درایران پس از سال ۱۳۵۷ بحث جلوگیری از فرار مغزها و نخبگان و بازگشت آنها از سوی دولتهای مختلف در دو دهه گذشته به میان کشیده شدهاست. وزیر علوم دولت روحانی نیز مانند همتایان خود در گذشته از مهاجرت سالانه حدود ۱۵۰ هزار متخصص ایرانی بهسوی خارج از کشور سخن گفته و ارزش مالی این مهاجرت را ۱۵۰ میلیارد دلار برآورد کردهاست.
فرجی دانا با اشاره به تجربه سایر کشورها مانند چین در زمینه بازگرداندن نخبگان گفت که «ما باید برای مهاجرت مغزها تکلیفی را مشخص کنیم در حالی که متاسفانه به این صحنهای که در کنار ما جریان دارد تنها نگاه میکنیم» (مهر، ۱۷ دی ماه ۱۳۹۲).
از نظر او «برای اینکه مهاجرت نخبگان عکس شود و نخبگان را برگردانیم باید هماهنگی و برنامهریزی داشته باشیم».
گذشته از درستی ارقام اعلام شده از سوی وزیر، پرسشی که بهطور طبیعی به میان میآید این است که چرا تدابیر و سیاستهای گذشته نتوانستهاست روند مهاجرت را متوقف کنند و این بار چه چیزی در این زمینه تغییر کرده و آیا میتوان به بازگشت نخبگان و متخصصان ایرانی در چهارگوشه دنیا خوشبین بود؟
ایران بازنده جنگ مغزها
آنچه که بحث قدیمی فرار مغزها را امروز بار دیگر جذاب کرده تغییرات جدی است که این پدیده در سطح جهانی از سر گذرانده و میگذراند. اگر در سالهای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بحث فرار مغزها بیشتر در رابطه با مهاجرت یکسویه گروههای تحصیلکرده و نخبگان علمی و فرهنگی از کشورهای جنوب به کشورهای شمال مطرح میشد در دو دهه اخیر از واژههای جدیدی مانند «گردش مغزها»، «جابجایی مغزها» و یا «بازگشت مغزها» نیز استفاده میشود.
کاریرد واژههای جدید به معنای تغییر شرایط در مورد همه کشورها به گونهای یکسان نیست. آمار بینالمللی و بررسیهای میدانی نشان میدهد برخی کشورهایی که در گذشته با پدیده فرار مغزها در ابعاد گسترده سر و کار داشتند با تغییر تدریجی شرایط سیاسی، اقتصادی و علمی-پژوهشی موفق شدند نه تنها از ادامه روند خروج نیروی متخصص و نخبگان علمی و فرهنگی جلوگیری کنند که برخی از کسانی که در کشورهای اصلی مهاجرپذیر دنیا مستقر شده بودند را به بازگشت به کشور خود تشویق کنند.
کشورهای نوظهور مانند کره جنوبی، شیلی، برزیل، آفریقای جنوبی از جمله کشورهایی هستند که موفق به تغییر سمت و سوی مهاجرت نیروی انسانی ماهر شدهاند.
به این ترتیب کشورهایی که در گذشته نقش «بازنده» را در مهاجرت نیروی انسانی ماهر و «مغزها» بازی میکردند به کشورهای «برنده» تبدیل شدهاند و کشورهایی مانند ایران، پاکستان، الجزایر و یا مراکش نیز که در گذشته «بازنده» بودند همچنان «بازنده» نبرد مهاجرت باقی ماندهاند. در این میان هند و یا چین توانستهاند از دامنه مهاجرت بکاهند و آنرا تبدیل به روند گردش مغزها کنند.
نکته اساسی در مورد کشورهای نوظهور «برنده» تحولات مثبت در آنها و از بین رفتن و یا ضعیف شدن عواملی منفی و بازدارندهای است که در گذشته در تشدید روند فرار مغزها نقش داشتند. استقرار دمکراسی، حکومت قانون، رونق اقتصادی، سیاست جذب مهاجرین و یا گسترش امکانات آموزشی و پژوهشی شرایط مثبتی برای ماندن نیروی انسانی کارا و یا بازگشت کسانی که به خارج از کشور رفتهاند را فراهم میکند. به جز چین در همه کشورهای نوظهور بازگشت دمکراسی و رونق اقتصادی، علمی و فرهنگی دلیل اصلی معکوس شدن روند مهاجرت بودهاست.
تغییر روند و سمت و سوی مهاجرت هر چند تابعی از شرایط سیاسی و اقتصادی کشورهاست ولی همزمان خود به عامل مثبتی برای رونق اقتصادی، شکوفایی علمی و فرهنگی تبدیل میشود. وجود مهاجرینی که با کشور خود رابطهای فعال دارند و اشکال مختلف بازگشت (بازگشت دورهای، کوتاه و یا همیشگی) عامل جدید مهمی در تحولات اقتصادی و علمی کشورهایی مانند چین، هند، برزیل به شمار میرود.
تب مهاجرت و رویای «گردش مغزها»
تجربه ایران و سایر کشورها نشان میدهد تا زمانی که دلایل بازدانده و منفی هنوز سبب مهاجرت گسترده نیروی انسانی ماهر و نخبگان علمی و فرهنگی میشود صحبت از بازگشت آنها نادرست و خیالبافانه خواهد بود. به عبارت دیگر پیش از سخن گفتن از بازگشت نخبگان باید روندهای مهاجرت کنونی کند شوند و زمینههای منفی جای خود را به عوامل تشویقکننده و مثبت دهند. اما واقعیت تلخ این است که در ایران با گذشت زمان ما بیشتر با پدیده تب مهاجرت و یا آرزوی مهاجرت در میان اقشار تحصیلکرده مواجه هستیم. وجود همبودهای بزرگ ایرانی در چهارگوشه جهان خود عامل تشدیدکننده مهاجرتهای جدید میشود. اگر در گذشتههای دورتر امریکا و کانادا و اروپا تنها مقصد مهاجران ایرانی بود امروز کشورهای آسیایی مانند مالزی یا کشورهای حوزه خلیج فارس، هند و ترکیه نیز به مقصد واسطهای و یا نهایی بخشی از ایرانیانی که قصد مهاجرت دارند تبدیل شدهاند.
دعوای واقعی در ایران بر سر درک از پدیده فرار مغزها، اهمیت و ریشهیابی عینی علل آن است. وزیر علوم در سخنان خود بیشتر به شرایط دشوار کاری به عنوان انگیزه مهاجرت اشاره میکند. او میگوید «یک استادیار جوان تازه استخدام شده که نمیتواند مشکل مسکن خود را در تهران و شهرهای بزرگ حل کند مجبور است یا به حقالتدریسی در جاهای مختلف بپردازد که توان علمیاش را کاهش میدهد، یا از مدار پژوهش و آموزش خارج میشود و به کارهای خارج از دانشگاه میپردازد و یا به خارج از کشور میرود» (مهر، ۱۷ دی ماه ۱۳۹۲). این نگاه به مهاجرت تقلیلی است و نمیتواند کمک چندانی به بازکردن گره کور مهاجرت کند. شاید به همین دلیل است که طی دههها همه «سیاست»ها و «برنامهریزیها» در این زمینه یا شکست خوردهاند و یا در سطح حرف و شعار باقی ماندهاند.
سخن بر سر این است که آیا تب مهاجرت بدون تغییرات اساسی در زمینه سیاسی، اجتماعی، اقتصادی فروکش خواهد کرد؟ گاه به نظر میرسد برای برخی از دستاندرکاران، مهاجرت گسترده نیروهای تحصیلکرده و نخبگانی که در داخل موجب «دردسر» شوند امری چندان نامطلوب هم نیست. کسانی در گذشتههای دورتر و نزدیک این را بهروشنی گفتهاند و رسانههای جمعی ایران هم پر است از سخنان کسانی که به این یا آن بهانه نخبگان و نیروهای متخصص در داخل و خارج را به باد انتقاد میگیرند و برای آنها خط و نشان میکشند.
گاه به نظر میرسد برای برخی از دستاندرکاران، مهاجرت گسترده نیروهای تحصیلکرده و نخبگانی که در داخل موجب «دردسر» شوند امری چندان نامطلوب هم نیست.
آنچه در ایران باید تغییر کند درک از نقش نیروی انسانی در توسعه و شرایطی است که برای نگهداشتن آنها در کشور باید بوجود آید. تا زمانی که ایران شرایط یک کشور «عادی» دنیای امروز را پیدا نکند و به جامعهای تبدیل نشود که مردمش از زندگی در آن احساس رضایت و غرور کنند و نخواهند از آن بگریزند روند مهاجرت به خارج از کشور هم ادامه خواهد یافت.
پدیده مهاجرت کسانی را در بر میگیرد که به دلیل شرایط ایران خود را در وطن خویش بیگانه مییابند. بحث اصلی بر سر شرایطی است میتوان نه تنها نیروی انسانی کارای خود را حفظ کرد که از کسانی هم که به خارج مهاجرت کردهاند برای توسعه اقتصادی و علمی ایران بخوبی و هوشمندانه بهره جست. امروز میل به زیستن و کار کردن در جامعهای که به انسان و حقوق و آزادیهای مدنی او احترام میگذارد و در آن حکومت قانون، برابری جنسیتی، عدم تبعیض مذهبی و قومی، امنیت شغلی و دستگاه قضایی سالم وجود دارد و سازوکارهای دمکراتیک را پذیرفته به یک خواست جهانی تبدیل شدهاست و مهاجرین ایرانی هم در جستجوی زندگی در چنین فضایی کشور خویش را ترک میکنند.
نگاهی به تاریخچه پدیده «فرار مغزها» در جهان و ایران
پدیده فرار مغزها که از اواسط قرن بیستم مطرح شده بعد جهانی دارد و تنها به ایران محدود نمیشود. این واژه برای نخستین بار در انگلستان و در رابطه با مهاجرت گسترده نیروی متخصص از این کشور به سوی کانادا طرح شد. در سالهای پس از جنگ جهانی دوم پدیده فرار مغزها در بعد بینالمللی بطور گسترده مورد توجه قرار گرفت. فرار مغزها در این بحثها شامل مهاجرت نخبگان علمی و فرهنگی و نیز نیروهای متخصص (دانشآموختگان آموزش عالی) از کشور خود (بطور عمده کشورهای جنوب) به سوی کشورهای اصلی مهاجرپذیر (بطور عمده کشورهای شمال) میشد.
در بعد سیاسی، بحث فرار مغزها در سالهای ۱۹۶۰ در سطح سازمانهای بینالمللی مانند یونسکو به میان آمد و از میان ایرانیها نیز کسانی مانند احسان نراقی نقش فعالی در طرح آن ایفا کردند.
در آن زمان بهدرستی به زیانهای جبرانناپذیر این پدیده برای توسعه کشورهای جنوب (در حال رشد) اشاره میشد و ادبیات انتقادی در حوزه علوم انسانی درباره فرار مغزها بیشتر به بیعدالتی مضاعفی میپرداخت که از این رهگذر نصیب جوامع توسعهنیافته و فقیر میگشت. بسیاری از دانشجویان کشورهای در حال رشد که برای ادامه تحصیل به کشورهای توسعهیافته میرفتند به وطن باز نمیگشتند و یا مدتی پس از بازگشت دوباره راهی اروپا و یا آمریکای شمالی میشدند. مهاجرت نخبگان در برخی کشورها به آن اندازه گسترده است که گاه شمار پزشکان، پژوهشگران و یا متخصصان مهاجر آنها بیش از کسانی هستند که در درون کشور به کار مشغولند.
فرار مغزها به عنوان پدیده اجتماعی
پدیده فرار مغزها به کنش متقابل همزمان عوامل مختلف در کشور مهاجرفرست (عوامل بازدارنده یا منفی) و کشور مهاجرپذیر (عوامل جذبکننده) مربوط میشود. در پژوهشهای بین المللی به چهار گروه عامل در تشدید پدیده فرار مغزها در کشورهای مهاجرفرست اشاره میشود: عامل اقتصادی و وضعیت بازار کار و درآمد، عامل سیاسی در رابطه با عدم ثبات و یا فشارها و ناامنی سیاسی (استبداد، سرکوب، بی قانونی، بحران و جنگ)، عوامل فرهنگی و اجتماعی (فساد، قشریگری، تبعیض جنیستی، مذهبی و قومی محدویتها)، عوامل علمی و دانشگاهی از جمله کمبود امکانات پژوهشی و آموزشی.
در برابر، شرایط مساعد اقتصادی و علمی و نیز سیاستهای جذب نیروی انسانی کارا در کشورهای مهاجرپذیر نقش تشدیدکننده را در مهاجرت ایفا میکنند.
شتاب گرفتن روندهای جهانی شدن از سالهای ۱۹۸۰ و بویژه جهانی شدن بیش از پیش بازار کار و تخصص، نقش جدید علم و مهارت علمی و فنی در اقتصاد و یا توسعه فن آوری اطلاعات و ارتباطات به پدیده مهاجرت نیروی متخصص ابعاد جدیدی دادهاست. امروز با توجه به اهمیتی که نیروی انسانی کارا بویژه نخبگان علمی و فنی پیدا کردهاند نوعی جنگ واقعی بر سر مغزها و نیروی انسانی کارآمد در سطح جهانی وجود دارد و هیچ کشوری، چه در شمال و چه در جنوب، از «مصونیت» کامل برخوردار نیست.
پیشینه «فرار مغزها» از ایران
مهاجرت نیروی انسانی کارآمد و نخبگان ایران بسوی غرب پدیده کم و بیش قدیمی است. توسعهنیافتگی و شرایط نامساعد سیاسی و اجتماعی در دامن زدن به پدیده نقش اصلی را ایفا میکردند. بوجود آمدن دانشگاههای نخبهگرا با گرایش تحقیقی (مانند دانشگاه صنعتی آریامهر که بعد از انقلاب شریف نام گرفت) و یا مراکز پژوهشی مانند مرکز پزشکی شاهنشاهی (دانشگاه علوم پزشکی ایران) که با دانشگاههای معتبر جهان کار میکردند از جمله اقداماتی بود که برای کاهش دامنه فرار مغزها صورت میگرفت. این اقدامات با آنکه در زمان خود بسیار مثبت بودند اما به دلیل وجود سایر عوامل منفی به تنهایی قادر به سد کردن روند رو به رشد مهاجرت به اروپا و آمریکا نبودند.
در دوران پس از انقلاب ۱۳۵۷ مهاجرت نخبگان و یا نیروی انسانی تحصیلکرده از ایران ابعاد جدید و بیسابقهای بخود گرفت. شکل گیری اقلیت ایرانی پرشمار در آمریکا، کانادا، کشورهای اروپایی و یا استرالیا و کشورهای ساحلی خلیج فارس از جمله نتیجه خروج گسترده ایرانیهای تحصیل کرده و نخبگان علمی و فرهنگی از کشور و یا عدم بازگشت دانشجویان ایرانی خارج از کشور بود. با آنکه تفکیک آمار مربوط به نیروهای متخصص در میان مهاجرین در سطح بینالمللی چندان آسان نیست اما دادههایی که توسط سازمان همیاری و توسعه اقتصادی و یا صندوق بینالمللی پول منتشر میشوند همگی حکایت از شمار بالای ایرانیان در میان مهاجران به کشورهای اصلی مهاجرپذیر در آمریکای شمالی، اروپا و اقیانوسیه دارد. ترکیب جمعیت مهاجر ایران به دلیل سیاستهای هدفمند و گزینشی بسیاری از کشورهای مهاجرپذیر غربی بیشتر شامل گروههای تحصیلکرده میشود.