۱۳۹۲/۶/۴
منبع: «مرکز پژوهشهای ایرانی اسلامی»
یوشكا فیشر وزیر خارجه سابق آلمان در این یادداشت به تحولات مصر پرداخته و مثلث ارتش، اخوان و جوانان طبقه متوسط شهری را عامل انقلاب سال ۲۰۱۱ میداند. او به تبیین كودتا در مصر پرداخته و آلترناتیوهای پیش روی مصر را بررسی كرده و به این نتیجه میرسد كه آیا مصر قدم در راه دموكراسی خواهد گذاشت یا خیر.
مصر در قلب انقلاب عربی قرار دارد حتا اگر جرقه ی آغازین در تونس رخ داده باشد. اما مصر ـ با آن موقعیت استراتژیك، مرزهای باثبات، جمعیت زیاد و تاریخ باستانی ـ برای قرنها قدرت اصلی در جهان عرب بوده و حركت تاریخ در این كشور را كه هیچ شباهتی به جاهای دیگر ندارد تعریف كرده است. این بدین معناست كه سقوط رئیسجمهوری كه به شكلی دموكراتیك انتخاب شده (محمد مُرسی) تبعات بسیار گستردهتری خواهد داشت. آیا سقوط مُرسی یك اقدام ضد انقلابی كلاسیك در پوشش كودتای نظامی بود؟ یا آیا كودتا مانع به دستگیری تمام قدرت از سوی اخوانالمسلمین شد و بنابراین مانع فروپاشی اقتصادی مصر و در غلتیدن آن به سوی یك دیكتاتوری مذهبی بود؟
هیچ كس نباید انكار كند كه آنچه در مصر رخ داد یك كودتای نظامی بود یا اینكه نیروهای بازمانده از رژیم مبارك به قدرت باز گشتهاند. اما برخلاف سال 2011 یعنی زمانی كه معدود لیبرالهای هوادار غرب و تعداد زیادی از جوانان شهری طبقه متوسط علیه مبارك بسیج شدند اكنون اما همان گروهها از كودتا حمایت میكنند و به آن مشروعیت (دموكراتیك؟) میدهند. با این وجود، سقوط حكومت دموكراتیك منتخب از سوی ارتش را نمیتوان نادیده گرفت. بنابراین، مصر چه گزینههایی پیش رو دارد؟ آیا تراژدی الجزایر تكرار خواهد شد كه در آن ارتش انتخابات را ملغا كرد تا مانع به دست گرفتن قدرت از سوی اسلامگرایان شود و این منجر به جنگ داخلی 8 ساله شد كه جان 200 هزار نفر را گرفت؟ آیا كشور به دیكتاتوری نظامی باز خواهد گشت؟ یا آیا مصر به راهی شبیه به «دموكراسی» كمالیستی در تركیه خواهد رفت؛ شكلی از دموكراسی كه مدتهاست با حكومتی غیرنظامی در تركیه بر سر كار است اما این ارتش است كه نخها را میكشد؟ هر سه آلترناتیو ممكن است با این حال پیشبینی اینكه كدام یك رخ خواهد داد غیرممكن است.
اما یك چیز را به یقین میتوان گفت: توزیع اساسی قدرت در جامعه مصر تغییر نكرده است. ارتش و اخوانالمسلمین قدرت را میان خود تقسیم كردهاند. لیبرالهای غربگرا با وجود نقش ارتش چنانكه میبینیم هیچ قدرتی ندارند. نباید فراموش كنیم كه رقیب مرسی در انتخابات ریاستجمهوری سال 2012 احمد شفیق بود؛ ژنرال پیشین و آخرین نخستوزیر دوران مبارك كه بیتردید لیبرال نبود. پیروزی اخوانالمسلمین یا ارتش پیروزی برای دموكراسی نیست. حماس كه از سال 2006 بر غزه حكم میراند میتواند نمونهای از همان چیزی باشد كه اخوانالمسلمین خواهان آن است: قدرتی كامل ازجمله در اختیار داشتن ارتش. به همین ترتیب، كنترل ارتش مصر بر قدرت كه از دهه 50 آغاز شد منجر به دیكتاتوری چند دههای و نظامی ارتش شد.
اما عامل سوم و جدیدی هم در جریان است؛ عاملی كه قدرت را به روش ارتش یا اخوان اندازهگیری نمیكند. جوانان طبقه متوسط شهری از طریق رهبری اعتراضات در دو سال اخیر مشروعیت به دست آوردهاند و با توجه به ظرفیتهای زبانی و تكنولوژیكیشان توانستند بر بحثهای جهانی در مورد مصر فائق آیند و در صدر تحلیلها بنشینند. این جوانان پیشرفت میخواهند نه قدرت؛ آنها میخواهند آینده شبیه زندگی ای باشد كه در اینترنت و در غرب میبینند. اگر این جنبش به سیاستهای نهادی هدایت میشد به طور موثری میتوانست بر توزیع قدرت داخلی در مصر تاثیر بگذارد.
نمایشی كه اكنون در مصر رخ مینماید با مثلثی از تناقضات و خواستها در میان این سه گروه [ارتش، اخوان و طبقه متوسط شهری] شكل میگیرد. نباید فراموش شود كه در كنار احساسات جوانانی كه فاقد آیندهای در زیر دیكتاتوری نظامی و ملی گرایانهی گذشته هستند، فقر گسترده مردم دومین محرك انقلاب 2011 بود. تاكید بر تضاد میان ارتش و اخوانالمسلمین تنها بحث دین نیست بلكه بحث تمام مشكلات اجتماعی مثل نابرابری است كه معمای جوامع عربی است. اخوانالمسلمین بطور موثر نقشی همچون نقش جناح چپ احزاب سیاسی اروپا در قرن 19 داشت. هر كه میخواهد اخوان را تضعیف كند، باید به مسائل فوری اجتماعی بپردازد كه مطرح شده و سعی در حل آنها داشته باشد. این بدین معناست كه هر راه حلی كه در نهایت غالب شود بر این اساس اندازهگیری خواهد شد كه آیا می تواند بحران اقتصادی (بهویژه فقدان فرصتهای شغلی برای جوانان) و فقر گسترده مردمی را حل كند یا خیر. شانسهای این مساله اندك است.
در سراسر جهان عرب ملیگرایی باعث انقباض جوامع و تاخیرِ همكاریها، از بین بردن تعرفهها و ایجاد جامعه اقتصادی میشود. در عین حال، اقتصاد كشورهای عربِ در بحران كوچكتر از آن است كه به خودی خود موفق شود؛ حتا اگر همه چیز خوب پیش رود آنها نمیتوانند به جمعیت جوان و عظیم خود امید به آیندهای مثبت را ارائه دهند. آنها نیاز به همكاری بیشتر دارند كه ـ با توجه به زبان مشترك ـ كه بر مبنایی قوی تر از آنچه در اروپا بود قرار خواهد داشت. در مصر، غرب باید با تمام نیروهای سیاسی مهم ـ ارتش، اخوانالمسلمین و جوانان شهری ـ همكاری كند به این دلیل كه هیچ راه حل كوتاه مدتی در قالب یك گزینه وجود نخواهد داشت. بدترین رویكرد همانا به حاشیه راندن یا حتا آزار و اذیت دوباره اخوان و اسلام سیاسی خواهد بود.
در سطح وسیعتر، با وجود جنگ داخلی در سوریه كه لبنان را بیثبات میسازد و تهدیدی برای اردن هم هست و عراقی كه در خشونت فرقه مشابهی گیر افتاده، كودتای نظامی در مصر میتواند نوید پایان بخشیدن به انقلابهای عربی باشد، لااقل در شرایط حاضر. همهجا نشانهها حاكی از عقبگرد است. اما ما نباید فریب بخوریم. حتا اگر كشمكش برای قدرت قطعی به نظر برسد، این به معنای بازگشت به وضع موجود سابق نیست. وقتی انقلابهای 1848 در اروپا یك سال بعد به مرحله عقبنشینی و توقف رسید، همهچیز چنانكه اكنون میدانیم متفاوت بود. پادشاهی ها برای دههها در قدرت ماندند اما انقلاب صنعتی و ظهور دموكراسی غیرقابل توقف شده بود. همچنین میدانیم كه با این حال، این امر اروپا را به آیندهای سوق داد كه همه چیز بود جز آرام. جهان عرب هم نباید این قدر تحتتاثیر قرار بگیرد اما در آینده نزدیك بیتردید نه صلحی وجود خواهد داشت نه ثباتی.