ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 23.12.2013, 18:19
نگاهی به كتاب «ریشه در خاک»، یادداشت‌های زهره تنکابنی

حسن محسنی فريدنی

سابق که عنوان کتاب‌ها کم بود، می‌گفتند: «هر کتابی به یک بار خواندنش می‌ارزد». حالا که تعداد کتاب‌ها از شمار خارج شده‌اند، می‌گوییم که «هر کتابی به یک بار خواندنش نمی‌ارزد.» به این دلیل ساده که عمر آدمی کفاف نمی‌دهد و انتخاب ناگزیر است. «ریشه در خاک» زهره تنکابنی اما، حتما به یک بار خواندنش می‌ارزد، حتی اگر برای پاسخ به این کنجکاوی باشد که چگونه دختر یک روحانی متوسطالحال شهرستانی، از خانه‌های تیمی چریک‌های خدا ناباورسر در می‌آورد.

یادداشت‌های زهره شاید به دلیل تکرار بعضی مطالب، محرومیت از ویراستاری حرفه‌ای، در هم آمیختگی زمان و نکاتی فنی از این دست، از منتقدان ادبی سختگیر، نمره قبولی نگیرد، اما این نقاط ضعف چیزی از ارزش جانمایه انسانی آن کم نمی‌کند. زهره خود اذعان دارد که نویسنده حرفه‌ای نیست و یک نیاز درونی برای ثبت لحظه‌ها و صحنه‌هایی که با ان‌ها و در آن‌ها زیسته و تدوین یک «داد- شهادت نامه» او را به نوشتن واداشته است.

«ریشه در خاک» یک سنفونی چند لایه است که در لایه زیرین آن یک نغمه عاشقانه با کلید واژه‌های «رضا»، «میهن»، «مردم» «رفیق» و «انسانیت» دایم نواخته می‌شود و در حالی که دیگر واژه ها‌گاه جایگزین هم می‌شوند، «رضا» اما، پیوسته، چه آنجا که در ملاقات برای بوسیدنش خیز بر می‌دارد، چه هنگامی که خبر سفید شدن مو‌های زهره بی‌تابش کرده و چه آنگاه که لباس سیاه پنهان در زیر مانتوی زمرد، خبر از فاجعه می‌دهد، پیوسته حاضر است. «رضا» در پشت جلد با دو خرمن شقایق و دو بیت شعر شاملو با گل به «زهره» دوخته شده و در پایان کتاب، درحالی که زهره دست در گردنش دارد، با او به شقایق‌های روییده در خاوران خیره مانده است.

تن‌ها کسی که با رضا زیسته و به روح دریایی او راه برده باشد، شاید بتواند حضور دایمیش در سنفونی «ریشه در خاک» و عشق بی‌پایان زهرهٔ سختگیر و مشکل پسند را درک کند. در «رضا» آن کلید- واژه‌های دیگر، همواره جاریند، می‌جوشند، می‌خروشند و درهم می‌آمیزند و همین درهم آمیزیست که ته رنگ عاشقانه سمفونی را جان و غنا می‌بخشد.

رضا در قصر، از گفتن حکایت عشقش به زهره پروایی نداشت و آنگاه که دیگر نام زهره در دهانش نمی‌چرخید، «خانه خراب» خطابش می‌کرد و هر بار که خاطره‌ای از «خانه خراب» نقل می‌کرد، دوستانش می‌دانستند که این «اسم مستعار» کیست.

سمفونی «ریشه در خاک» با سازهای آرام و ریز از دوران کودکی می‌گذرد، در مبارزه همراه فداییان ودر زندان شاه نقاط اوج پرشوری می‌آفریند، با ضربآهنگ ساز‌های کوبه‌ای به انقلاب، حضور در میان مردم و پرواز بر سر دستان مردمان شوریده می‌رسد، کوتاه زمانی به سان رودخانه‌ای هنوز کف آلود، با پالایشگاه و جنبش زنان همراه می‌شود و با شتاب خود را به دهه شصت می‌رساند تا آن داد- شهادت نامه‌ای شود که باید بماند و بر بام گنبد هستی با هزاران ساز کوبه‌ای، بادی و زه‌ای نواخته شود.

در این دهه سیاه زهره دیگر تماشاگر نیست، شاهد عینی نیست، روایتگر نیست. او هر روز این دهسال را در چرخ گوشت هول انگیزی که نه فقط لاشه آدم‌ها، که انسانیت، غرور، شرافت و هست و نیست انسان را له می‌کند تا نواله‌ای برای دیو جهالت و تعصب فراهم آورد، همراه دیگران می‌میرد و باز ققنوس وار بر می‌خیزد. روزی خود را با انوش تشییع می‌کند، روز دیگر با هیبت. زمانی با فردین بر دار می‌شود و زمانی دیگر با دخترکان جوانی که دسته- دسته روانه قتلگاه‌ها می‌شوند و سنفونی مرگ انگاه که خبر «رضا» می‌رسد، اوج دیوانه واری می‌گیرد: در حالی که هزاران دست از دل خاک سر بر می‌دارند تا زهره را هم به رقص در خاوران ببرند، نغمه عشق از لایه‌های زیرین سمفونی جان می‌گیرد، اوج می‌گیرد و پیش از وقوع فاجعه در سیمای رضا که حالا دیگر با گل- واژه‌های «آزادی» و «انسانیت» یکی شده است، به سراغش می‌آید، خرمن گیسوانش را نوازش می‌کند و در گوشش نجوا که: تو بمان! من در تو زنده‌ام! بمان، ببین و روایت کن! و بدیگونه است که زهره در تنهایی مویه می‌کند و در حضور هم بندان، هم بندانی که‌گاه بسیار آزارش داده‌اند، خوددار و با وقار می‌ماند تا روحیه‌ای نشکند

«ریشه در خاک» فقط تصویر گر تباهی و فساد ناشی از جهل و تعصب نیست، روایت احوالات روحی و سیر تکامل احساس و اندیشه زنی آزاده و وارسته نیز هست. زنی که از نفرت نسبت به «توابین» به همدلی با «درهم شکستگان» و از تعصب سازمانی و ایدیولوژیک به نوعی رهایی و وارستگی می‌رسد، بی‌آنکه بر گدشته‌اش، تعصب آلود، قلم بطلان بکشد و ذره‌ای در همراهی با مردم سر زمینش تردید روا دارد.

زهره در «ریشه در خاک»، در حالی که هر حرکتش را می‌پایند، خطر می‌کند، قلبش را بر سر دست می‌گیرد، بر تاریکخانه اشباح پرتو می‌افشاند و رسوا می‌کند ارباب قدرت، تعصب و جهالت را که از کشته، پشته ساختند وهم اکنون نیز بر اریکه قدرت سوار و در چالش با مردمان این مرز و بوم جز دار و درفش نمی‌شناسند.

نسل انقلابیون دهه پنجاه را‌گاه «سوخته» و‌گاه «سودازده و شیدا» نامیده‌اند. هر چه هست، تاریخ متاخر میهنمان از خون آنان رنگ گرفته است و مستقل از درستی یا نادرستی راه‌شان، آن‌ها مظهر و سنبل شجاعت، پاکی و فداکاری بودند. زهره زنی از تبار آنان است که اینک در کنار «امید»، «سهراب»، «ندا» و هزاران جوان سبز، مادرانه و رفیقانه، با چشمی نگران آینده و دستی بر تربت پاک خاوران، ایستاده است. «ریشه در خاک» نماد و تجسم این نگرانی و ایستادگی است.

زهره در کتابش تلاش زیادی کرده تا چراغ امید را روشن نگهدارد و نگذارد که بر امید به انسان و انسانیت خدشه‌ای وارد شود، با این حال وقتی در پایان، کتاب را بر زمین می‌گذاری وهمراه رضا و زهره بر شقایق هاییی که در خاوارن و در پشت جلد کتاب جان گرفته‌اند، خیره می‌شوی، احساس درهمی از درد، نفرت، همدردی، تاسف، حسرت و خشم وجودت را در هم می‌فشارد و حس می‌کنی که با زهره در تونل وحشت ۶۰، روح ترا هم چرخ کرده‌اند تا خرج ولیمه‌ای برای دیو جهالت و تعصب شود و آنگاه که بر چهره شاد و خندان رضا و زهره در روز عقد، در صفحات آخر کتاب خیره می‌شوی، بگذار تا بغضت بترکد و به این فکر نکن که مبادا کسی اشکت را ببیند.

حسن محسنی فریدنی
برلین آذر ۱۳۹۲