ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 02.11.2005, 13:08
ايران و آمريكا حديث كهنه و شرايط نو

محمد بهزادی
سريال ستيز بين حكومت جمهوری اسلامی ايران و دولت آمريكا، به يكی از فرازهای تعيين كننده‌ی خود می‌رسد. صدور قطعنامه‌ی حكام آژانس بين‌المللی انرژی هسته‌ای عليه فعاليت‌های هسته‌ای ايران و تعيين ضرب‌الاجل تا بيست‌وپنجم نوامبر برای پذيرش قطعنامه‌ای كه علاوه بر محروم‌سازی ايران از فعاليت‌های هسته‌ای، متضمن نوعی تحقير نيز هست و نيز واكنش تند و خشمگينانه‌ی آمريكا در قبال انتشار گزارش اوليه‌ی قاضی مهليس در خصوص ترور رفيق حريری و متهم نمودن دولت سوريه – تنها متحد استراتژيك ايران در منطقه – به دخالت در ترور مذكور، نشان دهنده‌ی حضور يك اراده‌ی مهاجم برای حذف موانع موجود بر سر راه اهداف استراتژيك – ايدئولوژيك خود است كه هر بهانه‌ی كوچك را مغتنم می‌شمرد و واكنشی حداكثری در برابر آن نشان می‌دهد.
در خصوص ميزان دخالت دولت سوريه در ترور رفيق حريری، تا اين لحظه، هنوز اطلاعات دقيقی انتشار نيافته است ولی در خصوص فعاليت هسته‌ای ايران بيش‌تر می‌دانيم و می‌توان نشان داد كه هراس آمريكا از اين فعاليت‌ها، بزرگ‌نمايی يك بهانه، برای تسويه‌حساب نهايی در جهت رسالتی است كه برای خود قايل است.
بسياری از تحليل‌گران سياسی كوشيده‌اند كه صدور قطعنامه‌ی شورای حكام آژانس بين‌المللی را متأثر از انتخاب رييس‌جمهوری جديد و موضع‌گيری وی در مجمع عمومی سازمان ملل و نيز اظهار نظرهای علی لاريجانی به‌عنوان رييس جديد شورای امنيت ملی بدانند. گرچه اين موارد قطعاً به‌‌عنوان كاتاليزور و تسهيل‌كننده‌ی صدور قطعنامه، بی‌تأثير نبوده‌اند ولی واقعيت آن است كه مذاكرات هسته‌ای، با مقاومت ايالات متحده در خصوص اصرار بر توقف دايم فعاليت‌های هسته‌ای در اواخر دولت‌ آقای خاتمی، قطع گرديده بود و UCF اصفهان نيز به‌صورت واكنشی در قبال اين سخت‌سری طرف اروپايی با موضع‌گيری صريح و آشكار ايشان بازگشايی شد. مدتی قبل از اين حوادث، ظرفيت بازی ديپلماتيك برای طرف اروپايی خاتمه يافته و اعلام شده بود كه تعليق فعاليت‌ها، بايستی به‌صورت دايم از سوی طرف ايرانی پذيرفته شود. ولی اين فعاليت‌ها چرا بايستی متوقف گردند؟
در تمامی طول مناقشه‌ی ايران با آژانس بين‌المللی انرژی اتمی، بازرسان آژانس آزادی‌عمل كافی در بررسی فعاليت‌های هسته‌ای ايران داشته‌اند و باتوجه به تسلط اين بازرسان به رديابی و كشف نوع فعاليت‌ها و نيز ردگيری و جاسوسی از طرق مختلف، به‌نظر نمی‌رسد كه امروزه وضعيت و سطح پيشرفت دانش هسته‌ای ايران برای كارشناسان و متخصصان هسته‌ای ايالات متحده چيز مبهمی باشد. گزارش رسمی وزارت امور خارجه‌ی آمريكا در خصوص عدم توانايی ايران در دستيابی به سلاح هسته‌ای در آينده‌ای نزديك نيز مؤيد اين مطلب است. نكته‌ی ديگری كه در اين‌خصوص وجود دارد و قطعاً از نگاه دولت آمريكا مخفی نمانده است، اين است كه سلاح هسته‌ای نيز مانند همه‌ی دست‌آوردهای تكنولوژی مدرن، دارای بی‌شمار سطوح تكنولوژيك و كاربردی است. امروز متخصصان ايرانی اتومبيل می‌سازند و مدعی هستند كه تكنولوژی اين پديده‌ی صنعتی را بومی كرده‌اند. ولی آيا اتومبيلی كه ما می‌سازيم با اتومبيلی كه در آلمان يا آمريكا ساخته می‌شود يكسان است؟ آيا اين اتومبيل كه بيش از 50 سال است سهمی عمده از منابع ارزی را در كام خود می‌كشد، رقيب يا خطری برای صنايع اتومبيل‌سازی غرب شده است؟ به‌فرض محال، سلاح هسته‌ای كه ايران به‌آن دست‌يابد درچه سطحی از كارآمدی و تهديدكنندگی در برابر سلاح‌های هسته‌ای موجود در زرادخانه‌های قدرت‌های بزرگ يا حتی كشورهايی نظير پاكستان و هند و اسراييل خواهد بود؟
حكومت جمهوری اسلامی ايران نيز با درك اين واقعيت كه كشمكش فعاليت‌های هسته‌ای، تنها يكی از چهره‌های يك منازعه‌ی محوری است، اذعان می‌كند كه بر فرض حل اين كشمكش، آمريكا دست از سر ايران برنخواهد داشت و مواردی نظير حقوق بشر، تروريسم و صلح خاورميانه، می‌تواند در دستور كار قرار گيرد. البته سياست‌گذاران دولت آمريكا نيز اين مسأله را پنهان نكرده‌اند و بارها به‌وضوح اعلام كرده‌اند كه با ايران مسايل و مشكلات بيش‌تری دارند.
سياست جمهوری اسلامی كه عمدتاً در دولت سيد محمد خاتمی طراحی گرديد، بر اين اساس بوده است كه موارد طرح شده از سوی آمريكا را با انتخاب اروپا به‌عنوان طرف مذاكره، از بستر ستيز كهنه و ديرين گذشته دور سازد و آن‌را در مجرای حقوق بين‌الملل قرار دهد تا اولاً؛ از گسترش ابعاد خصومت جلوگيری كند و ثانياً؛ با توسل به دقايق فنی و حقوقی، راهی ميانه پيدا كند. اما اين سياست با دو مانع اساسی برخورد كرده است. يكی از آن موانع اين است كه حقوق بين‌الملل، خواه مربوط به مقررات آژانس بين‌الملل انرژی هسته‌ای باشد و خواه جز آن، توسط قدرتمندان بين‌المللی و بر اساس مقتضيات و نيازهای نظام بين‌المللی تدوين می‌گردد و به‌ويژه تفسير آن در حيطه و حوزه‌ی مصالح آن قدرت‌هاست. البته اين سخن بدان معنا نيست كه كل اين نظام حقوقی ظالمانه باشد؛ بلكه بدان معناست كه ناظر بر تنظيم كليات روابط بين‌الملل است و موارد خاص و جزيی متناقض و مقطعی نمی‌تواند نافی كليت آن باشد. به‌نظر نمی‌رسد كه اين‌موضوع برای حكومت جمهوری اسلامی تعجب‌آور باشد؛ چه خود در تفسير قوانين داخلی بر همين سياق و در حد موسع آن عمل می‌نمايد و مانع دوم آن‌كه دولت آمريكا در موقعيتی قرار دارد كه به حل مشكل خود با ايران به‌صورت موردی تمايلی نداشته و در پی تسويه اين ستيز در كليت آن است. برای درك عميق‌تر اين سخن ناگزير بايد نيم‌نگاهی به گذشته داشت.
پس از سقوط شاه، اكثريت مردم ايران نسبت به دولت آمريكا، ديدگاهی منفی داشتند و دليل آن‌هم واضح بود. آن‌ها آمريكا را اصلی‌ترين حامی حكومت شاه و مسبب بسياری از نداشتن‌های خود می‌دانستند ولی مخالفت جامعه‌ی روشن‌فكری و روحانيان با آمريكا، فراتر از احساس ساده و بسيط توده‌ها بود. جامعه‌ی روشن‌فكری، تحت‌تأثير نظريه‌پردازی سه سازمان سياسی و مطرح آن‌روز- مجاهدين خلق، فداييان خلق و حزب توده – قرار داشت و اين سه سازمان در هر چه اختلاف داشتند، در يك چيز متفق بودند و آن اين‌كه آمريكا سركرده‌ی امپرياليسم جهانی و برعليه خلق‌های جهان است و سقوط شاه، گام اول در راه مبارزه با امپرياليسم است. شعار "بعد از ايران نوبت آمريكاست" حكايت از تمايل تداوم ستيز با آمريكا داشت؛ ولی روحانيان تازه حاكم شده، ستيز‌شان با آمريكا بيش‌تر شبيه توده‌ی مردم با يك دل‌مشغولی اضافی و آن هم ترس از توطئه‌ی آمريكا برای جلوگيری از تشكيل نظام اسلامی بود. در چنين فضايی، سفارتخانه‌ی آمريكا به اشغال درآمد و روحانيان به‌منظور بهره‌برداری از فضای ستيز موجود و كم‌كردن دل‌مشغولی توطئه، پارادايم نبرد با امپرياليسم آمريكا را به پارادايم نبرد با شيطان بزرگ تغيير دادند. امپرياليسم، خود واژه‌ای ايدئولوژيك و برآمده از بطن ايدئولوژی چپ بود كه مقوله‌ای تاريخی و قابل تغيير در معادلات اقتصادی و سياسی بود، حال آن‌كه واژه‌ی "شيطان بزرگ" به‌وضوح ابعاد اين ستيز را گسترش می‌داد و قبح هرگونه معامله‌ای با شيطان را بر اين ستيز تحميل می‌نمود. اما آمريكا در اين زمان هنوز درگير جنگ سرد با اردوگاه كمونيسم بين‌الملل بود. ضوابط برخورد با مناقشات منطقه‌ای در عصر جنگ سرد، ايجاب می‌كرد كه پاسخ ستيزه‌جويی ايران در قالب يك مناقشه‌ی محلی داده شود. جنگ ايران و عراق اين امكان را به آمريكا داد كه تغييرات در ايران را به‌صورت ممانعت از پيروزی ايران در جنگ و سياست "مهار دو‌جانبه" تعقيب كند و سرانجام نيز كه دولت عراق در برابر ايران در آستانه‌ی شكست قرار گرفت، با مداخله‌ی آشكار، درحالی‌كه بخشی از سرزمين‌های ايران در اشغال ارتش عراق بود، ايران وادار به پذيرش قطعنامه‌ی پايان جنگ شود. با شكست اردوگاه كمونيسم، دولت آمريكا در صحنه‌ی جهانی بی‌رقيب گرديد و به يكپارچه‌سازی نظام مديريت سرمايه‌داری جهانی پرداخت؛ اين مهم، عمدتاً در دولت دموكرات‌ها رخ داد. الزامات چنين رويكردی ايجاب می‌نمود كه آمريكا، ستيز خود با ايران را در چارچوبی منطقی و قابل حل‌وفصل قرار دهد. و به‌همين‌دليل، هر از چندگاهی تمايل خود را به عادی‌سازی روابط نشان می‌داد و تا آن‌جا پيش‌رفت كه وزير امور خارجه‌ی كلينتون از دخالت آمريكا در كودتای 28 مرداد 32 عذر‌خواهی كند. در اين دوران، دولت ايران، گرچه بی‌تمايل به كاستن از ارتفاع تخاصم خود با آمريكا نبود، ولی منازعات داخلی قدرت و نيز قباحت معامله با شيطان كه سنگينی خود را روی حكومت ايران گسترده بود، مانع از حداقل منطقی‌سازی اختلافات شد.
پس از اين دوران، دو واقعه‌ی مهم خارج از تأثيرگذاری جمهوری اسلامی در سياست جهانی رخ داد. واقعه‌ی اول آن بود كه پس از شكست شوروی در افغانستان، مجاهدينی كه در آن نبرد شركت جسته بودند، با احساس خودباوری بيش‌تر و اتكا بر يك ايدئولوژی افراطی و خشن، در مناطقی از عالم اسلام پراكنده و دست به سازماندهی برای ورود به فاز رويارويی با آمريكا به‌عنوان دشمن شماره يك مسلمانان محروم و تحقير شده زدند. سازمان القاعده در رأس اين جنبش خشن و افراطی اسلامی قرار داشت و دست به عمليات تخريبی عليه مراكز وابسته به آمريكا زد. واقعه‌ی دوم حضور نومحافظه‌كاران جمهوری‌خواه در كاخ سفيد بود.
نومحافظه‌كاران جمهوری‌خواه در تبليغات انتخاباتی و نيز در نظريه‌های حكومتی خود نشان داده بودند كه به ايفای نقش صرفاً مديريتی در نظام بين‌المللی اكتفا نخواهند كرد و تمايل شديد به ارتقای اين نقش به رهبری بلامنازع نظام جهانی دارند. در اين تغيير نقش از "مديريت" به "رهبري" آن‌ها برای خود رسالتی قايل گرديدند. رسالت نبرد با "شر" و جايگزينی "خير" و به‌كارگيری واژه‌ی "محور شرارت" كه بعدها به كره‌ی شمالی، ايران و عراق اطلاق شد؛ واژه‌ای با بار صرفاً سياسی و اقتصادی نبود و ادبيات به‌كار رفته به‌وضوح مبين اين معناست.
ورود محافظه‌كاران به كاخ سفيد، همزمان شد با بزرگ‌ترين عمليات انتحاری جنبش پيش‌گفته و تمامی بهانه را به نظريه‌پردازان نومحافظه كار داد تا رييس‌جمهوری آمريكا رسماً اعلان جنگ بدهد. دولت سيدمحمد خاتمی با درك شرايط جديد، اين هوشياری را داشت تا با محكوم كردن به‌موقع حادثه‌ی 11 سپتامبر، به جهانيان بنماياند كه خط ستيز جمهوری اسلامی با آمريكا متفاوت از جريان نبردی است كه آمريكا با اين جنبش افراطی مسلمان درگير آن است. دولت طالبان افغانستان كه شرايط جديد را به‌لحاظ عقب‌ماندگی تاريخی درك نكرده بود؛ با چسبيدن به اين جنبش، در تيررس عملياتی آمريكا قرار گرفت و سرنگون شد. آمريكا از موقعيت بهره‌برداری كرد و با پيوند زدن حكومت صدام با اين جنبش، بدون ارايه‌ی هيچ مدرك مستدلی و افزودن خطر سلاح هسته‌ای كه امكان دارد در اختيار تروريست‌ها قرار گيرد، به عمر اين حكومت نيز پايان داد و از آن پس، اين دولت آمريكا بود كه در موضع‌گيری‌هايش در قبال ايران، تلاش نمود تا ارتفاع ستيز را تا حد ممكن بالا ببرد و با پيوند‌زدن ايران و سوريه به جبهه‌ی جهانی تروريست‌های افراطی مسلمان و اقناع افكار عمومی آمريكا و ديگر مردم جهان، ستيز مذكور را به نقطه‌ای غيرقابل حل سوق دهد. اين‌هم يكی از طنز‌های تاريخ است كه بيست‌واندی سال پس از زمانی كه انقلاب اسلامی با تأكيد بر صدور انقلاب، ستيز خود با آمريكا را ابعاد ايدئولوژيك بخشيد، اين‌بار اين دولت آمريكاست كه ابعاد اين ستيز را تا حد خطوط قرمز عقيدتی جمهوری اسلامی و به‌طور عمده، مسأله‌ی فلسطين و حقوق‌بشر گسترش می‌دهد. برای درك بهتر آن‌چه گفته شد، كافی است سخنرانی جرج بوش در "مركز تجارت بين‌المللی رونالد ريگان" به دعوت "حاميان سازمان اعانه‌ی ملی برای دموكراسي" كه در 6 اكتبر 2005 ايراد شده است را به‌دقت خواند.
در اين‌جا گزيده‌ای از سخنان بوش نقل می‌گردد. بوش در اين سخنرانی كه مرتب با كف‌زدن حضار همراه بوده است و به اعتقاد بسياری از تحليل‌گران سياسی، مانيفست جنگ در قرن بيست‌و‌يكم نام گرفته، در تشريح جنبش افراط‌گرايی و دامنه‌ی آن می‌گويد: "بسياری از اين مبارزان، اعضای سازمان‌های تروريستی جهانی و بدون مرز مانند القاعده هستند ... ساير مبارزان را می‌توان در گروه‌های منطقه‌ای يافت كه اغلب با القاعده، شورش‌های شبه نظامی و جريان‌های جدايی‌طلب در نقاطی مانند سومالی، فيليپين، پاكستان، چچن، كشمير و الجزاير، ارتباط دارند. ديگرانی نيز وجود دارند كه در هسته‌های محلی شكل گرفته‌اند". وی سپس اهداف اين جنبش را چنين توضيح می‌دهد: "ما ديدگاه افراط‌گراها را می‌دانيم ... نخست اين‌كه، افراط‌گراها می‌خواهند به تأثير آمريكا و غرب بر خاورميانه‌ی بزرگ خاتمه دهند، زيرا ما از مردم‌سالاری و صلح حمايت می‌كنيم ... دوم آن‌كه، اين شبكه‌ی مبارز می‌خواهد با در اختيار گرفتن زمام امور يك كشور، حملات خود را به حكومت‌های اسلامی غيرافراطی از آن نقطه رهبری كند... سوم آن‌كه، با در اختيار گرفتن يك كشور ... امكان تأسيس امپراطوری اسلامی از اسپانيا تا اندونزی را فراهم سازد". بوش پس از اين بزرگ‌نمايی، حرف اصلی خود را می‌زند: "تأثير افراط‌گرايی اسلامی همچنين توسط ياری‌دهندگان و قدرت‌دهندگان بيش‌تر می‌شود. آنان توسط نظام‌های خودكامه و ياران مصلحتی مانند سوريه و ايران كه هدف مشتركشان آزار آمريكا و دولت‌های اسلامی ميانه‌روست و از تبليغ‌های تروريستی برای نسبت‌دادن خطاهای خودشان به غرب و آمريكا و يهوديان استفاده می‌كنند، تحت پوشش قرار گرفته‌اند ... ايدئولوژی مرگبار افراط‌گرايان اسلامی چالش بزرگ ما در قرن جديد است... و يادآور مبارزه با كمونيسم در قرن پيش است".
در چنين شرايطی، عقلانيت حكم می‌كند حكومت‌های متخاصم با آمريكا تلاش‌كنند كه خط ستيز خود را با چالشی كه آمريكا مدعی است با افراط‌گرايان اسلامی دارد، مرزبندی نمايند. اين حكومت‌ها به مراتب آسيب‌پذير‌تر از جنبش‌های چريكی هستند و به‌همين دليل، اهداف سهل‌الوصول‌تری برای تهاجم سياسی، اقتصادی و نظامی‌هستند. شبكه‌های چريكی افراط‌گرايان كم‌تر چيزی برای حفظ و حراست دارند، حال آن‌كه اين حكومت‌ها مسؤول اداره و تأمين امنيت و اقتصاد و ... يك ملت به‌حساب می‌آيند.
حكومت جمهور‌ی اسلامی پس از انتخابات اخير رياست جمهوری و يكپارچه‌سازی خود، علايمی از خود بروز می‌دهد كه نشان از عدم درك موقعيت جديد جهانی دارد و در دنيای به‌شدت تغيير يافته، به شعارها و سياست‌هايی در روابط خارجی خود روی می‌آورد كه حداقل پی‌آمدهای آن، تداوم بی‌ثباتی مزمن در همه‌ی وجوه جامعه‌ی ما است.