انقلاب نه یکشبه رخ میدهد نه با اراده گروهی خاص؛ فرایندی پیچیده است و نیاز به شرایط تاریخی خاصی دارد. این بدان معنا نیست که وقتی امکان انقلاب نیست، اصلاحات لزوماً ممکن است. موقعیتهایی وجود دارد که نه انقلاب محتمل است نه اصلاحات. این موقعیتِ رکود سیاسی میتواند سالها یا دههها به طول انجامد و سرانجام با انفجاری درونی - شبیه وضع کنونی سوریه - تغییر یابد یا با حمله نظامی بیرونی - شبیه پایان نظام صدام حسین در عراق.
تنها خواستنِ اصلاح نظامی سیاسی و حتا تلاش برای آن، نظام سیاسی را به تغییری تدریجی و مسالمتآمیز وادار نمیکند. اصلاحات هم مانند انقلاب رویدادی پیچیده است و کامیابی به آن به عوامل بسیاری بستگی دارد. به ویژه، نقش بنیادین حکومت را در مجال دادن به انقلاب یا اصلاحات نباید نادیده گرفت.
ایران میان تجربه انقلاب و اصلاح
ایران، شاید کشوری منحصر به فرد باشد، از این رو که در مدت زمانی اندک هم صحنه انقلابی بزرگ بود هم جنبش اصلاحات. انقلاب با سقوط رژیم پادشاهی به ثمر رسید، اما کشتی اصلاحات با رانده شدن اصلاحطلبان از درون حکومت و سرکوب فعالان سیاسی، زن و حقوق بشر و نیز روزنامهنگاران به گِل نشست. این دو تجربه در حافظه نزدیک آن قدر زنده است که هرگونه بحثی در این باره بدون ارجاع به آن دو دشوار است.
انقلاب سال پنجاه و هفت نیز پایان رشتهای تلاشها برای اصلاح حکومت بود؛ تلاشهایی که پادشاه وقت آنها را به یاری ساواک و دستگاه اداری سرسپرده دولت به او ناکام نهاد. کوشش برای اصلاح حکومت در دوران پهلوی از بالا و به دست نخبه به کار رفت، ولی جنبش اصلاحات که با انتخابات ریاست جمهوری محمد خاتمی در سال ۷۶ بر پرده سیاست ایران جان گرفت، پایگاه وسیع اجتماعی داشت و از پشتیبانی قشرهای متنوعی از مردم برخوردار بود.
جنبش اصلاحات به دو دلیل عمده آغاز شد و به سبب از میان رفتن همان دو عامل نیز روی پیروزی ندید. نخست، شکافی که در حلقه نخبگان جمهوری اسلامی پدید آمد. بخش عمدهای از بازیگران سیاسی در دوران آیت الله خمینی به این نتیجه رسیدند که سیاست آیت الله خامنهای حذف آنها از صحنه سیاسی است. اکبر هاشمی رفسنجانی، سعی بلیغی در به رهبری رساندن آیت الله خامنهای کرد. با این همه، محاسبه او نیز آن بود که آیت الله خامنهای با مهار دستگاههای نظامی و انتظامی، اطلاعاتی و قضایی به آسانی میتواند نسل تازه سیاستمداران دلخواه خود را بپرورد و به میدان بیاورد و سر فرصت، خرمن نسل اول را با داس همان دستگاهها به آسانی بسوزاند.
از این رو، بسیج نسل اول نخبگان جمهوری اسلامی - با هدایت پنهان اکبر هاشمی رفسنجانی - به پیروزی چشمگیر محمد خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۷۶ انجامید. اجماع و انسجام این نیروها به آسانی توانست آیت الله خامنهای را غافلگیر و منفعل کند؛ تجربهای که آیت الله خامنهای هرگز از یاد نمیبرد و همه کوشش خود را خواهد کرد تا از تکرار آن پیشگیری کند.
ولی این جدال میان نسل اول و نسل دوم نخبگان جمهوری اسلامی نمیتوانست به نتیجهای که انجامید برسد اگر سطح ناخرسندیهای عمومی در جامعه فراگیر و بالا نبود. به واقع نخبگان نزدیک به آیت الله خمینی توانستند به طرز ماهرانهای برای تغییر قواعد بازی، مردم را به سود خود بسیج کنند. بسیاری از کسانی که در آن انتخابات رأی خود را در صندوق ریختند، برای بار نخست در انتخابات شرکت میکردند و به بخشهای خاکستری و خاموش جامعه ایران تعلق داشتند.
آیت الله خامنهای که پیروزی محمد خاتمی را بازگشت نسلی به قدرت میدید که به تفوق سیاسی یا مذهبی او باور نداشتند از ابزارهایی که در دست داشت برای سست کردن پایههای قدرت آنها بهره گرفت. دستگاه اطلاعاتی، قضایی، نظامی و انتظامی کشور همه بسیج شدند تا با بحرانسازیهای مستمر دولت محمد خاتمی را فلج کنند و او را از دستیابی به آرمانهایی که وعده داده بود بازدارند. هرچه محمد خاتمی به آشتی و مصالحه بیش تن درمیداد و از گفتهها و کردههای خود بازپس مینشست، آیت الله خامنهای گامهایی پیشتر مینهاد و وضعیت دولت اصلاحگرا را دشوارتر میکرد.
پیروزی اصلاحطلبان در انتخابات مجلس ششم شورای اسلامی توقع عمومی را درباره اصلاحطلبان بالا برد، اما به دلایل درونی و بیرونی اصلاحطلبان نتوانستند پاسخی در خور به انتظارات بدهند. به تدریج پایگاه اجتماعی اصلاحطلبان داخل حکومت رو به نزاری و ناتوانی نهاد. شکست آنها در انتخابات شورای شهر، سپس مجلس هفتم و بعد انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۴ همه گواهی میداد که اصلاحطلبان نه تنها از نظر ایدئولوژیک و استراتژیک دیگر آن اجماع و انسجام پیشین را ندارند که هوادارانشان نیز به طیفهای گستردهای پراکنده شدهاند و دیگر امکان بسیج عمومی آنها به شیوهی پیشین از میان رفته است.
شکست دیگری، پیروزی چه کسی؟
یکی از خطاهایی که ممکن است فعالان سیاسی دچار شوند آن است که شکست گروهی را به معنای امکان پیروزی خود بگیرند. این اشتباه را اکبر هاشمی رفسنجانی به طور مشخص و مکرر مرتکب شد. او در انتخابات مجلس ششم شرکت کرد و رأی نیاورد. تصور او آن بود که چون مردم از وفاداران به آیت الله خامنهای در مجلس پنجم ناخرسندند ممکن است به او رأی بدهند؛ در حالی که به دشواری میتوان تصویری را که مردم از سیاستمداری آزموده دارند تغییر داد یا آنها را به فراموشی واداشت. او همین خطا را بار دیگر در انتخابات ریاست جمهوری انجام داد.
این خطا را اصلاحطلبان نیز کردند. گمان داشتند چون مردم از محافظهکاران سرخوردهاند، پس لزوماً به آنها بازمیگردند. «بازگشتن» در عالم سیاست به دشواری صورت میپذیرد؛ اگر اصلاً صورت پذیرد. نه تنها رأی دهندگان تغییر میکنند که سراسر موقعیت و بافت سیاسی و اجتماعی نیز دگرگون میشود. دور نیست که این خطا را بار دیگر اصلاحطلبانی در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو انجام دهند و بخواهند ناخشنودی مردم از محمود احمدینژاد را یگانه سرمایه سیاسی خود برای پیروزی در انتخابات بگردانند. پیروزی، افزون بر سرمایههای منفی مانند سرخوردگی مردم از رقیب، بیگمان، نیازمند سرمایههای مثبت نیز هست.
اصلاحات نوستالژیک
احساسات نوستالژیک، فرآورده ناکامیها و فقدان بینشِ نیرومند و افق روشن درباره آینده است. گذشتهگرایی در جامعه ایران نوعی بیماری فراگیر است؛ برخی با خیال ایران باستان خوشاند، گروهی در پی بازگشت به صدر اسلام و گرتهبرداری از مدینة النبی و حکومت علی هستند، شماری از مردم خواهان بازگشت به عصر مشروطیت، بعضی زندانی اسطوره محمد مصدق، بسیاری همچنان وفادار به آرمانهای آیت الله خمینی و مشتاق بازگشت به «دوران طلایی» او و عدهای نیز بیتابانه در پی تکرار دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی هستند. رویکرد غیرانتقادی به گذشته موجب میشود فرد برای گریز از موقعیت کنونی شتابان به سمت (خیال یا خاطره) گذشته بدود. گذشتهگرایی، ذهن را از خیالپردازی خلاق درباره آینده بازمیدارد و فلج میکند.
هر طرح سیاسی برای آینده ایران، ناگزیر باید معطوف به «آینده» باشد؛ یعنی تغییر و تحولهای بنیادی و زلزلهای که در جایگاه و موقعیت اشخاص و گروهها رخداده را به رسمیت بشناسد؛ وگرنه ممکن است تصویری را که بازتاب واقعیتی سپری شده است به جای واقعیتی هنوز نیامده بگیرد و محاسباتِ خود را یکسره بر خطا پیش ببرد. نه تنها اصلاح طلبان تغییر کردهاند، که محافظهکاران نیز عوض شدهاند. نه تنها محمد خاتمیِ امسال شباهت اندکی به محمد خاتمی در سال ۱۳۷۶ دارد که قدرت و ذهنیت آیت الله خامنهای نیز با بیست سال قابل مقایسه نیست. بسیاری از نیروهای فعال سیاسی از گردونه فعالیت خارج شدهاند و اشکال سنتی سازماندهی سیاسی دیگر پاسخگوی وضع کنونی نیست.
انقلاب یا اصلاح
برخی از ایرانیان آرزو دارند که حکومت ایران از بُن عوض شود؛ یعنی انقلابی صورت گیرد و جمهوری اسلامی پایان یابد. شماری دیگر، که شاید بسی بیشتر از گروه اول باشند، آرزو دارند که، با پرداخت هزینه کمتر جمهوری اسلامی، کنونی به تدریج به نفع آزادیهای عمومی و مدیریت علمی و سالم اقتصادی اصلاح گردد. اما راست آن است که آرزوها به خودی خود نقش چندانی در شکل دادن به واقعیت ندارند.
نه انقلاب، فرایندی دلبخواهی و قابل برنامهریزی است نه اصلاحات. هر یک از آنها به شرایط خاص خود نیاز دارند. اصلاحات نیاز به دو اهرم فشار نیرومند دارد: باید گروهی از نخبگان سیاسی در داخل حکومت، ناخرسند از وضع موجود، تصمیم بگیرند قواعد بازی را تغییر دهند و برای این کار به سازوکارهایی حکومتی نیز دسترسی داشته باشند (همانطور که برای نمونه، در انتخابات ۱۳۷۶ رفسنجانی تا اندازهای توان صیانت انتخابات از دستکاری را داشت). از سوی دیگر، همین نخبگان اگر نتوانند برای اهداف خود بسیج عمومی انجام دهند قادر به اصلاحات نخواهند بود و فقط میتوانند به فکر کودتا باشند. بنابراین اصلاحات بدون اهرمهای فشار از درون و بیرون حکومت امکان نمیپذیرد.
همچنین، تغییرات سیاسی مانند کالا نیست که کسی بتواند میان ارزان و گران، ارزان را برگزیند. هیچ ملتی نمیتواند به طور مستقل و آزادانه، بهای تغییرات سیاسی را خود تعیین کند و تصمیم بگیرد راههای کمهزینه را برود. هزینه تغییر سیاسی را در وهله نخست حکومت تعیین میکند؛ یعنی ساختار و منطق قدرت حاکم. اگر درهای حکومت به روی اصلاح بسته شده باشد، لاجرم هزینه تغییر سیاسی افزایش مییابد. بالا بودن سطح سرکوبها میتواند تغییر سیاسی را به تعویق بیندازد اما آن را در درازمدت کمهزینهتر نخواهد کرد. برای مثال، اگر رژیمی مانند نظام صدام حسین همه منتقدان حکومتی را خاموش و منزوی کند و حکومت یکدست زیر سلطه شخص حاکم باشد، امکان اصلاحات بسیار اندک خواهد بود.
کسانی که از ایده اصلاحات دفاع میکنند باید به پدیدآوردن اهرمهای فشار بر حکومت بیندیشند. هیچ حکومتی صرفاً با اظهارنظرهای منتقدان، منش و مرام خود را تغییر نمیدهد. همچنین، درک منطق کنونی قدرت در جهوری اسلامی، کارآمدی برخی روشهای بازآزموده شده را به پرسش میگیرد؛ از جمله توسل به ریشسفیدی یا درخواستهای محرمانه برای ورود به قدرت بدون داشتن اهرمهایی که حاکم را به عقبنشینی وادارد.
مسأله اصلی این است: مخالفان جمهوری اسلامی در داخل ایران نیازمند بازتعریف خود هستند. بدون سازماندهی تازه و تدوین ایدئولوژی و استراتژی تازه، کار سازماندهی عمومی مردم دشوار خواهد بود. بخش عمده احزاب و گروههای سیاسی در داخل و خارج کشور در فکر و روش به اندازه خودِ جمهوری اسلامی کهنه و فرسوده و ناکارآمدند و با منطق مبارزات دموکراتیک بیگانهاند و در فهم معادلات منطقهای و جهانی از واقعبینی به دورند. گروههایی که خواهان تغییری جدی در نظام سیاسی ایران هستند پیش از هر چیز باید به اصلاحات درون حزبی و درون گروهی دست بزنند.