ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 10.02.2013, 21:15
نااهلان و نامحرمان انقلاب ما را ربوده‌اند

شکوری راد/کلمه

نااهلان و نامحرمان انقلاب ما را ربوده‌اند؛ ما این را نمی‌خواستیم!
یادداشت شکوری راد در تجلیل از شخصیت دکتر ظفرقندی


یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۱
چکیده: کاش کسانی این روز را به نفع خود مصادره نمی‌کردند و اجازه می‌دادند ملت از همه رنگ، در سالروز شادمانی بزرگ خود دوباره در کنار هم باشند و‌‌ همان شعار‌ها را تکرار کنند. استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی. نه یک کلمه کم ونه یک کلمه بیش. کاش به گونه‌ای رفتار می‌شد که ما جوانان آن روزگار که سهمی در آن پیروزی بزرگ داشتیم می‌توانستیم سرمان را بالا بگیریم و پاسخگوی نسلی باشیم که روزگار خود را می‌بیند و از ما سوال می‌کند شما برای چه انقلاب کردید؟ چه می‌خواستید؟ آیا این‌‌ همان است که شما می‌...

علی شکوری راد، امروز ۲۲ بهمن و در سالروز پیروزی انقلاب اسلامی در نامه‌ای به همکار پزشک خود، محمدرضا ظفرقندی به مرور آرمان‌هایی که برای آن انقلاب کردند، پرداخته است. او دردمندانه می‌گوید که در حراست از آرمان‌های آن انقلاب اهمال کرده‌اند تا انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد.
به گزارش کلمه، او نمونه این انحراف را در رد صلاحیت دکتر ظفرقندی در انتخابات اخیر نظام پزشکی می‌داند. او سوابق انقلابی و مردمی و دینی این همکار خود که از پزشکان حاذق، اساتید برجسته و مدیران خوش سایقه حوزه پزشکی است را یادآوری می‌کند و آنگاه رد صلاحیت او به دست بی‌ریشه‌هایی که بهانه‌شان امضای نامه جمعی از پزشکان به همکار و هم صنفشان، دکتر بشار اسد است که در آن آورده بودند، تو قسم خورده‌ای که جان انسان‌ها را نجات دهی، چرا آدمکشی؟ این نامه مصداق اقدام علیه سیاست‌های کلی نظام معرفی شد تا سازمان نظام پزشکی را از حضور پزشکانی با سوابق ارزنده ظفرقندی و مصطفی معین و دیگر همفکرانشان، محروم کنند.
متن کامل یادداشت شکوری راد را که در وب سایت شخصی وی منتشر شده در ادامه بخوانید:
ساعت شش صبح یکشنبه ۲۲ بهمن سال ۹۱ است و من تازه از نماز صبح و خواندن دعای عهد فارغ شده‌ام. خوانده‌ام: اللهم اکشف هذه الغمّه عن هذه الامّه بحضوره و عجل لنا ظهوره انّهم یرونه بعیداً و نراه قریباً این روز یادآور خاطره شیرین یک پیروزی بزرگ است و از یاد نمی‌رود. آن روز، روز مردم بود. یوم الناس. مردم همه یک دل و یک جهت آن پیروزی بزرگ را بدست آوردند و به نام خود ثبت کردند. خدا از آن‌ها خشنود شد و با ر دیگر به خود تبریک گفت. فتبارک الله احسن الخالقین. یوم الناس «یوم الله» شد.
هرچه در این ۳۴ سال اتفاق افتاده باشد از بزرگی و شیرینی آن روز و آن خاطره بزرگ نمی‌کاهد. دوباره حال و هوای آن روز‌ها در من زنده شده است. تا ۲۲ بهمن سال ۸۸، این حال و هوا را با حضور در راه پیمایی‌های بزرگی که برپا می‌شد و در کنار مردمی که همه از یک رنگ بودند تجدید می‌کردیم اما در آن روز نیروهای امنیتی و سازمان سرکوب خاطره تلخی را برای ملت رقم زدند و امنیت بخشی از مردم را از آنان گرفتند. آقای کروبی را کتک زدند. موسوی را به خانه برگرداندند. عمامه از سر خاتمی انداختند و محمد رضا خاتمی را بازداشت کردند. من نیز که به اتفاق خانواده به راهپیمایی پیوسته بودم احساس امنیت نمی‌کردم و ناگزیر زود‌تر به خانه برگشتم. از آن سال به بعد شرکت در راهپیمایی معنای خود را از دست داده است. اما راستش را بگویم در این روز دلم بیقراری می‌کند. چیزی گم شده است.
کاش کسانی این روز را به نفع خود مصادره نمی‌کردند و اجازه می‌دادند ملت از همه رنگ، در سالروز شادمانی بزرگ خود دوباره در کنار هم باشند و‌‌ همان شعار‌ها را تکرار کنند. استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی. نه یک کلمه کم ونه یک کلمه بیش. کاش به گونه‌ای رفتار می‌شد که ما جوانان آن روزگار که سهمی در آن پیروزی بزرگ داشتیم می‌توانستیم سرمان را بالا بگیریم و پاسخگوی نسلی باشیم که روزگار خود را می‌بیند و از ما سوال می‌کند شما برای چه انقلاب کردید؟ چه می‌خواستید؟ آیا این‌‌ همان است که شما می‌خواستید؟
نه ما این را نمی‌خواستیم! انقلاب این نبود. نا‌اهلان و نامحرمان انقلاب مارا ربوده‌اند. مصباح یزدی کجای انقلاب بود که امروز برای آن‌ها که امام امام می‌کنند خط و نشان می‌کشد؟ شریعتمداری که بود که امروز خود را شاخص ولایتمداری می‌داند؟ احمدی‌نژاد چکاره بود؟ لاریجانی‌ها کجا بودند؟ سید احمد خاتمی کی انقلابی شد؟ نه عزیزکم! نه جوانکم! انقلاب خوب بود. انقلاب درست بود. در حفظ ارزش‌های آن کوتاهی کردیم. الآن هم تاوانش را می‌دهیم. تو دیگر بر زخم دل ما نمک مپاش.
باری امروز قلم به دست گرفته‌ام تا درد تازه‌ای را که چند روزی است قلبم را می‌فشارد بیان کنم. آتش درونم شعله کشید. البته درد‌‌ همان درد است و آتش‌‌ همان آتش.
تابستان سال ۵۷ وقتی کارنامه کنکورم را گرفتم یک راست به پیش پدرم که مدیر دبیرستان تازه تاسیس مفید بود رفتم. به پدرم گفتم با این رتبه در رشته پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته می‌شوم. پدرم پس از ابراز شادمانی گفت خوب است ظفرقندی هم آنجاست. او را نمی‌شناختم اما پدرم می‌شناخت. او از اولین سری معلمان دبیرستان مفید و تا سالهای بعد یعنی تا زمانی که اشتغال به حرفه پزشکی و استادی دانشگاه او را بازبدارد در آن دبیرستان تدریس و یا بهتر بگویم به تربیت شاگردانی متدین و انقلابی مشغول بود که هرکدام اکنون در جایی در حال خدمت به کشور و مردمند. دبیرستان مفید مدرسه‌ای مذهبی با رویکردی انقلابی بود و این وجه تمایز آن با مدارس مذهبی دیگری بود که از سال‌ها قبل فعالیت داشتند.
آقا رضا ورودی سال ۵۵ بود و هنگام ورود من به دانشگاه دورۀ علوم پایه را گذرانده و وارد دورۀ بالینی گردیده و بیشتر اوقات در بیمارستان بود. در مدت کوتاه تا ۱۳ آبان آن سال که کشتار دانش آموزان توسط رژیم شاه منجر به تعطیلی دانشگاه‌ها گردید اورا ندیدم و از نزدیک آشنا نشدم
پس از پیروزی انقلاب و بازگشایی دانشگاه‌ها، برنامه‌های کوهنوردی دانشجویان دوباره برقرار شد و من هم در یکی از برنامه‌ها که مقصد آن قله توچال بود ثبت نام کردم. در آن برنامه، جلودار آقا رضا بود. من هم که کفش مناسبی نداشتم عقب‌تر از همه به همراه عقب دار حرکت می‌کردم. هوا سرد و در ارتفاعات کولاک بود بطوریکه ما مسیر مقابل خود را به زحمت می‌دیدیم. عده‌ای از دانشجویان خسته و وامانده شده بودند. در جایی که سرپرست برنامه استراحت داده بود زمزمه بازگشت از‌‌ همان محل در گرفت. عده‌ای از جمله جلودار اصرار داشتند حتماً ادامه بدهیم تا به قله برسیم و عده‌ای نیز که در آن مه و کولاک قله را نمی‌دیدند از رسیدن به قله مایوس شده و پیشنهاد می‌دادند برگردیم. سرپرست برنامه متقاعد شده بود برگردیم که ناگهان مه و کولاک لحظه‌ای متوقف شد و همه قله را دیدند که در‌‌ همان نزدیکی بود. هیچکس منتظر دستور سرپرست نشد و همگی تا قله دویده و به آن رسیدیم. فتح قله همیشه شعف آور است اما آن دفعه خیلی به یادماندنی شد. افراد وامانده وقتی قله را نزدیک دیدند قدرت مضاعف پیدا کردند.‌‌ همان قدرت و روحیه‌ای که با خواندن عبارت قرآنی «الیس الصبح بقریب» در انسان ایجاد می‌شود.
از آن زمان به بعد که بتدریج بیشتر با هم آشنا شدیم شاهد بودم که چگونه خود را وقف اسلام و انقلاب و نظام برخاسته از آن نمود. وی نه تنها هرگز اسلام و انقلاب را خرج خود نکرد بلکه همواره تلاش نموده است با علم، اخلاق، مدیریت کار آمد و قانونگرایی نشان دهد که اسلامی بودن و انقلابی بودن یعنی خدمت بیشتر به کشور و مردم و نه کسب امتیاز و موقعیت و نه عیب جویی از دیگران برای بالا کشیدن خود.
در هنگام دفاع مقدس او همواره در زمرۀ اولین‌هایی بود که داوطلب اعزام بودند. او پای ثابت تیم‌های اعزام اضطراری پزشکان بود و در اکثر عملیاتهای نظامی در اورژانسهای خط مقدم و یا بیمارستانهای صحرایی جبهه حضور داشت.
در عرصۀ علم، آموزش و تحقیق همواره پیشتاز بوده است. پس از عضویت در هیأت علمی دانشگاه، با همت و تلاش و با همکاری سایر اساتید، بخش جراحی بیمارستان سینا را در زمرۀ بر‌ترین بخش‌های جراحی کشور درآورد بطوری که فارغ التحصیلان آن همیشه رتبه‌های بالای آزمون بورد تخصصی را کسب نموده و می‌نمایند. بخش فوق تخصصی جراحی عروق را در دانشگاه پایه گذاری کرد و شاگردان او اکنون در زمره بهترین‌های این رشته در سراسر کشور هستند. در همین بخش، پایه گذار روش نوین جراحی اندو واسکولار شد و اکنون در زمره حاذق‌ترین افراد این رشته است. بطوری که مسئولین فعلی کشور نیز فارغ از اختلافات سیاسی به او مراجعه می‌کنند. عکسی که در بالا گذاشته‌ام نشان می‌دهد که او اخیراً جایزه کشوری بر‌ترین استاد علوم پزشکی در امر آموزش را کسب کرده است.
درد امروز من این است که صلاحیت چنین انسان متدین، شریف، خدوم و وارسته‌ای برای عضویت در هیئت مدیره نظام پزشکی شهرستان تهران رد شده است. جایی که ارزش آن به مراتب کمتر از استادتمامی دانشگاه، ریاست بخش فوق تخصصی جراحی عروق و عضویت در هیئت ممیزه دانشگاه است که او اکنون عهده دار آنهاست. بد‌تر از آن اینکه این کار توسط کسانی انجام شده است که معلوم نیست کی هستند و در این ۳۴ سال پس از انقلاب چه کارنامه‌ای از خود برجای گذاشته‌اند.
دکتر ظفرقندی مدت ۸ سال رئیس بزرگ‌ترین دانشگاه علوم پزشکی کشور و یک دوره عضو شورای عالی و رییس کل سازمان نظام پزشکی ایران بوده است در کارنامه عمل او حتی یک لکه سیاه وجود ندارد. هرگز این سمت‌ها را طعمه خود قرار نداده است. به اندازه یک سرسوزن در بیت المال دست نبرده و از هیچ رانتی در هیچ موقعیتی استفاده نکرده است.
در خانواده‌ای متدین و شریف پرورش یافته و جز نان حلال نخورده است. هرگز آزاری به خلق نرسانده و سراسر زندگی‌اش شفاف و روشن است. من که ۳۴ است از نزدیک او را می‌شناسم گناه از او سراغ ندارم و تخلف از حق، قانون و ارزشهای اخلاقی از او ندیده‌ام.
اخلاق حرفه‌ای او و تعهد او نسبت به بیمار زبانزد و الگوی همکاران و شاگردانش است. مکتب بیمارستان سینا در رشته جراحی که آمیزه‌ای از دانش، مهارت و تعهد نسبت به بیمار است. اگرچه از آن پیشکسوتان بازنشسته این بیمارستان است. اما در دوره حاضر با نام دکتر ظفرقندی قرین است.
او را به جرم ایستادگی بر مواضع اصولی خود رد صلاحیت کرده‌اند. به خاطر پایبندی به اسلام، وفاداری به آرمانهای انقلاب و امام، پاسداری از خون شهیدان، پافشاری بر حق و قانون و دفاع از رأی مردم. به خاطر آنکه حاضر نشد چشم بر سرکوب و جنایت ببندد و ساکت بنشیند تا کسی در کسوت پزشکی، خون بریزد و مردم خود را بکشد. به بشار اسد نامه نوشت: تو که قسم پزشکی خورده‌ای تا جان انسان‌ها را نجات بدهی چرا مردم خودت را می‌کشی؟ کسی که یک دوره رئیس کل نظام پزشکی کشور بوده است اگر چنین نامه‌ای ننویسد به حرفه خود خیانت کرده است.
می‌گویند این نامه تو برخلاف سیاست‌های کلی نظام بوده است و می‌گویند که سیاست کلی نظام حمایت از بشار اسد است و شما که به بشار اسد انتقاد کرده‌اید سیاست کلی نظام را نقض کرده‌اید و نقض سیاست کلی نظام یعنی عدم التزام به قانون اساسی و لذا بر اساس بند دال ماده …قانون نظام پزشکی صلاحیت شما برای نامزدی در هیئت مدیره نظام پزشکی تهران احراز نگردیده است. البته این‌ها بهانه است. می‌خواهند با خرج کردن از رهبری رقیب را از صحنه بدر کنند والا کی و کجا ابلاغ شده است که این نظر رهبری سیاست کلی و خط قرمز نظام است و مگر انتقاد از بشار اسد در مورد کشتار مردم خود نقض این سیاست است.
خودشان هم نمی‌فه‌مند چه می‌گویند و چه می‌کنند. این امر بر نوچگانی که بصیرت به صورت افزوده در ترکیب نان به آن‌ها می‌رسد حرجی نیست و بر کسانی همچون دکتر ظفرقندی که بصیرتشان را از قرآن و نهج البلاغه بدست می‌اورند ملالی. حکومت بر کل دنیا در نظر این وارستگان اگر برای خدا نباشد از عطسه بزی کمتر است چه برسد عضویت در هیئت مدیره نظام پزشکی یک شهرستان که جز زحمت و مسئولیت برای خدا ترسانی چون او ثمری ندارد.
برمی گردم به‌‌ همان حرف اولم. نا‌اهلان و نامحرمان انقلاب مردم ما را ربوده‌اند و الا مراد هاشم زهی کیست که به دکتر ظفرقندی بنویسد صلاحیت شما احراز نشد و یا آن مامور نا‌شناس و غیر قانونی وزارت اطلاعات که در جلسه هیأت نظارت بنشیند و حرف بزند و حرف او فصل الخطاب برای پنج عضو قانونی ولی بی‌اختیار هیأت باشد و آن‌ها جرأت نکنند حتی بپرسند: چرا؟ حتی آنکه یک عمر است دکتر ظفرقندی را می‌شناسد. فضل علم، تقوا، ارزشمداری و عمل صالح او را بر خود می‌داند ولی شهامت ندارد آن را شهادت دهد.
آیا وقت آن نیست که شاگردان دکتر ظفرقندی در مدرسه و دانشگاه و یا همکاران و هرکس که اورا می‌شناسد بر هر آنچه از او می‌داند شهادت بدهد تا عرصه بر نا‌اهلان و نامحرمانی که بناحق اختیار دست آن‌ها افتاده است تنگ و نفس ناحقشان بریده گردد.
الیس الصبح بقریب