ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 03.11.2013, 22:41
دوپاره کردن تاریخ؛ میراث شکست ایران از روسیه

بی بی سی / ماشاالله آجودانی

در حکومت فتحعلی شاه و با جنگ‌های ایران و روس، نخستین ضربه‌ اساسی بر ساختار سنتی قدرت سیاسی در ایران، و مهمتر از آن بر ساختار درک و فهمی که به طور سنتی از این “قدرت ” و “موقعیت تاریخی” مان داشتیم وارد آمد.

حفظ ممالک محروسه ایران و سرحدات جغرافیایی “ایران زمین” وظیفه تاریخی مهمی بود که بر گرده حکومت ناتوان قاجار سنگینی می‌کرد.

این سرحدات کم و بیش شناخته شده، در حکومت صفوی و بعدها در دوره حکومت نادری و حتی در سلطنت آقا محمدخان قاجار، تعریف نسبتا روشنی از کلیت جغرافیای ایران به دست می‌داد که هم با مفهوم ایران سیاسی و هم با مفهوم ایران “تاریخی” ملازمت و پیوستگی داشت.

مفهوم ایران سیاسی در معنای “ممالک محروسه ایران” و متصرفات ایران که در دوران اسلامی “ایران زمین” و “زمین ایران” نامیده می‌شد، با مفهوم ایران تاریخی که بیشتر بر “ایده” ایران و یکپارچگی فرهنگی، قومی و گاه زبانی اکثر مردمی که در محدوده جغرافیایی خاصی به نام “ایران” می‌زیستند، متفاوت بود.

آن محدوده جغرافیایی خاص، “ایران” نامیده می‌شد، گرچه ممکن بود متصرفات سیاسی “ایرا ن زمین” از آن محدوده جغرافیایی خاص بیشتر باشد و شامل شهرها یا ممالک دیگری گردد که از لحاظ سیاسی خراجگزار ایران به شمار می ‌آمدند.

شدت و ضعف قدرت و حاکمیت ساسی در ایران، لااقل از دوره صفویه به بعد، بستگی خاصی به چگونگی تصرف و تسلطشان در ممالکی داشت که از لحاظ تاریخی بخشی از ایران، “ایران زمین” یا “ایران سیاسی” به شمار می‌آمده‌اند و جزو متصرفات حکومت و میراث آن محسوب می‌شدند.

شاه عباس برای نشان دادن همین وجه از اقتدار سیاسی خود، در نامه‌ای به جلال‌الدین اکبر پادشاه هند، به شرح جنگ و جدال‌های خود با عثمانی‌ها، برای بازپس گرفتن “ممالک فسیح المسالک آذربایجان و الگای موروثی” می‌پردازد و می‌گوید:

از پس تسخیر دارالسلطنه تبریز عازم فتح “قلعه نخجوان، ایروان، و سایر قلاع آذربایجان” شدم... حکام و محافظان آن قلعه از پی شکستی که خوردند، “قلعه‌ها را از دست نهادند و در قلعه ایروان که محکمترین حصون این دیار [است] اجتماع نمودند... و چون موضع مذکور در قدیم سرحد ممالک محروسه بود، بعد از فتح آن، تسخیر گنجه و شیروان به اسهل وجوه میسر می‌شد...” به محاصره و تسخیر” آن پرداختیم.

قندهار یکی از متصرفات مهم ایران بود که مدتی از دست حکومتگران ایران خارج شده بود، چنانکه در دوره شاه عباس، همچنان در تصرف حکومت هند قرار داشت. شاه عباس از اینکه همه ولایات ایران را به تصرف درآورده بود و فقط قندهار همچنان در تصرف هند باقی مانده بود، دل چرکین بود و این را نشانه ضعف حکومت خود و همانگونه که در نامه خود به شاه سلیم، شاه هند نوشت مایه طعن دشمنان و “زبان درازی عیب‌جویان” می‌دانست.

پس نخست سعی کرد “با نامه و پیام و کنایه و ...تصریح” قندهار را از حکومت هند بازستاندند و چون پاسخی در خور نمی‌یافت و قصد جنگ و ستیز علنی هم نداشت، “طرح سیر و شکار قندهار” را پیش کشید تا به عزم شکار و سیاحت وارد قندهار شود و شهر را به شیوه‌ای صلح‌آمیز در تصرف آورد.

البته حکام قندهار مقاومت کردند و سرانجام شاه‌عباس با فتح قلعه و تسخیر شهر، وارد قندهار شد و چون مورد سرزنش و اعتراض شاه سلیم قرار گرفت، همه ماجرا را به زبان روشن در نامه‌ای برای او توضیح داد و از سر تعارف و رندی به شاه سلیم نوشت: “کل ممالک محروسه ما را به خود متعلق دانسته” به هر کس خواهند شفقت فرموده...این جزویات را خود چه قدر و اعتبار باشد”.

با چنین ترفندی قندهار به تسخیر ایران درآمد. تسخیر قندهار بیشتر جنبه نمادی و نمایشی داشت: نمایش قدرت سیاسی حکومت.

قدرتی که در جوار قدرتهای مشابه اگر امروز ولایتی را از دست می‌داد، فردا امید بازپس گرفتن آن را داشت، اما این توازن نسبی قدرت در حکومت فتحعلی شاه با اوج‌گیری قدرت نوین دو همسایه شمالی و جنوبی، یعنی روس و انگلیس که به دنیایی دیگر و مدنیتی دیگر تعلق داشتند و این زمان به علم و فنون دنیای مدرن مجهز بودند، از دست رفت.

دیگر “زمان” و زمانه در این سوی جهان و آن سوی جهان مفهوم دیگرگونه داشت. ایران چون “گنگ خواب‌دیده‌ای” از خواب رخوتناک قرون، در سراشیبی انحطاط تاریخ خویش، چشم وا می‌کرد و نمی‌دانست که در چه “زمان” و زمانه‌ای ایستاده است.

ناهم‌زمانی، چهره هولناک خود را نخستین بار در جنگی نابرابر که ده سال طول کشید به نمایش گذاشت.

جنگ ایران و روس، جنگی که یک طرف آن کم و بیش به دانش و خرد و تکنولوژی و نظم عصر جدید مجهز بود و طرف دیگر آن، کشوری عقب‌مانده بود که با همه مفاهیم تازه بیگانه بود و در تار و پود تحجر و سنت، نشئه رخوتی بود که همه هستی او را در چنبره خود گرفته بود.

با عهدنامه گلستان، بخش مهمی از متصرفات ایران به دست “کفار” روس افتاد که دیگر امیدی به باز پس گرفتن آن وجود نداشت و چند سالی بعد با عهدنامه ترکمن‌چای “خانات ایروان” ... و نیز خانات نخجوان ... به ملکیت مطلقه به دولت روس واگذار” گردید و در ضمائم آن قرارداد، امتیازات و اختیاراتی به حکومت روس داده شد که تا آن زمان سابقه نداشت.

بدین ترتیب مداخلات سیاسی یک کشور بیگانه در امور داخلی ایران مبنای حقوقی یافت.

شاهی که به طور سنتی مشروعیت حکومت خود را از آن سوی قطب قدرت سیاسی در ایران، یعنی از روحانیون به “اجازه” می‌گرفت، چنانکه نوشته‌اند که شیخ جعفر نجفی با شرایطی چند به او “اذن” (اجازه) سلطنت داد و او را نایب خود قرار داد...، این زمان از روی محکم‌کاری، تضمین ثبات دولت ایران و بقای سلطنت خاندانش را از قدرتی دیگر در آن سوی مرزهای کشورش و از “کفار” ی طلب می‌کرد که علیه‌اش حکم جهاد “شرعی” داده بودند.

چنانکه در عهدنامه گلستان نوشته بودند.: هر یک از فرزندان شاه ایران “که به ولیعهدی دولت ایران تعیین می‌گردد، هرگاه محتاج به اعانت و امدادی از دولت روسیه باشد، مضایقه ننماید... و به امداد و اعانت روس، دولت ایران مستقر و محکم گردد”.

و این همه همزمان با زمانه‌ای اتفاق می‌افتاد که فیلسوف برجسته جهان غرب، یعنی هگل در همان زمانه و در عصر سلطنت فتحعلی شاه، درباره گذشته تاریخی ایران و ایرانیان می‌نوشت:

“با امپراتوری ایران، نخستین گام را به پهنه تاریخ پیوسته می‌گذاریم. ایرانیان نخستین قوم تاریخی هستند” و درباره ویژگی این امپراتوری می‌نوشت: “امپراتوری ایران، همچون امپراتوری گذشته آلمان و مملکت زیر فرمان ناپلئون، امپراتوری به معنای امروزی این واژه بود”.

اما ایران در این عصر از شکوه و اقتدار گذشته هیچ نشانی نداشت. حتی گذشته شکوهمند تاریخی خود را به درستی نمی‌شناخت.

هنوز مهمترین ماخذ شناخت او از گذشته باستانی‌اش، شاهنامه فردوسی بود و پاره‌ای حکایات مشابه که در این یا آن متن تاریخی در ایران دوران اسلامی روایت شده بود.

از ایران دوران اسلامی هم، روایت روشن و منسجمی که مبتنی بر درک و شناخت تاریخ باشد در دست نبود.

ما از دوره صفویه با مذهب تشیع و زبان فارسی، سفره‌مان را از جهان اسلام سنی مدهب جدا کرده بودیم.

در جهان پیش مدرن، با همین هویت شیعی و زبان فارسی، ایران را از تجاوز دو دشمن سنی مذهب در شرق و غرب کشور، یعنی ازبک‌ها و عثمانی‌ها حفظ کردیم و تا سال‌ها سکه استقلال سیاسی و قدرت سنتی ما رواج داشت.

در سرآغاز تجدد است که دو دشمن سنی مذهب همسایه، جای خود را به دو ابر قدرت مسیحی مذهب روس و انگلیس در شمال و جنوب ایران واگذر می‌کنند. شکست‌های ایران از روسیه نشان داد که از هویت شیعی که در برابر جهان سنی مذهب، کارآمدی‌های خود را داشت، دیگر کار چندانی ساخته نیست.

در نتیجه، اعتبار این هویت و کارکرد سیاسی آن کم‌کم ترک برداشت. در کنار آن، ساختار قدرت سیاسی سنتی، ساختار قدرتی که از توازن قدرت روحانیون و سران ایلات و درباریان ایجاد می‌شد، نیز شکاف عمیقی یافت.

در گذشته تاریخ (جدا از مسئله خلافت، و به دست و پا افتادن بعضی از مدعیان حکومت صفوی در برابر روس‌ها) چنین اتفاقی نمی‌افتاد که صاحبان سلطنت ایران، تضمین استمرار سلطنت در خانواده‌شان را از یک قدرت خارجی و دشمن بخواهند، کاری که در عهدنامه گلستان و ترکمانچای اتفاق افتاد و از روس‌ها خواستند که استمرار سلطنت را در خانواده عباس میرزا و قاجار تضمین کنند.

ناکارآمدی ساختار قدرت سیاسی سنتی و ناکارآمدی هویت شیعی در برابر این دشمنان قدرقدرت مسیحی، در عصر آشنایی‌ ما با تجدد غربی، عواقب ناگواری داشت و این عواقب درست در زمانی که روشنفکران صدر تجدد ما به فکر چاره‌اندیشی می‌افتاده‌اند، نتایج خود را آشکار کرد: با ترک برداشتن قدرت سنتی سیاسی، ساختار دوپایه‌ای قدرت سنتی به ساختار سه‌پایه‌ای قدرت جدیدی تبدیل شد که پایه سوم آن را روس و انگلیس و بعدها به تناسب شرایط سیاسی قدرت یا قدرت‌های دیگر سیاسی بیگانه تشکیل می‌دادند.

در چنین شرایطی که از ساختارهای سنتی کار چندانی ساخته نبود، نخستین نسل روشنفکران ایران، نسل صدر تجدد ما به فکر چاره افتادند. این نسل که خود محصول آشنایی‌های جدی‌تر ما با تجدد غربی بودند، نسل بعد از قراردادهای گلستان و ترکمانچای بودند.

نسلی بودند که خفت و خواری شکست‌های ایران از روسیه را تجربه کرده بودند و موضوع انحطاط ایران و تاریخ آن را به موضوع اندیشیدن در معنای جدید تبدیل کرده بودند. در حقیقت نطفه روشنفکری ایران در معنای جدید از همین جا و پس از همین جنگ‌ها بسته‌ شد:

اینان که کم و بیش با دستاوردهای تمدنی و فرهنگی غربی آشنا شده بودند و از طریق مطالعات فرهنگی و تاریخی غربی‌ها با گذشته تاریخی خود نیز آشنایی‌های تازه‌ای پیدا کرده بودند، وارد عرصه سیاسی و فکری ایران جدید شدند.

اینان در مبارزه با استبداد حکومت ناتوان و عقب‌مانده قاجار به دستاوردهای فرهنگی و علمی غرب، قانون، حکومت قانونی، پارلمان و آزادی‌های سیاسی و اجتماعی پناه می‌بردند و در برابر یورش سیاسی و نفوذ لجام گسیخته کشورهای غربی در ایران، به دستاوردهای فرهنگ باستانی ایران و حکومت درخشان عصر ساسانی پناه می‌بردند تا بگویند ما همان ملتی هستیم که چندین قرن بر جهان حکومت کردیم و از تمدن و فرهنگ کهنسالی برخورداریم تا از این زاویه دید، بر اشتراک مدنیت کهنسال خود با مدنیت غرب انگشت نهند و حساب خود را از جوامع عقب‌مانده دیگر، بخصوص جوامع اسلامی و آفریقایی جدا کنند.

این شیوه نگرش تاریخی که تاریخ ایران را به دو پاره باستانی و اسلامی تقسیم می‌کرد و سعی می‌کرد که پاره ایرانی و باستانی آن را بر پاره اسلامی آن ترجیح نهد، شیوه نگرش ناسیونالیتی جدیدی بود که در جستجوی ایجاد هویت تازه‌ای به جای هویت شیعی بود. هویتی که مناسب ایران جدید باشد.

استمرار تاریخی این شیوه و نگاه و نگرش نظری به تاریخ ایران، آن اندازه قوی و پرجاذبه بود که به طور غیر رسمی، مبنای ایدئولوژی سیاسی حکومت پهلوی‌ها قرار گرفته بود و بازتاب آن را در نظام آموزشی رسمی ایران آن موقع ایران و حتی در بخش‌های غیر رسمی به وضوح می‌شد دید.

در تاریخ نگاری مبتنی بر همین روایت، مفهوم تازه‌ای هم از زمان تاریخی به دست داده شد. در این مفهوم تازه تاریخ ایران به دو زمان گذشته و حال تقسیم شد. “گذشته” به گذشته پرشکوه ایران با ستانی تعلق می‌گرفت و زمان “حال” به ایران دوران اسلامی از حمله اعراب تا ایران معاصر.

بنابراین “حال” به معنای معاصر یا ایران معاصر نبود: ایران ۱۴۰۰ ساله اسلامی بود که یکجا و یک کاسه، تاریخ انحطاط و تسلط اعراب نام گرفت.

در واکنش به همین نوع تحلیل و نگاه تاریخی بود که بعضی از نویسندگان ایران - در مقابله آشکار با نگاه و دید ناسیونالیستی روشنفکران صدر تجدد، تاریخ ایران باستان را تاریخ گبر و کفر و جاه “جاهلیت” می‌نامیدند، و از پاره اسلامی این تاریخ به درخشان‌ترین عصر تاریخ آن یاد می‌کردند.

با انقلاب اسلامی، این بار حکومت اسلامی برخاسته از آن انقلاب، پاره‌ دیگر این تاریخ را در نظام فکری سیاسی و ایدئولوژیک خود به طور تماما رسمی، جایگزین پاره ایرانی و باستانی آن کرد و به هویت شیعی و اسلامی به عنوان هویت برتر رسمیت سیاسی داد.

دوپاره کردن تاریخ ایران و ترجیح دادن پاره‌ای بر پاره دیگر آن، در اساس میراث همان تجدد نوپایی است که از پس جنگ‌های ایران و روس و از پس مداخلات روزافزون قدرت‌های خارجی در ایران پا گرفت، بالید و استمرار یافت.

بار گران این عشق پرشکوه به گذشته باستانی و بار گران‌تر تناقضهای نظری این تاریخ دوپاره بر وجدان مردم ما و بر ذهن و زبان بسیاری از ما سنگینی می‌کند همچنان.

این مقاله بخشی از مجموعه‌ای است که سایت فارسی بی بی سی به مناسبت دویستمین سالگرد عهدنامه گلستان منتشر می کند.