نقش فرهنگ در توسعه اقتصادی، که بررسی منسجم و علمی آن با نوشته های ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، آغاز شد، همچنان موضوع بحثی عمیق در حوزه علوم انسانی است.
از دیدگاه ماکس وبر، سرمایه داری نوین با تکیه بر خرد گرایی بورژوازی نو پا در شهر های بر آمده از قرون وسطی به وجود آمد و در بستری از اصول اخلاقی و روانی گسترش یافت. ریشه عمیق پیروزی «روحیه سرمایه داری» را ماکس وبر در مذهب پروتستان می یابد که با تاکید بر زهد تلاش، کار را مقدس ترین وظیفه انسان برای برخورداری از فیض خداوندگار میشناسد و مومنان را فرا می خواند که در راه قربت به ذات الهی، به تکاپو برای شکوفا شدن در حرفه ای که برگزیده اند، روی آورند. همین روحیه را، جامعه شناس آلمانی، عامل اصلی غلبه سرمایه داری بر موانع بزرگی میداند که بر سر راهش قد بر افراشتند.
عبور از خطوط قرمز
بعد ها، بر پایه نظریه ماکس وبر، و یا تفسیر جزمی آن، شکل های گوناگون «فرهنگ گرایی» به وجود آمد که، در توضیح پیشرفتگی یا واپس ماندگی این یا آن جامعه، شتابزده بر عناصری از مذهب یا سنن و آداب آنها انگشت گذاشتند. کار به جایی رسید که در دهه های سی و چهل قرن بیستم، در نوشته های متکی بر «فرهنگ گرایی» سطحی، کنفوسیانیسم عامل انحطاط جامعه چین به شمار آمد، پیش از آنکه در دهه های بعدی، در پی جهش اقتصادی چین، نوشته هایی از همان دست، همان مرام را سرچشمه پویایی امپراتوری زرد قلمداد کنند.
درباره جوامع اسلامی نیز تفسیر مبتنی بر نظریات «فرهنگ گرایانه» جزمی، با شتابزدگی به این نتیجه رسید که پیروان قرآن محکوم به واپس ماندگی هستند و با پویایی نهفته در ذات سرمایه داری مدرن، مشکل بنیادی دارند. ولی تضاد آشتی ناپذیر میان اسلام و سرمایه داری در هیچ نوشته علمی به اثبات نرسیده و تجربه چند دهه گذشته نیز، در بخش هایی از جهان اسلام، از اندونزی و مالزی گرفته تا ترکیه و کشور های خلیج فارس، عملا بر این تضاد فرضی خط بطلان کشیده است.
با این همه تردید نمی توان داشت که بنیان ها و رفتار های فرهنگی یک جامعه بر کنش های اقتصادی آن تاثیر میگذارند. با توجه به جایگاه اقتصاد در دنیای قرن بیست و یکم میلادی و نقش آن در شکلبندی قدرت در فضای بین المللی، بررسی فرهنگ ملی و پیآمد های آن برای زندگی مالی و فنی و صنعتی و بازرگانی کشور ها حتی به دانش روابط بین المللی راه یافته و کاربرد های آن زیر ذره بین کارشناسان مسایل استراتژیک قرار دارد.
ایرانیان نیز که در غلبه بر واپس ماندگی ناکام مانده اند و از جایگاه کنونی خود در سلسله مراتب ملت ها در رنجند، در جستجوی دلایل این ناکامی به هر دری میزنند. برای نسل جوان ایران، خطوط قرمزی که پیش از این مانع از سرکشیدن به «مناطق ممنوعه» بود، یکی بعد از دیگری فرو میریزند و تلاش برای یافتن ریشه های انحطاط، کمتر حریمی را به رسمیت میشناسد.
قلمرو شعر و شاعری، یکی از همین «مناطق ممنوعه» قدیمی است که امروز دیگر از برق نگاه ها و گفتار های انتقاد آمیز در امان نیست و این که شهریاران ریز و درشت آن، به اتهام فراهم آوردن زمینه های فرهنگی انحطاط ایرانزمین به دادگاه تاریخ کشانده شوند، در زمره محالات نیست. شعر «مهم ترین و عالی ترین رسانه فرهنگی» ایرانیان است و «شاعران، با فاصله بسیار نسبت به دیگر آفرینندگان فرهنگ، مهم ترین چهره های فرهنگ ایرانی بودهاند» (داریوش آشوری). در مقایسه با کمتر از ده شاعر بزرگ و هزاران شاعر کوچک و متوسط، که از تمدن ایران برخاستند، نمایندگان دیگر عرصه های فرهنگی جایگاهی بسیار کوچک دارند و صدای آنها، در همهمه بر آمده از کلام منظوم، به زحمت شنیده میشود.
انگشت اتهام، اصلی ترین پیام های مندرج در میراث شاعران پارسی زبان را نشانه میرود، میراثی که عمدتا زاییده در آمیختن شعر با عرفان است. سلطه شعر بر فرهنگ ایرانی و سلطه عرفان بر شعر فارسی، بهرغم همه فراز و نشیب ها و بیثباتیها، یکی از پا برجاترین گرایشهای جامعه ایرانی در طول قرنها است و اقتدار آن هر چند فرسایش یافته، ولی همچنان ذهن شمار زیادی از ایرانیان را در حلقه خود دارد.
ستایش فقر و بیسر و سامانی، تشویق تسلیم و رضا، تحقیر خردگرایی و حتی تقدیر شوریدگی و جنون، سرکوب «من» و ترغیب مردمان به محو کردن خویشتن خویش به منظور دستیابی به رستاخیز واقعی، کار دنیا را به سخره گرفتن و جهان را «هیچ در هیچ» دانستن، در زمره صدها «ارزشی» است که شعر عارفانه فارسی در طول قرنها با فصیح ترین و زیبا ترین زبان ها در ذهن ایرانیان تزریق کرده است. آیا «ارزش»هایی از این دست خواهند توانست خود را با تمدنی آشتی دهند که فرد را بر کرسی حاکمیت مینشاند، منفعتجویی فردی را، البته در چارچوب یک قرارداد اجتماعی، نیروی محرکه و عافیتبخش جمعی میداند، خردگرایی را تنها دروازه نجات میشناسد، به استقبال چالشها میرود و از تسلیم بیزار است؟
از حافظ تا هدایت
نسلهای پیشین حریم «بزرگان» ادب پارسی را محترم میشناختند و سطر سطر اشعار آنها برایشان حجت بود. در عوض بخش روز افزونی از نسل جوان ایران، که روان پریشی را نشسته بر کرسی حاکمیت میبیند، از خود می پرسد که آیا دیوانگی امروز دستاورد محتوم کسانی نیست که دیروز در ستایش بیمحابای آشفته حالی سر از پا نمی شناختند؟
هفته نامه «تجارت فردا»، یکی از خواندنی ترین نشریات درون کشور، در شماره بیست و پنجم خود، که شانزدهم دیماه انتشار یافت، پرونده ای را به «کارگریزی در شعر و ادب پارسی» اختصاص داده است و، در این زمینه، افکار شماری از صاحبنظران را در قالب مقاله و گفتگو جویا شده است.
گردآورندگان این پرونده، که میدانند به مقولهای داغ نزدیک شدهاند، در مجموع بسیار محتاطند و مقاله ها و گفتگو ها نیز رنگ و رویی محافظه کارانه دارند. به رغم این گرایش، چنین پیدا است که جامعه ایرانی مرز شکنتر شده و از دهنکجی به ساحت «بزرگان» نیز ابایی ندارد. این «گستاخی»، که حتی حافظ شیراز و صادق هدایت را در امان نمیگذارد، یکی از جلوههای پیشروی گام به گام ایران به سوی یک انقلاب واقعی است.
در مقدمه پرونده میخوانیم که «شعر ایرانی بیشتر بازتاب دهنده گرایش کارگریزی و کارستیزی بوده و از علاقه تاریخی ایرانیان به زندگی مرفه و بیدرد و رنج نشان دارد.» همان مقدمه می افزاید که «شعر ایرانی چندان میانهای با کسب و کار ندارد و به نوعی مروج کاهلی و سستی است.»
در متن پرونده «تجارت و فردا»، میبینیم که خبرنگاران نشریه از طرح بعضی پرسشهای ساده انگارانه و، در همان حال، «تابو شکنانه» پروایی ندارند، هر چند پاسخ هایی در خور نمیشنوند. آنها می پرسند : «کتاب حافظ در خانه اغلب ایرانی ها وجود دارد. شاید اگر در اشعارش افراد را به تلاش و عقلانیت دعوت کرده بود، وضعیت ما هم بهتر بود». و یا این پرسش: «چرا شاعران این قدر طرفدار دم غنیمت شمردن هستند، در حالی که بنای اقتصاد انتظارات آتی است؟»
آیا شعر بعد از مشروطیت، و به ویژه شعر نیمایی، از تیغ انتقاد علیه سلطه شاعران بر فرهنگ ایرانی در امان مانده است؟ پاسخ این پرسش منفی است، زیرا در بخش بزرگی از تاریخ معاصر ایران و به ویژه در فاصله شهریور بیست تا انقلاب اسلامی، عرصه فرهنگی و اجتماعی کشور همچنان زیر تفوق شاعران و یا مفسران شعر و شاعری بود و فیلسوفان و حقوقدانان و جامعه شناسان و اقتصاد دانان همچنان در زمین های حاشیه ای بازی میکردند. از سوی دیگر شمار زیادی از پیروان شعر نیمایی به گرایشهای چپ روانه و سوسیالیستی روی آوردند، در «حکمت شاعرانه» خود خلق را به جای خدا نشاندند و همان عشق جنون آمیز عارفان به معبود را، این بار به پای تودهها ریختند.
از یاد نبریم که طی این دوران، «رئالیسم سوسیالیستی» دستپخت ژدانف، بخش بزرگی از جهان را زیر سلطه خود داشت و شمار زیادی از شاعران نیمایی در پیروی از «قبله سرخ»، سنگ تمام گذاشتند. تصادفی نبود که انقلاب با «شبهای شعر» آغاز شد، پیش از آنکه شمار زیادی از «شاعران مردمی» لگد کوب خلق شوند.
شمار نه چندان اندکی از شاعران دوران پیش از انقلاب، به پیروی از اسلاف عارف خود، اما به سیاق زمانه خویش، با «سرمایه» و «ثروت» به دشمنی برخاستند، هرگونه واحد تولیدی را «محل استثمار» انگاشتند و در راه بسیج «تودههای محروم» علیه «سرمایهداران زالو صفت»، شعر پرداختند. در جامعهای که بخش بسیار با نفوذ آفرینندگان فرهنگی آن، آنهم مجهز به سلاحی به صلابت شعر فارسی، چنین میاندیشند ، سرمایه گذاران و مبتکران و کارآفرینان وبانک داران آن چه امنیتی می توانند داشت؟
روحیه شدیدا ضدسرمایهداری این گروه از شاعران نیز امروز زیر ضربه انتقاد گرایشهای تازه فکری است که برای خروج ایران از تنگناهای کنونی بیش از این که به شاعران امید بسته باشند، به کوشندگان عرصه های تولیدی و بازرگانی چشم دوختهاند. در همان شماره «تجارت فردا»، در مقاله ای زیر عنوان «میراث رفقا»، مهدی یزدانی خرم نه تنها شاعران، بلکه حتی یکی از نام آورترین نویسندگان معاصر را به دلیل «ثروت ستیزی» آنها زیر پرسش می برد: «در صد سال اخیر عمده شخصیت های داستانی ثروتمند در ادبیات ما انسانهایی فاسد هستند. پول به معنای تباهی، و رفاه به معنای استثمار دیگران است.
سنت چپ تندرو کارگر را به عرش میبرد و سازنده سرمایهدار را در هرشکلی تحقیر میکند. حتی نویسنده با هوشی مانند هدایت در اثر حاجی آقا این رویه را در پیش میگیرد. شعر نیز چنین وضعی دارد و ستایش از فرودستان سرمایه اصلی شاعران عمدتا چپ ایران است.»
برای رهایی از شعر - درمانی
در تاریخ معاصر ایران، نخستین منتقدی که توپخانه پرخاش را به سوی سپاه شاعران نشانه گرفت، احمد کسروی است. او شعر را «بیهوده کاری» توصیف میکند و از این که وزارت فرهنگ با صرف هزینه های فراوان دیوان شعرا را در میان مردم پراکنده میسازد، سخت خشمگین است: «این کار زیان و بدبختی را بیشتر گردانید، زیر آن شاعران در زمانهای زبونی و بیچارگی ایران زیسته و گذشته از آنکه بیشترشان خود پست و بدخوی بودهاند، همه پستی ها و گمراهی های آن زمان را در شعر های خود گنجاندهاند، و رواج دادن کتاب های آنها جز مردم را به پست نهادی و زبونی راندن نمی باشد.» (در پیرامون شعر)
انتقاد کسروی از شعر و شاعری، به دلیل بیان جزمی، شیوه رادیکال و بیاعتنایی او به نقد تاریخی، چندان موثر نیفتاد و مانع از آن نشد که در سال های پس از قتل او، شاعران بیش از همیشه «قدرت نرم» را در ایران در انحصار خود بگیرند.
نگارنده این یادداشت، موشکافانهترین نگاه به پدیده شعر و شاعری در ایران را در کتاب «شعر و اندیشه» داریوش آشوری یافته است، کوشنده خستگی ناپذیر فلسفه و علوم اجتماعی در ایران و شخصیتی که در نوسازی زبان فارسی جایگاهی بزرگ دارد. آشوری می پرسد : «آیا هنگام آن نرسیده است که بپرسیم معنای این همه شعر و شاعری در میان ما و در خانه جان ما چیست؟ چرا بیش از هر نوع دیگر از اهل فرهنگ، شاعر میپرورانیم؟»
کوتاه کردن پاسخ او به این پرسش اساسی، گستاخانه خواهد بود. بهترین راه، خواندن مقالاتی است که در این مجموعه گرد آمدهاند، و یا دستکم دو مقاله آن که با موضوع این یادداشت پیوندی نزدیک دارند: «درباره شاعری ما» و «آیا شعر همچنان رسانه اصلی فرهنگی ما خواهد ماند؟»
کم تر کسی چون آشوری ادب فارسی را می شناسد، ولی برتری او بر بسیاری دیگر آن است که می تواند با «جادو زدایی» از مهم ترین چهره های این پهنه گسترده، آنها را در جایگاه تاریخی خود قرار دهد. با همین شیوه، «امپراتوری شعر فارسی» به پدیدهای تاریخی بدل میشود و در آویختن در آن برای زیستن در جهان امروز، گام نهادن در کژراههای خواهد بود بی سر انجام.
جهان امروز، به نوشته آشوری، از قوم شاعران نه «شم شهودی» و «ذوق زیبایی پرستی»، بلکه قدرت تحلیل و استدلال و ذهن باریک نگر پژوهنده میطلبد. حکمت شاعرانه شاعران، که بر «هیچانگاری جهان و زندگانیگذران» بنا شده، در رویارویی با پیچیدگیهای دنیای قرن بیستم در میماند و نالهاش به آسمان بلند میشود.
و سخن آخر را، باز، از داریوش آشوری می شنویم : «جان شاعرانه تبهگن از عهده درمان درد خود بر نمی تواند آمد. درماندگی تاریخی او را شعر سرودن چاره نتواند کرد. شعر – درمانی او را به کار نتواند آمد. آنچه او را از این در ماندگی رهایی می تواند بخشید، خرد حکیمانه است.»
کوتاه سخن آنکه میتوان شعر فارسی را عاشقانه دوست داشت، ولی از شعر – درمانی پرهیز کرد و با «بند زدن بر حس و عاطفه و با تیز کردن عقل برهانی و چشم مشاهدگر»، به خردگرایی روی آورد.