اگر هر پرونده مهم در جمهوری اسلامی یک شاهکلید داشته باشد و همه در جستوجوی آن سخنها بگویند و مقالهها بنویسند و کنکاشها کنند، در پرونده دولت محمود احمدینژاد نیز اخیرا شاهکلید تازهای رخ نمایان کرده که خود پیشتر ید طولایی در قفلکردن درها و حفاظت و صیانت از شاهکلیدها داشت.
چرخ روزگار است دیگر، میچرخد و یکی را سعید امامی میکند، دیگری را سعید حجاریان و این یکی سعید مرتضوی. اگرچه سعیدها کم نیستند و اتفاقا بیشمارند اما هر کدام رفتهاند، دیگر برنگشتهاند و به دست قضا و قدر سپرده شدهاند اما این آخرین سعید اگر هم رفت، دوباره برگشت و زمین را ترک نکرد. آدم را یاد شعار فوتبالی اساس رفت و برگشت میاندازد و نشان میدهد لژیونر سرسختی است تا آنجا که خود دست به کار میشود و پته یک خاندان را روی آب میریزد، آنهم با ضبط فیلم.
مرتضوی شدن و ماندن اما هرکس را توان نبود و نیازمند گذران ایام و چشیدن یا چشاندن بهخصوص تلخیها به خود و بیشتر به دیگران است.
قاضی مرتضوی دهه ۷۰ در شعبه ۱۴۱۰ مطبوعات تبدیل شده بود به ماشین صدور احکام توقیف رسانهها. هر افشاگری مساوی بود با توقیف و از نظر «قاضی مرتضوی» شاید آگاهی و دانستن تا هر اندازهای حق مردم نبود. چنان شد که روزی تصمیم گرفت توفانی به پا کند و در اردیبهشت سال ۱۳۷۹ صبحگاه که همگان برای خرید روزنامهها به دکهها مراجعه کردند با اصطلاح توقیف فلهای مطبوعات آشنا شدند. فلهای شاید از نظر اصلاحطلبان آن دوره کلمهای مناسب بود اما سنگ معیاری شد برای قاضی مرتضوی که میشود و میتوانیم. چنان شد که او دادستان عمومی و انقلاب تهران شد. پرونده قتل عکاس ایرانی، کانادایی به نام زهرا کاظمی در زندان اوین و نشانه رفتن انگشت اتهام به سوی مرتضوی و سپس افتادن توپ به زمین وزارت اطلاعات دولت خاتمی در حد و اندازههای یک اتهام ثابتنشده باقی ماند. تا اینکه با ظهور و حضور محمود احمدینژاد و با شعار «میشود» و «میتوانیم» فرصت فراهمتر شد.
ماجراهای سال ۸۸ و وقوع حوادثی چون کهریزک اگر توانست مرتضوی را از سیستم قضا و عدالت دور کند اما وی را به محمود احمدینژاد نزدیکتر کرد.
اواخر سال ۱۳۹۰ شد و به نمایندگان خبر رسید کجایید که سعید مرتضوی رییس سازمان تامین اجتماعی شد.
البته نمایندگان که هرازگاهی دادی در صحن مجلس میکشیدند تا نشان دهند که با وجود آنچه را که هم نشان میدهند، وجودشان میتواند از پیشبرنده کاری باشد، این بار هم ساکت نشستند و شروع کردند به فریاد. از این رو بود که نمایندگان شکایت از مرتضوی به دیوان عدالت بردند.
دیوان عدالت هم راسخ و بدون معطلی حکم مدیریت سعید مرتضوی را، که حال بعد از سالها دستش به سازمان تامین اجتماعی رسیده بود، مغایر قانون دانست و آن را لغو کرد.
البته مجلس در راستای رفع معضل بیکاری در همین حین بیکار ننشست و غیرقانونی بودن مرتضوی بر مسند سازمان تامین اجتماعی را به طور رسمی و کتبی به وزیر (سابق) کار، تعاون و رفاه اجتماعی ابلاغ کرد.
حکم مرتضوی با ورود دیوان و مجلس رسما ابلاغ شد. اما دولت محمود احمدینژاد که خبرسازترین دولت در طول ۳۴ سال بوده، هست و خواهد بود! اوضاع را درست کرد.
از این رو بود که هیات وزیران با رای به مصوبه دوربرگردان دولت، ماهیت تامین اجتماعی را در اسم تغییر داد، که هیچکس به آن شک نکند.
به این ترتیب «صندوق تامین اجتماعی» نامش شد «سازمان تامین اجتماعی» و شیخالاسلامی (وزیر سابق کار) مامور شد تا دوباره حکمی برای سعید مرتضوی صادر و وی را به عنوان مدیرعامل این «سازمان» انتخاب کند.
دولت به راحتی صورت مسئله را پاک کرد و پیگیر باقی کارهایش شد. اما مجلس که مانده بود، دوباره شکایت به دیوان عدالت برد.
از این رو بود که دیوان باز هم اعلام کرد که چه «سازمان» باشد، چه «صندوق»، این «مرتضوی» است که باید برود. اما دولت گوشش بدهکار نبود. دولت میخواهد مرتضوی باشد. چرخ روزگار هم برای «سعید» مرتضوی چرخیده است.
مجلس به خواستهاش نرسیده؛ دیوان عدالت متحیر مانده و دولت «مرتضوی»اش را بر سازمان (بخوانید صندوق) تامین اجتماعی گذاشته است.
مجلس کوتاهبیا نیست. هشت نماینده (احمد توکلی، علی مطهری، الیاس نادران، حسین نجابت، مسعود پزشکیان، بهروز نعمتی، محمددهقان و حسین دهدشتی) از فراکسیونهای مختلف مجلس گرد هم میآیند و بعد از کلی جلسه و چای و شیرینی به این نتیجه میرسند که تنها راه تنبیه دولت «استیضاح» وزیر کار است و بس.
وزیر باید برود. مجلسیها هشدار دادند. اما وزیر میگوید در وزارت کار، کارهای نیست. نمایندگان اصرار میکنند و وزیر کار انکار.
آخر سر این انکار بود که کار دست آقای وزیر داد. مجلس میخواهد هر طور شده در روزهای آخر کار دولت به دولت بفهماند که هر کاری بخواهد میتواند انجام دهد و هیچ وعدهای هم جلودارش نیست.
دولت هم میگوید حال که اصرار دارید بفرمایید.
اما این «بفرمایید» باعث شد که دولت باز هم زیرکانه مجلس را دور بزند. دولت اینبار «صندوق» را «سازمان»، یا «سازمان» را «صندوق» نکرد، بلکه بعد از آنکه دیوان عدالت به حکم عدالت مدیرعاملی «سعید» دولت را غیرقانونی خواند، هیات وزیران باز هم با تشکیل جلسه و بنا به پیشنهاد وزارت تعاون کار و رفاه اجتماعی همه اختیارات و وظایف و مسئولیتهای وزیر تعاون کار و رفاه اجتماعی در نصب و عزل مدیرعامل یا سرپرست سازمان تامین اجتماعی (سعید مرتضوی) را به محمدرضا رحیمی واگذار کرد.
«نمایندگان حالا توپشان پر شده و اینبار تصمیم گرفتند از همه «ابزارهای قانونی» خود در برابر دولت استفاده کنند.»
اینگونه بود که در دستور کار جلسه مجلس روز یکشنبه را روز استیضاح وزیر کار مشخص کردند.
صبح اول وقت محمود احمدینژاد با همراهشان به مجلس آمد. جلسه تا بعد از ظهر ادامه داشت. اما احمدینژاد که همه را برای حفظ مرتضوی دور زده، انگار زمان برایش بیاهمیت شده و قصد ندارد برای رسیدن به کارهایش مجلس را ترک کند.
بعدازظهر میشود و نوبت نطق دفاع احمدینژاد از وزیر کارش، یا بهتر بگوییم «سعید مرتضوی» میرسد.
احمدینژاد از صبح نشسته و دست خالی نمیخواهد برگردد.
نمایندگان بر طبل برکناری مرتضوی کوبیدهاند. رایزنیها و حتی به قول رییس مجلس «تهدیدها» هم جواب نداده.
احمدینژاد تصمیمش را گرفته تا از «بگم، بگم»های معروفش یک چشمه برای رییس مجلس بیاید تا بداند عاقبت بازی با «دمشیر» چه میشود.
تریبون برای احمدینژاد روشن است. احمدینژاد «تهدید به افشاگری» میکند. رییس مجلس آن بالا نشسته و از هرگونه افشاگری استقبال میکند. میگوید: «بگویید، همه را راحت کنید.»احمدینژاد هم فیلم تصویری برادر کوچک لاریجانیها را رو میکند. تصویر بر صفحه بزرگ مجلس نقش میبندد. فاضل لاریجانی با مرتضوی در حال پچپچ کردن است. علی لاریجانی حتی نگاهی به فیلم نمیاندازد. احمدینژاد لبخند میزند و ادامه میدهد: «البته صدای فیلم مشخص نیست.» و از روی متنی که آماده کرده، بلندبلند میخواند.
فریادها در صحن بلند میشود. ســالک آن پــاییـن روبـهروی احمدینژاد ایستاده و از وی میخواهد که بس کند.
اما کسی جلودارش نیست. احمدینژاد از روی متن میخواند که فاضل لاریجانی در صدد بود با بهرهبرداری از موقعیت برادران خود، از طریق ارتباط با سازمان تامین اجتماعی، منافعی را
کسب کند.
احمدینژاد حرفهایش تمام میشود و پایین میآید اما هنوز روی صندلی ننشسته که علی لاریجانی شروع میکند و او هم از برادر احمدینژاد میگوید. میگوید که «خوب است من هم فایل صوتی داوود احمدینژاد را که از ارتباط اطرافیان شما و جریان انحرافی با بیگانگان و منافقین گفته، اینجا منتشر کنم.»
محمود احمدینژاد معترض است، اما آب ریخته شده برنمیگردد و لاریجانی آخرین تیر را با انگشت اشاره که در بیرون را به احمدینژاد نشان میدهد، میزند: «شما تهمت زدید جوابتان را هم دادیم، دیگر حق صحبت ندارید؛ به سلامت.»
محمود احمدینژاد بدون بدرقه نمایندگان بیرون میآید. نمایندگان هم که از جسارت رییسشان به وجد آمده بودند، با ۱۹۲ رای، وزیر را برکنار و ماچ و بوسه را نثار پیشانی لاریجانی کردند. اما انگار این پایان ماجرا نبود، احمدینژاد دستبردار نبود و لاریجانی هم باید تا آخر میرفت. یک ساعت بعد خبر کنفرانس مطبوعاتی دولت و مجلس روی خروجی خبرگزاریها قرار گرفت. اما گویا به دلایلی نامشخص هر دو کنفرانس لغو شد.
مرتضوی که حالا جایش در تامین اجتماعی محکم شده، بعد از تمام شدن کار از دفترش بیرون میزند. اما بعد از آن همه جنجال، به جای رفتن به خانه روانه اوین میشود. خبر به گوش محمود احمدینژاد میرسد.
محمود احمدینژاد چمدانش را برای رفتن به مصر بسته و هر طور شده، میخواهد برود. صبح اول وقت قبل از اینکه پرواز کند، به خبرنگاران میگوید که بازداشت مرتضوی زشت است.
البته نیش و کنایهای هم نثار میکند که قوهقضاییه یک سازمان ویژه خانوادگی نیست؛ فردی تخلف کرده، فردی مطلع شده و آن را اعلام کرده است و به جای اینکه متخلف را دنبال کنند، فردی که تخلف را اعلام کرده است، مورد برخورد قرار میگیرد.»
احمدینژاد قول میدهد که موضوع را پیگیری کند و سوار بر هواپیما شده و به سمت مصر میرود.
مرتضوی شب را در اوین خوابیده و خبرگزاریها علت بازداشت وی را «تصرف در اموال دولتی» و نه «واقعه کهریزک» اعلام میکنند. اما این لژیونر سرسخت دولت نرفته… ، برگشت. سعید سرنوشتش را با دو سعید دیگر جدا کرد تا نشان دهد همچنان در دولت جای دارد و نرفته برمیگردد.