ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 09.10.2013, 16:09
ايران و آمريکا بايد به دنبال نقاط مشترک باشند

گفتگو با سعید سیف، استاد روابط بين‌الملل/آرمان

سعيد سيف: يک مکالمه ۱۵ دقيقه‌‌ای منجر شد که تحولی عميق در روابط دو کشوری ايجاد شود که ۳۴سال دشمنان يکديگر محسوب می‌شدند. پس از يک تماس تلفنی بلافاصله تحليل‌ها از آينده روابط دو کشور شروع شد و فضای رسانه‌‌ای کشور تحت تاثير ذوق‌زدگی يا بدبينی مطلق قرار گرفت، اما يک نکته فراموش شد و آن، اينکه در تحليل‌ها اصلا از نظر کارشناسان و اساتيد روابط بين‌الملل استفاده نشد. به همين دليل تصميم گرفتيم، رابطه ايران و آمريکا را به لحاظ کارشناسی بررسی کنيم و به سراغ اساتيد روابط بين‌الملل و با تجربگان اين رشته رفتيم که دکتر عبدالعلی قوام استاد علوم سياسی و روابط بين‌الملل دانشگاه شهيد بهشتی از سرشناس‌ترين آنهاست. مشروح گفت‌‌وگوی آرمان با اين استاد روابط بين‌الملل در ذيل آمده است:

پروسه تحول روابط ايران و آمريکا چگونه بود؟ منظور به لحاظ روابط ديپلماتيک است و اثراتش چه بود؟
در حقيقت يک بخشی از روابط بين ايران و آمريکا برمی‌گردد به دوران انقلاب. اگر بخواهيم پروسه تحول روابط ايران و آمريکا را مورد مطالعه و بازبينی قرار دهيم بايد اينگونه بگويم که در دوران انقلاب، انتقادات بسياری از سوی نيروهايی که در انقلاب حضور داشتند به نحوه روابط دو کشور خصوصا برخورد آمريکا و تعامل اين کشور با ايران وجود داشت. در حقيقت ما وقتی عوامل و انگيزه‌های انقلاب را که بررسی می‌کنيم متوجه می‌شويم پيش از انقلاب گفتمانی وجود داشت که تاکيد بسياری به مدرنيزاسيون و نوسازی داشت که بيشتر ما را در اردوگاه غرب قرار می‌داد. بنابراين استراتژی و سياستی هم که تعريف می‌کرد ايران را در قالب بلوک غرب قرار می‌داد. ايران عضو پيمان سنتو محسوب می‌شد گرچه آمريکا به طور رسمی عضو پيمان سنتو نبود ولی نقش بسيار مهمی در عملکرد و سازماندهی سنتو داشت، بعد از اين که نيروهای انگليسی از شرق سوئز عقب‌نشينی می‌کنند، ژاندارمی منطقه به شاه واگذار می‌شود. تحت اين شرايط و افزايش قيمت نفت باعث می‌شود که ايران نزديک‌تر به غرب شود و حتی شواهدی مبنی بر اينکه وام‌هايی که در زمان شاه به برخی از کشورهای غربی داده می‌شد برای اين بود که ايران جای پای مناسبی را در ناتو به‌دست بياورد. پس گفتمانی که قبل از انقلاب شکل گرفته بود، گفتمان مدرنيزاسيون براساس الگوی غربی به‌شمار می‌رفت. طبعا اين گفتمان و اين نگرش مخالفان خاص خودش را در ايران داشت؛ گفتمانی که به واسطه انقلاب شکل گرفت، گفتمان انتقاد از غرب بود. طبيعتا وقتی اين گفتمان پيروز انقلاب شد. يک دگری تعريف کرد که غرب به‌خصوص آمريکا کشوری است که به واسطه استعمارگری‌اش و نوع ديدگاهش به مدرنيزاسيون نمی‌تواند دوست ايران باشد، به همين ترتيب سعی کرد روابطش را با بقيه کشورهای منطقه به همين ترتيب تنظيم کند. لذا شعارهايی که داده می‌شد نشان می‌داد ما به طور کلی دچار يک تحول پارادايمی شده‌ايم، گفتمان شباهت به غرب به گفتمان تفاوت با غرب پس از انقلاب تغيير پيدا کرده بود. در ادامه جريان تحول ايدئولوژيکی پس از انقلاب اسلامی می‌رسيم به يک برهه حساس در تاريخ انقلاب و روابط ايران و آمريکا که نقطه آغاز تنش بين دو کشور از همان جا به صورت علنی آشکار شد که همان تسخير سفارت آمريکاست. آمريکا هم روابطش را با ايران از آن تاريخ يکسويه قطع کرد. اين حادثه نقطه آغاز تنش علنی دو کشور در سی سال گذشته بوده است.

آقای دکتر! چه نيازی است به برقراری ارتباط بين دو کشور ايران و آمريکا؟ چه سودی برای منافع ملی ايران دارد؟
اما در مورد قطع رابطه با آمريکا و دليل تنش‌های موجود. بايد گفت؛ اگر بخواهيم قطع ارتباط با آمريکا را به لحاظ استراتژيک، امنيتی و اقتصادی در نظر بگيريم به نفع تمام کشورهای منطقه منهای ايران بوده است. يعنی اين تنها رژيم صهيونيستی نبود که از اين قطع رابطه منتفع می‌شد، بقيه کشورهای خاورميانه، روسيه و چين هم سود سرشاری نصيبشان شد. همين قطع رابطه و تبعاتی که از تحريم‌ها نصيب ايران شد. موجب شد کشورهای منطقه و ترکيه از نبودن اين روابط سود سرشار اقتصادی نصيبشان شود. خارج از منطقه هم قدرت‌های ديگر از اين عدم ارتباط سود زيادی نصيب شان شد. چون ايران خودش را در مقابل يک انتخاب بيشتر قرار نداد. تنها آلترناتيو ايران، چين و روسيه بود. از لحاظ استراتژيک، نظامی و اقتصادی چين و روسيه قدرت مانورشان در منطقه‌‌ای که ايران حضور داشت بيشتر شد. مساله تحريم و حوزه سوريه، مسائلی بود که ايران را به لحاظ ديپلماسی در موقعيت ضعيف قرار داد. نبايد تعهدات ايران را در خاورميانه و ديگر مناطق فراموش کرد. به لحاظ ديپلماسی ما يک اصل به‌خصوص و مشخص داريم و آن اين است که ما بايد توازن مشخصی را بين تعهدات و توانايی‌های خود داشته باشيم در حالی که در سال‌های اخير به اين صورت نبوده است. ايران در سال‌های اخير به‌خصوص به خاطر تحريم در موقعيتی قرار می‌گيرد که توانايی‌هايش عقب‌تر از تعهداتش است. به نظر من برقراری رابطه به افزايش توان ايران کمک خواهد کرد.

دليل اصلی چالش بين ايران و آمريکا که موجب چالش در سطح خاورميانه شده است چيست؟
دليل اصلی چالش ميان ايران و آمريکا اين بوده است که هم ايران، آمريکا را به عنوان يک مساله می‌شناسد و هم آمريکا، ايران را به عنوان يک مساله می‌شناسد و راه‌حل اين موضوع که بايد از سال‌ها پيش به آن پرداخته می‌شد اين است که (Paradigm Shift) يا شيفت پارادايمی به وجود بيايد و ايران و آمريکا از حالت مساله تبديل شوند به راه‌حل؛ يعنی وقتی دو کشور همديگر را به عنوان مساله ببينند يا راه‌حل کاملا دو استراتژی متفاوت در سياست خارجی محسوب می‌شود. وقتی دو کشور همديگر را به عنوان مساله می‌بينند بايد برای حذف يا تضعيف يکديگر هزينه کنند. بازی در سياست خارجی به شکل برد و باخت است. وقتی در روابط بين‌الملل بازی به صورت برد و باخت باشد، در روابط بين کشورها مناقشه؛ برخورد خواهد بود. وقتی بازی به صورت برد - برد باشد طبيعتا شما برمی‌گرديد به تنش‌زدايی و همکاری.

برقراری رابطه با آمريکا که کار سختی نيست؟ اگر دولت‌های دو کشور بخواهند می‌توانيم اين ارتباط را به سادگی برقرار کنيم، حالا کيفيت رابطه فرق می‌کند؟
خير؛ سی واندی سال است که از انقلاب اسلامی می‌گذرد، تمام کشورهايی که به خاطر عدم ارتباط بين ايران و آمريکا منتفع شدند يک‌شبه حاضر نيستند منافعشان را از دست بدهند. در نتيجه امروز می‌بينيم که لابی عربستان د رآمريکا بسيار فعال شده است. لابی‌های حامی اسرائيل در کنگره؛ لابی‌های مرتبط با ترکيه و حتی قدرت‌های بزرگی مانند چين و روسيه عليه دولت ايران فعال شده‌اند. چين و روسيه از برقراری اين ارتباط بين ايران و آمريکا به شدت عصبانی هستند. چون ديپلماسی آنها بر اين اساس در سی سال گذشته استوار گشته است که ارتباطی بين ايران و آمريکا برقرار نباشد و اتفاقا بازارهای خوبی هم به‌دست ‌آورده‌اند، اتفاقا جلو افتادن قطر هم در پارس جنوبی به خاطر اين است که اين کشور محدوديتی در استفاده از منابع خارجی و سرمايه‌گذاری ديگر کشورها ندارد. بنابراين می‌تواند ميادين مشترکش را با ايران به مناقصه بگذارد، اين درحالی است که ايران به خاطر عدم ارتباط با ديگر کشورها نتوانسته سرمايه‌گذار مناسب را جذب کند و تا قبل از اين تحريم‌های اخير به خاطر قانون داماتو نمی‌توانستند بيش از ۲۵ ميليون دلار سرمايه‌گذاری کنند. بنابراين اگر ايران بخواهد روابط ديپلماتيکش را با ديگر کشورها به شکل بهتری برقرار کند فشار‌های بسيار زيادی از سوی کشورهای مختلف از جمله قدرت‌های منطقه‌‌ای به ايران وارد می‌شود. نکته‌‌ای که بايد به آن اشاره کنم اين است که فشارهايی که اين کشورها در جهت عدم برقرار شدن اين ارتباط به ايران و آمريکا می‌آورند بسيار زياد است. لابی‌های قدرتمندی اکنون واشنگتن را تحت فشار قرار داده‌اند تا اين ارتباط را قطع کنند، اما اينکه ايران تا چه اندازه بتواند در مقابل اين لابی‌ها مقاومت کند بايد در آينده ديد که دستگاه ديپلماسی کشور به چه صورتی عمل می‌کند. اينکه ما چقدر ديپلماسی‌مان در حوزه عمومی قوی و قدرتمند است تا بتوانيم جلوی مخالفان برقراری ارتباط بين دو کشور را بگيريم نياز است که در آينده توان اقتصادی و ديپلماسی کشور را ببينيم. کسانی هستند که نمی‌خواهند به هيچ وجه اين ارتباط برقرار شود. متاسفانه موردی که در گذشته شاهدش نبوديم اين بود که دستگاه ديپلماسی کشور در واقع اقدام به اندازه‌گيری هزينه و فايده نمی‌کرد. ما اگر در حوزه وزارت خارجه واقعا مشخص می‌کرديم که چه کشورهايی از قطع بودن رابطه بين ايران و آمريکا سود می‌بردند و چه کشورهای زيان؛ يعنی يک هزينه و فايده در حوزه روابط بين‌الملل انجام می‌داديم، متوجه می‌شديم که ما در برقراری يک رابطه ساده با غرب به درستی هزينه و فايده انجام نداده‌ايم. اين هزينه و فايده را اگر انجام می‌داديم شايد امروز مجبور نبوديم فشار لابی‌های صهيونيست و لابی‌های عربی را در روابط خارجی و رابطه با آمريکا بر دوش بکشيم. کار ديپلمات‌های ايران در اين شرايط بسيار دشوار است.

برگرديم به مخالفان ارتباط و گفت‌وگو با آمريکا در ايران، شما به عنوان استاد روابط بين‌الملل قبول داريد تا دهه ۱۹۹۰ نظام دو قطبی بر جهان حاکم بوده است که شرايط ديپلماتيک آن روزها با امروز فرق می‌کرد، در دوره جنگ سرد نظام دوقطبی بر جهان حاکم بود؛ اما امروز نظام سلسله مراتبی. بنابراين فعالين سياسی ما اشتباه در محاسبه دارند و در شرايط جنگ به سر می‌برند، اشتباه کارشناسان و فعالان سياسی داخلی را می‌پذيرد؟
کاملا برداشت شما از نحوه ديد برخی از فعالان سياسی ما به مسائل سياست خارجی و روابط بين‌الملل درست است. برخی از فعالان سياسی ما با وجود اينکه سيستم چندقطبی هنوز شکل نگرفته است، در سيستم چندقطبی تصميم‌گيری می‌کنند. بايد بدانيم، درست است که چين، روسيه و هند کشورهای قوی و توانمندی شده‌اند اما هنوز با نظام چند قطبی فاصله زيادی داريم، در نظام فعلی به صورت هژمونی آمريکا مطرح است برخی از فعالان سياسی ما فکر می‌کنند می‌توانند اين هژمونی را تغيير دهند. اين يک ايده‌آل است که چين، روسيه و هند به عنوان قدرت‌های نوظهور نقش قدرت‌های بين‌المللی و قطب‌های جديد دنيا بازی کنند، اما ما بايد بدانيم به‌رغم توان اقتصادی کشورهايی مانند چين و.... هنوز نظام تک‌قطبی حاکم است يا به قول شما نظام سلسله مراتبی بر روابط بين کشورها حکمفرماست. تغيير در نظام حاکم بر روابط بين‌الملل يک آرزو است، ما نمی‌توانيم براساس آرزو‌ها سياست خارجی خود را تنظيم کنيم. براساس واقعيت‌ها بايد تصميم بگيريم. همان‌طور که گفتيد، پس از فروپاشی اتحاد جماهير شوروی قواعد بازی به طور کامل تغيير کرده است. ما نتوانستيم آن انعطاف لازم را داشته باشيم که با شرايط دگرگون‌شونده بين‌المللی سياست خارجی خود را تنظيم کنيم. هنوز کسانی بوده و اکنون هم هستند که شرايط را مثل سال‌های دهه ۹۰ و جنگ سرد می‌بينند و تصورشان اين است که از يک بلوک اگر جدا شدند بتوانند با بلوک ديگری کار کنند و در سايه اين بلوک امنيت کسب کنيم. تاريخ روابط ايران با روسيه کاملا نشان داده است که روس‌ها هميشه از کارت‌های ايران سوءاستفاده کرده‌اند. مطلب پارادو‌کسيکالی که وجود داشته است در ابتدا اين بوده که ايران يک کشور (Potential) به صورت بالقوه قدرت منطقه محسوب می‌شده است از نظر عوامل ژئوپلتيک، عوامل ژئواستراتژيک و نيروی انسانی با هر معياری که بخواهيم بسنجيم؛ ايران يک قدرت منطقه‌‌ای است. اين پتانسيل در ايران به صورت بالقوه هميشه وجود داشته است. اما اينکه ما بتوانيم در سايه روسيه و چين اين موقعيت قدرت منطقه‌‌ای بودن خود را حفظ کنيم و گسترش دهيم جای ترديد وجود دارد. به هيچ وجه روس‌ها تمايل به اين کار نداشته‌اند. روس‌ها هميشه ايران را مايل بودند داشته باشند و هيچ درگيری آنچنانی با غرب نداشته باشند. يعنی ايده‌آل‌ترين حالت برای چين و به‌خصوص روسيه در مورد ايران حالتی بود که تا دو سال پيش قبل از تشديد تحريم‌ها برای آنها بود که بتوانند از رهيافت عدم ارتباط موثر ايران با دنيای خارج تنها طرف اقتصادی و تجاری ايران باشند و هميشه به عنوان طرف استراتژيک با ايران معامله کنند. بنابراين چون ايران می‌خواهد خودش را به عنوان يک قدرت منطقه‌‌ای مطرح کند حداقل بايد اسباب و لوازم (super power ) بودن را در اختيار داشته باشد. اين اسباب و لوازم چيست، بايد شما به لحاظ اقتصادی پيشرفته باشيد، بايد توان سرمايه‌گذاری بسيار بالا داشته باشيد و حداقل تحت تاثير تحريم‌های يک کشور قرار نگيريد و آسيب‌پذير نباشيد. بايد بتوانيد هژمونی خود را بر منطقه اعمال کنيد و برنامه‌های خود را به پيش ببريد. مجموعه‌‌ای از عوامل اقتصادی، سياسی و سرمايه‌‌ای موجب می‌شود يک کشور قدرت منطقه‌‌ای باشد، همين قدرت يک معنی خاص دارد شما بايد به لحاظ تکنولوژيکی، صنعتی و... فوق‌العاده بايد قوی‌تر از ديگر کشورهای منطقه باشيد. نه فقط در يک بحث و يک بعد خاص بلکه در تمام موارد بايد قدرت داشته باشيد و در ديگر بخش‌ها ضعيف و آسيب‌پذير باشيد. ايران می‌تواند ضمن حفظ عزت و منافع ملی خود بيايد با کشورهای مختلف ارتباط درست براساس منافع ملی‌اش برقرار کند. هيچ فرقی نمی‌کند روسيه، آمريکا و اروپا، مهم نيست چه کشوری، واقعا بايد براساس منافع ملی تصميم بگيرد. نه اينکه از بد حادثه متکی به چين و روسيه باشد؛ من به‌عنوان کسی که حوزه‌ام روابط بين‌الملل است؛ معتقدم اقدام ما در نزديک شدن به روسيه يک تصميم استراتژيک نبوده است. موقعی می‌توان گفت ما يک تصميم استراتژيک گرفتيم که ابتکار عمل را خود ما داشته باشيم و اسباب و لوازم قدرت منطقه‌‌ای بودن خود را فراهم کرده باشيم تا بتوانيم در منطقه‌‌ای که قرار داريم تنش را به حداقل برسانيم. اين‌گونه است که می‌توانيد تاثيرگذار باشيد.

چين يک سياستی را در پيش گرفت که به ديپلماسی پينگ‌پنگی مشهور است، هرچند که دوران اتخاذ اين سياست مربوط به دوران جنگ سرد است، اما به لحاظ شکل ارتباط و تعامل چين با آمريکا می‌توان به الگوی چين با کمی تغييرات با توجه به شرايط فعلی اشاره کرد. آيا سياست چين در ايران قابل اجراست؟
چين هم تا قبل از ۱۹۷۱ با همه دنيا در تنش بود، از شوروی و آمريکا گرفته تا کشورهای همسايه‌اش؛ بنابراين تحت اين شرايط چين احساس کرد که فقط از طريق ارتباط با کشورهای جهان سوم نمی‌تواند به عنوان يک قدرت جهانی و منطقه‌‌ای به حيات خود ادامه دهد. چين تا سال ۱۹۷۱ به عنوان يک کشور عقب‌مانده مطرح می‌شد. برای اينکه از اين وضع خارج شود؛ می‌بينيم که از اين شرايط سال‌هاست خارج شده و ارتباطش را با شرق و غرب توسعه داده است. اکنون از طريق اقتصادش است که تلاش دارد دنيا را در قبضه قدرت خود نگه دارد، ما هم بايد دست به چنين کاری بزنيم. الان حرف اول را در دنيا اقتصاد قوی کشورها می‌زند. خود آمريکا هم به شدت وابسته به چين است. اگر چين اوراق قرضه ملی آمريکا را نخرد به مشکل برخواهد خورد. بيش از ۵۰۰ ميليارد دلار تبادل تجاری بين چين و آمريکا برقرار است بنابراين تحت اين شرايط چينی‌ها موفق شدند، آنها هم يک نظام ايدئولوژيک محسوب می‌شوند. کاری که همه کشورها می‌کنند اين است که با آمريکا وارد ديپلماسی پينگ‌پنگی به اصطلاح شما شده‌اند، يعنی در مقابل امتيازی که از اين کشور می‌گيرند؛ امتياز می‌دهند. ايران به دنيا نشان داده است که يک کشور تاثيرگذار در دنيا محسوب می‌شود. در طول سی سال بعد از انقلاب هم به عنوان کشور موثر حضور داشته است. بنابراين بايد از اين پتانسيل استفاده کنيم؛ غرب هم متوجه جايگاه ايران شده است؛ بايد مواردی که موثر و مشترک بين ايران و آمريکاست مثل مبارزه با تروريسم و افراطی‌گری در خاورميانه می‌تواند موضوع مشترک گفت‌وگوی طرفين باشد.

اصلا امکان همکاری ايران با آمريکا هست؟ ما سال‌ها آمريکا را دشمن اصلی خود می‌دانستيم، آمريکا هم معتقد بود محور شرارت هستيم چطور امکان دارد؟
ما در مواردی به خوبی توانسته‌ايم با آمريکا مذاکره کنيم. ما می‌توانيم در زمينه اتفاقاتی که در سوريه می‌گذرد، در افغانستان يا عراق می‌گذرد با هم گفت‌وگو و حتی همکاری کنيم. اتفاقا ايران و آمريکا در جاهايی هم نشان دادند که می‌توانند با هم کار کنند؛ بايد اين ديد يا پرسپکتيو در روابط دو کشور تغيير پيدا کند تا ايران و آمريکا بتوانند با هم در مسائل مشترک گفت‌وگو کنند. ما تا زمانی که همديگر را به عنوان مساله ببينيم نمی‌توانيم با هم گفت‌وگو کنيم؛ اين کشمکش‌ها هم وجود دارد، بايد همديگر را به عنوان راه‌حل ببينيم نه مساله. الان دنيا در وابستگی متقابل به سر می‌برد؛ دورانی که کشورها دور خودشان خط بکشند گذشته است. اکنون تمام کشورها در ارتباط و روابط متقابل با هم هستند. اگر کشوری بگويد که در خودکفايی کامل هستم اصلا واقعيت ندارد. برقرار شدن يک چنين خودکفايی هم برای يک کشور امکان ندارد. آمريکا خودش جزو وابسته‌ترين کشورهای دنياست، شما به ليست اقلام و کالاهايی که آمريکا از چين وارد می‌کند حتی به لحاظ استراتژيک و نظامی نگاه کنيد، متوجه می‌شويد که آمريکا يک کشور وابسته محسوب می‌شود، اتفاقا چين هم همين‌طور؛ دوران قرن نوزدهم نيست که چين به دور خودش يک حصار بکشد و با دنيا قطع رابطه داشته وسياست مستقل مورد نظر خودش را اعمال کند و بگويد با هيچ کشوری ارتباط نخواهم داشت. ما بايد واقعيت‌های اين دوران را بپذيريم واز پتانسيل‌های خود بهترين استفاده را ببريم. اين توان ديپلماسی و شرايط شماست که به شما کمک می‌کند تصميم بگيريد چگونه با غرب و آمريکا گفت‌وگو کنيد. سياست خارجی و رشته روابط بين‌الملل به اين دليل مطرح می‌شود که تمام کشورهای دنيا يک بخشی از امنيت، رفاه، آموزش و بهداشت مناسب را با همکاری و سرمايه‌گذاری داخلی و خارجی به دست بياورند. تمام کشورها را که نگاه کنيد متوجه می‌شويد که حتی فرانسه و انگليس و آمريکا به سرمايه‌گذاری خارجی و امتيازاتی که از طريق روابط خود با ديگر کشورها به دست می‌آورند، وابسته محسوب می‌شوند. ما بايد بدانيم که چقدر می‌توانيم از محيط بين‌المللی می‌توانيم سرمايه‌گذار برای کارهای اقتصادی و.... جذب کنيم. حتی شما بايد امنيت کشور را يک مقدار از طريق روابط خود با ديگر کشورها تامين کنيد. شما نمی‌توانيد دور کشور خط بکشيد و بگوييد اکنون امنيت من برقرار شد، شما امروز وابسته به محيط بين‌الملل محسوب می‌شويد. چون امروز امنيت ابعاد مختلفی پيدا کرده است. سياست خارجی به همين دليل به وجود آمده است، شما سياست خارجی هم برای داخلی‌ها بايد تنظيم کنيد. يعنی يک مقدار از امکاناتی که احتياج داريد را بايد از محيط داخل بگيريد و بقيه را از محيط بين‌الملل؛ فراموش نکنيد که ما در بين‌المللی‌ترين منطقه دنيا قرار داريم، خليج‌فارس بين‌المللی‌ترين منطقه دنيا محسوب می‌شود. ما نمی‌توانيم خلاف جهت تحولات بين‌المللی حرکت کنيم.

آمريکا يک کشور استعمارگر است، سوابق زيادی در اين زمينه دارد. امکان دارد ما در مذاکرات فريب بخوريم. آيا قبول نداريد واقعا ذات آمريکا استعمارگر است؟
ما آنقدر بايد اعتماد به نفس داشته باشيم تا بتوانيم مذاکره کنيم و از منافع ملی خود دفاع کنيم. من نمی‌گويم آمريکا استعمارگر نيست. توطئه نمی‌کند يا برنامه‌ريزی برای توطئه نمی‌کند، چرا، آمريکا برای حفظ منافع ملی‌اش توطئه هم می‌کند و دست به هر کاری می‌زند ولی ما نمی‌توانيم اين مورد را در سياست‌گذاری داخلی و خارجی خودمان اصل قرار دهيم و سياست خارجی خود را براساس اين تعريف قرار دهيم. شما نگاه کنيد کشورهای آسيای جنوب شرقی با کشورهای امپرياليست چگونه برخورد می‌کنند. مگر مالزی، سنگاپور و کره تحت استعمار و نفوذ همين کشورهای استعمارگر نبوده‌اند؛ اما اين کشورها با همين استعمارگران ارتباط دارند. ما بايد ببينيم در روابط خارجی چطور از اين کشورها در جهت منافع خودمان استفاده کنيم. اين‌گونه است که اکنون مالزی يک کشور پيشرفته شده است. شما نحوه سرمايه‌گذاری شرکت‌های چندمليتی را در مالزی و اندونزی نگاه کنيد. ببرهای آسيا نگاهشان را به مسائل بين‌المللی عوض کرده‌اند. اگر بخواهند بنشينند بگويند که دويست سال پيش انگلستان اينجا چه کار می‌کرد، نمی‌توانند با ديگر کشورها تعامل کنند، اصلا ديگر سياست خارجی نخواهند داشت. ما بايد به آينده نگاه کنيم. دو سوم کشورهای زمين تحت سلطه بوده‌اند بنابراين طبق اين استدلال روابط بين‌الملل نبايد وجود می‌داشت، کشور توسعه‌يافته‌‌ای هم نبايد می‌داشتيم. اين نوع برخورد واقع‌بينانه نيست، غيرمنطقی است.

برخی پيش‌بينی می‌کنند اگر تا شش ماه آينده ارتباط بين ايران و آمريکا محصولی برای ايران نداشته باشد، روحانی تحت فشار نيروهای تندرو قرار خواهد گرفت. نظر شما چيست؟
من اميدوارم با حسن نيتی که دولت آقای روحانی دارد اين اتفاق رخ ندهد. با استقبالی که دو دولت کرده اند، هر دو دولت تحت فشار هستند. در آمريکا گروه‌های تی‌پارتی و راست‌های افراطی مايل به برقرای ارتباط بين دو کشور نيستند. بايد گروه‌های سياسی يک بار هم بنشينند يک هزينه و فايده کنند، اگر اين طور نباشد ما شاهد فشار بيشتر گروه‌های تندرو در داخل کشور خواهيم بود. تحريم‌ها بيشتر خواهد شد.

شما به عنوان استاد روابط بين‌الملل عملکرد تيم روحانی را چطور ديديد؟
عملکرد تيم ديپلماتيک روحانی بسيار عالی بود. مشکل دستگاه ديپلماسی ايران بود که ديناميسم منطقه و دنيا را متوجه نمی‌شد، الان تغيير‌ها را متوجه می‌شود، تيم کنونی هزينه و فايده‌ها را به خوبی می‌فهمد و ديناميسم منطقه و دنيا را به خوبی متوجه شده است. وزارت خارجه بايد يک اتوريته قوی در کشور داشته باشد تا بتواند بهتر حرکت کند.

بعضی‌ها می‌گويند رابطه با آمريکا خوشبينی است؟
خير، ده‌ها کشور هستند که با آمريکا رابطه برقرار کردند. نمی‌شود گفت خوش باورانه است ما بايد به نقاط مشترک برسيم. اگر مشکلات ايران در داخل حل شود و نيروها يکپارچه پشت رياست جمهوری و وزارت خارجه باشند، می‌توانيم موفق باشيم اکنون دو دولت تعامل‌گرا روی کار هستند.