وجود میآيد. هر جا منابع گياهی از بين رفته، سيل آمده است. اين ضعف سازماندهی يکی از مشکلات اصلی است. حجاريان برای فهماندن بهتر آفات اصلاحطلبی به گذشته و مقالهای که نگاشته بود، بازگشت و گفت: من قبلا يک مقاله نوشتم به نام «اصلاحات مرد، زنده باد اصلاحات» و در آنجا گفتم يک رويکرد اصلاحطلبی که هميشه نگاهش به بالاست، و نگاهش توام با تاييد است يا در اصطلاح میگويند کانفرميست است. اين نگاه میخوهد با لابیها کارش را در دولت به پيش ببرد پس اين اصلاحات چون کارش تمام شده، مرده است. اين مقاله در آستانه مجلس هفتم منتشر شد که يک عدهای تاييد کردند و عده ديگر گفتند حجاريان گفته است که اصلاحات مرد. حجاريان البته نافی لابیگری نمیشود و میگويد: البته لابیگری در هر جايی چه عرصه داخلی و چه عرصه خارجی عيبی ندارد. در عرصه جهانی هم میشود لابیگری کرد و اصلا لابیگری کاری جدی است و فنی برای خودش است اما لابیگری وقتی مطرح است که شما پشتوانهای داشته باشيد. اگر اين پشتوانه نباشد اين لابیگری راه به جايی نخواهد برد. وی افزود: برای همين گفتم اصلاحات مرد. يک عده گفتند حجاريان گفته که اصلاحات مرد که آنها بخش اول را گرفتند و بخش دوم را نفهميدند.
اعتدال شعار اصلاحطلبی نبود
حجاريان اما در همين مسير به شرايط کنونی هم پرداخت و گفت: اعتدال شعار اصلاحطلبی نبود اما اصلاحطلبان از اين شعار استفاده کردند چرا که جامعه از حالت اعتدال خارج شده بود. اصلا اعتدال يعنی شروع کردن از نقطه صفر يعنی هر چه که تا الان شده بود از بين رفته و ما بايد دوباره برگرديم به اعتدال تا ببينيم چه کاری میشود کرد. به قبل سال ۷۶ يا حتی قبل از مجلس پنجم بايد توجه داشت البته ديگر جناح راست افراطی نمیتواند در عرصه خيابانها و... جولان دهد. الان روشها تغيير کرده است. احمد نقيبزاده هم معتقد است: برای پی بردن به آسيبها بايد ابتدا مراجعه کنيم به درون جنبش اصلاحطلبی و اينکه چه کسانی آن را رهبری میکنند. ما شاهد تندرویهايی در دوره اصلاحات بوديم که نشان میداد نوعی لج و لجبازی و سياست زدگی در کار است که با سياست مداری متفاوت است. يعنی اگر آنها میخواستند به هر وسيله به اهداف اصلاحات برسند، میبايست خيلی بهتر عمل میکردند. وی گفت: نخستين کاری که بايد صورت میگرفت، اين است که شما نيروهايی که داريد را صرف تحقق هدف کنيد نه صرف مقابله با حريف و اين اشتباهی است که در روند اصلاحات اتفاق افتاد. نقيبزاده اظهار داشت: من بارها اين مساله را به آنها متذکر شدم که نيروهای سنتی را تحريک و تهييج نکنيد چرا که آنها هم بالاخره بخشی از اين جامعه هستند و روش صحيح اين است که آنها رابا خود همراه سازيد. ژاپن چرا به اين سطح از توسعه يافتگی رسيده است؟ دقيقاً به اين علت است که در اصلاحات به مقابله با نيروهای سنتی و با جامعه فئودال نرفتند بلکه فئودالها را مامور سازندگی کشور کردند و نيروهای آنها را صرف سازندگی نمودند. اگر ما همين سياق را در ايران عمل میکرديم، ببينيد چه اتفاقی میافتاد. وی گفت: متاسفانه در ايران اين نيروها تحريک شدند و بعد نيروهای اندکی هم که برای سازندگی در کشور وجود داشت صرف مقابله با اين مقاومتها شدند. شما وقتی وارد تقابل شويد، اگر مغلوب شديد ديگر حق گلهگزاری نداريد.
چه بايد کرد؟
حجاريان که آسيبهای جريان اصلاحات را عنوان کرده، اکنون بايد برای اصلاح آن هم پيشنهاد دهد که در اين راستا اينچنين گفت: ما بايد به تداوم فرصتها فکر کنيم و همين طور به فرصتسازی برای مردم. از منظر سياسی هم برای مجلس بعدی به نظرم شورای مشورتی و پذيرش آن توسط گروههای ۱۶ گانه راهکار درستی است که بسياری از اصلاحطلبان میتوانند در قالب آنها فعاليت کنند. وی گفت: امروز شورای مشورتی تلاش دارد تا امکان فعاليتها و نقش آفرينی اصلاحطلبان را رصد و بر همان مبنا تصميمگيری کند اما موانع هم هست. آنها بايد تلاش کنند که سازماندهی را گسترش دهند و اساس کنش سياسی اصلاحطلبان هم در گرو همين سازماندهی است. حجاريان با بيان اينکه «شما تجربه يک دهه گذشته را داريد و ديديد که چون بعضیها سازماندهی قوی داشتند، توانستند معادلات را به هم بزنند» گفت اگر تجربه اصولگرايان را در نظر بگيريد آنها با وجود اينکه اکنون در مجلس اکثريت را دارند اما در بين خودشان هم توافق ندارند و تا يک کلمه حرف میزنند جنگ قدرت بين آنها شروع میشود. در بين اصلاحطلبان اما به هر صورت يک توافق حداقلی وجود دارد نظير آنچه شورای هماهنگی جبهه اصلاحات و شورای مشورتی آقای خاتمی شکل گرفته است و بايد از اين توان حداقلی استفاده کرد. محمدرضا تاجيک هم نظر خود برای اصلاح را اينچنين شرح داد: در يک تدوين اوليه و کلی من مفصلبندی گفتمانی میانديشم که: ۱- از استعداد و امکان هژمونيک و استعاری شدن برخوردار باشد. ۲- چهره پرومتهای داشته باشد يعنی توام گفتمان /پادگفتمان، قدرت / نخبهای، سنتی/ مدرن، ايرانی/ جهانی و... باشد. ۳- فراقانونی نباشد ۴- رهروان و همراهانش ، انسانهای آزاد و آزادانديشی باشند که به حکم شأن انسانی خود مايلند رهرو راه باشند و هدفشان بيش از آنکه تسخير قدرت باشد، تلطيف و تصحيح آن باشد. ۵- حامل و عامل سياست راستين و مبتنی بر سوژهشدگی سياسی آحاد جامعه باشد ۶- گستره «خودی»هايش بسيار فراختر از گستره «دگر»هايش باشد. ۷- روکش و آستری اخلاقی و انسانی داشته باشد ۸- و دقايقش ناظر بر ساحتهای مختلف سياسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، هنری و... و توام معطوف به تقاضاها و نيازهای جامعه مردمان و جامعه نخبگان باشد. احمد نقيبزاده نيز گفت: به نظرم مسائل و اولويتهايی نظير جامعه مدنی که جزو مبانی اوليه گفتمان اصلاحات بودهاند بايد همچنان جز اولويتهای ما باشد اما شايد اشکال اساسی اين است که اصلاحطلبان مفاهيمی را که طرح میکردند تعريف نکردند. برای مثال امروز و شانزده سال بعد از دوم خرداد از هر کسی میپرسيم مردم سالاری دينی يعنی چه متاسفانه نمیتوانند پاسخ روشنی بدهند.