جمعه ۱۴ مهر ۱۳۹۱
چکیده: از نگاه تحلیلگران حکومتی و رسانههای وابسته به محافل این اقدام نشانه مثبتی دال بر تلاش قوه قضائیه برای حفظ استقلال خود و رسیدگی به اتهامات و جرائم فارغ از مصالح سیاسی است. از این تحلیلهای تبلیغاتی و پروپاگاندا که بگذریم، از دو منظر میتوان به این ماجرا نگریست و بدان نگاهی خوشبینانه و بدبینانه داشت....
هفته گذشته خبر دستگیری خانم فائزه هاشمی و آقای مهدی هاشمی در محافل مختلف خبری و سیاسی بازتاب گستردهای داشت. تحلیلگران سیاسی از زوایای مختلفی به این مسئله پرداختهاند. از نگاه تحلیلگران حکومتی و رسانههای وابسته به محافل این اقدام نشانه مثبتی دال بر تلاش قوه قضائیه برای حفظ استقلال خود و رسیدگی به اتهامات و جرائم فارغ از مصالح سیاسی است. از این تحلیلهای تبلیغاتی و پروپاگاندا که بگذریم، از دو منظر میتوان به این ماجرا نگریست و بدان نگاهی خوشبینانه و بدبینانه داشت. ما بدون آنکه در باره این دونگاه قضاوتی داشته باشیم به طرح آن میپردازیم و از خوانندگان محترم نیز میخواهیم قضاوت نهایی را موکول به گذشت زمان و رخنمایی شواهد و ادله بیشتر کنند.
نگاه اول: بازگشت مهدی هاشمی به ایران احتمالاً با اتفاقات و تحولات دیگری که طی روزها و ماههای گذشته رخ داده، ارتباط دارد. چنین به نظر میرسد که آشکار شدن نتایج زیانبار سیاستهای اقتصادی طی سالهای گذشته، تشدید بحران هستهای و تحریمهای بین المللی که امروز کشور را در وضعیتی مخاطره آمیز و در آستانه تهاجم خارجی قرار داده است رهبری را سخت نگران کرده باشد. این نگرانی اگر چه هنوز درحدی نیست که به تجدید نظری اساسی در نحوه مدیریت کشور و تغییر کامل در روشها و روندهای کنونی بینجامد، اما در حدی هست که رهبری احساس کند که دیگر به تنهایی قادر به حل بحرانهای فرارو و خروج از بنبستهای ایجاد شده نیست. این نگرانیها موجب شده است که رهبر در تصمیم گذشته خود مبنی بر حذف کامل هاشمی از قدرت و یا به حاشیه راندن او در عرصه قدرت رسمی تجدید نظر کرده و وی را به عنوان یک تکیهگاه در کنار خود داشته باشد تا موضع اصلاح طلبان و منتقدان را در شرایطی که حاکمیت تحت امر ایشان با بحرانی سخت مواجه است، تضعیف کند. از این رو بازگشت مهدی هاشمی به کشور احتمالاً میتواند بخشی از یک توافق جامع با رهبری باشد. شواهد و اخباری چند این نظر را تأیید میکند از جمله این شواهد و اخبار عبارتند از:
۱- ظاهر شدن هاشمی رفسنجانی در کنار رهبری در مراسم افتتاحیه اجلاس سران کشورهای غیر متعهد در تهران. در آن مراسم شاهد اتفاق غیر منتظرهای بودیم. آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان دومین شخصیت کشور پس از رهبری در کنار وی ظاهر شد و سران قوا همگی بعد از هاشمی و پشت سر وی وارد شدند. اخبار پشت پرده نیز حاکی از آن است که پیش از مراسم، بیت رهبری طی تماسهای مکرر از هاشمی برای حضور در مراسم افتتاحیه دعوت میکند و نهایتاً رهبری شخصاً از ایشان دعوت میکند. به هنگام ورود به صحن اجلاس نیز مسؤلان بیت رهبری مانع از آن شدهاند که احمدینژاد پشت سر رهبری و قبل از هاشمی وارد صحن شود. به همین دلیل احمدینژاد ترجیح داده است که آخرین نفر وارد شود. حضور هاشمی در کنار رهبری در چنین صحنه مهمی به شرحی که گذشت، حامل پیامی روشن در باره جایگاه محکم و تقویت شده او در قدرت به اراده و خواست رهبری است.
۲- همچنین طی ماههای گذشته اخبار نسبتاً موثقی از آن حکایت داشت که بازگشت مهدی هاشمی و نحوه برخورد قوه قضائیه با وی موضوع گفتوگوی میان رهبری و آقای هاشمی رفسنجانی بوده است. براساس اخبار مذکور رهبری پذیرفتهاند که به پرونده هاشمی به نحوی به دور از فشارها و اعمال نفوذها رسیدگی شود. در پی این توافق، برخی مقامات قوه قضائیه به دیدار آقای هاشمی رفته تا نظر ایشان در باره رسیدگی به این پرونده را تأمین کنند. البته اخبار مذکور تأکید دارند که خواست هاشمی رسیدگی بیطرفانه و به دور از اعمال نفوذ این پرونده است.
۳- براساس اخبار تأیید نشده ظاهراً ریاست جمهوری آینده یکی دیگر از موضوعات مورد بحث میان رهبری و آقای هاشمی رفسنجانی بوده است. به موجب این اخبار تأیید نشده در این گفتو گوها بر سر ریاست جمهوری آقای ولایتی توافق شده است. علی اکبر ولایتی از جمله افراد وابسته و نزدیک به رهبری است که در عین حال برای هاشمی رفسنجانی احترام قائل است. در صورت صحت این خبر، ریاست جمهوری ولایتی به معنای گسترش دامنه نفوذ و نقش آفرینی هاشمی در عرصه قدرت رسمی به ویژه در تعیین برخی از وزیران کابینه خواهد بود.
۴- از جمله شایعات ماههای اخیر یکی هم این بود که بیت رهبری طی گزارشی از وضعیت کشور به ایشان توصیه کردهاست که باید برای حل مشکلات از هاشمی کمک بگیرند در غیر این صورت در ماههای آینده ممکن است مجبور به جلب نظر و همکاری آقایان خاتمی و موسوی و کروبی باشند.
دستگیری آقای تاجیک که به خانواده هاشمی هتاکی کرده بود ودستگیری آقای جوانفکر مشاور احمدینژاد، همزمان با ورود مهدی هاشمی به تهران نیز بخشی از این سناریوی توافق شده است تا ضمن کاهش توجه و تمرکز افکار عمومی به ماجرای مهدی هاشمی، نوعی نمایش برای اثبات بیطرفی و استقلال قوه قضائیه به شمار آید و همگان باور کنند، ماجرای مهدی هاشمی صرفاً یک مورد قضایی است، مانند مورد آقایان جوانفکر و تاجیک و نه سیاسی و حاصل توافقات پشت پرده.
بر فرض صحت شواهد و اخبار فوق، آقای هاشمی که با مواضع منطقی و تحسینبرانگیز خود طی سالهای گذشته، چهره و موقعیت خویش را درافکار عمومی به نحو چشمگیری بازسازی کرده است، اکنون با این تصمیم، دست به ریسک بزرگی زده است. از نگاه آقای هاشمی رفسنجانی شاید موضوع روشن باشد. او در سالهای اخیر به رغم بیمهریها و عهد شکنیهای رهبری و بیاخلاقیها و حملات مریدان ایشان، همواره خود را در درون و از پایههای نظام تعریف کرده است. او طی این سالها چنان که بارها خود در دیدارهای خصوصی گفته است، هرگونه راه حل مسالمت آمیز برای بن بستهای موجود و نجات کشور را منوط به این میدانسته که رهبری به نادرستی روندهای جاری پیببرند و ضرورت تجدید نظر در رویکرد خود نسبت به اداره کشور را بپذیرند و در نتیجه فرصت و فضایی برای نقش آفرینی مؤثر او فراهم شود.
بدیهی است مشکل کنونی کشور، احمدینژاد و وجود این یا آن مسؤل نیست. امروز نه سیاست خارجی کشور در دست احمدینژاد است و نه پرونده هستهای، نه تصمیمگیری در باره اقتصاد کشور و نه حتی مدیریت اجرایی کشور. عدم نفوذ احمدینژاد در قوه قضائیه و مجلس و بخشهای امنیتی و نظامی کشور نیز روشنتر از آن است که نیازی به استدلال داشته باشد. مشکل اصلی کشور اداره امور و تمرکز همه مقدرات کشور در دست یک شخص و نهادهای نظامی و امنیتی تحت امر او است. مشکل کنونی کشور این است که سیاست خارجی ایران نه براساس نظرات بدنه کارشناسی و دیپلماتهای حرفهای و ورزیده بلکه توسط شخص آقای خامنهای و نظامیان تحت امر ایشان تعیین میشود و توسط ارادتمندن مقرب ایشان که بیکفایتترین و ناتوانترین افراد در مذاکرات دیپلماتیک هستند، به اجرا در میآید. بیکفایتی و ناکارآمدی مدیریت اجرایی کشور تنها یکی از عوامل وضعیت بحرانزده اقتصادی کنونی است و البته همین مدیریت ناکارآمد و بیکفایت نیز محصول مصلحتاندیشیهای شخص رهبری است، مصلحتاندیشیهایی که به تصریح آقای علی مطهری همه اصولگرایان را مجبور به تأیید و سکوت در برابر تخلفات و خرابکاریهای احمدینژاد و دولتش کرد. عوامل دیگری مانند، حاکمیت سپاه پاسداران بر شریانهای اقتصادی کشور، دیپلماسی فاجعه بار هستهای که کشور را به انزوای کامل در سطح بین الملل کشانده و از همکاریهای اقتصادی کشورهای جهان محروم و هدف شدیدترین تحریمها قرار داده است، دخالتهای مستقیم و غیر کارشناسی رهبری و بیت ایشان در تنظیم سیاستها و راهبردهای اقتصادی و … از جمله عوامل مهمتر بحرانهای اقتصادی و اجتماعیی است که در حال حاضر کشور را گرفتار خود کرده است. مشکل کنونی کشور اختناق و سانسور و توقیف مطبوعات و محاکمات نمایشی و حبس و زندان و منزوی کردن مغزهای متفکر و با تجربهترین مدیران و بهترین کارشناسان کشور است. مشکل کشور فساد فراگیری است که به لطف روش استبدادی اداره کشور و نابودی سازوکارها و نهادهای نظارتی، تمام لایهها و سطوح نظام را در بر گرفته است، به طوری که رهبری برای حفظ آبروی نظام!! مجبور است دائماً دستور توقف رسیدگی به پروندههای فساد را صادر کنند. بنابراین راه حل مشکلات کشور نه رفتن احمدینژاد و آمدن ولایتی و یا قالیباف و … بلکه تغییر رویکرد رهبری و تجدید نظر در نحوه اداره کشور است. با توجه به این حقیقت، جانشینی ولایتی به جای احمدینژاد نمیتواند آن فرصت و موقعیتی باشد که آقای هاشمی طی این سالها در انتظار فرارسیدن آن بوده است تا بتواند نقش مهمی به نفع کشور در آن ایفا کند.
شاید هاشمی چراغ سبزهای اخیر رهبری را نشانه آمادگی ایشان برای تجدید نظر در روندهای گذشته میبیند، اما لازمه چنین تجدید نظر مفروضی نشانهها و علائمی است که در حال حاضر به هیچ وجه در افق سیاسی کشور مشاهده نمیشود. این تجدید نظر هر چه باشد تنها در شرایطی میتواند به ایجاد وحدت و عزم ملی برای نجات کشور بینجامد که در قالب گفتو گوهای چند جانبه با حضور رهبران جنبش سبز که مورد اعتماد جامعه و احترام جامعه بین الملل هستند، مبنای توافق برسر راههای حل مشکلات کشور قرار گیرد. انتخاب یک نفر برای ریاست جمهوری آینده و یا مهندسی انتخابات آینده به نحوی که نام فردی خاص از صندوق بیرون بیاید، به معنای ادامه همان روشهای استبدادی در اداره کشور است. چه فرقی میکند که در باره نتیجه انتخابات یک نفرعلی رغم خواست و رأی مردم به تنهایی تصمیم بگیرد و یا موافقت فرد دیگری را با خود همراه کند. واقعیت آن است که فرصتی که هاشمی طی این سالها در انتظارفرارسیدن آن بوده است، نه موافقت رهبری با رفتن احمدینژاد و آمدن یک مرید گوش به فرمان دیگر، بلکه آمادگی رهبری برای تجدید نظر اساسی در نحوه اداره کشور است. تجدید نظر و آمادگی بحث و گفتوگو درباره آزادی زندانیان، رفع حصر از مهندس موسوی و کروبی، پایان دادن به سانسور مطبوعات، مذاکره در باره باز گشت سپاهیان به پادگانها و پایان دادن به نقش سپاه و مراکزنظامی و امنیتی در عرصههای قتصادی و سیاسی و اجرایی اگر چه به تدریج و مرحلهای، آزادی احزاب و برگزاری انتخابات آزاد و….
از این رو تلاش رهبری برای نزدیک کردن هاشمی به خود میتواند دلالت و معنایی غیر از تجدید نظر برای نجات کشور داشته باشد. به عبارت صریحتر چنین اقدامی میتواند تلاشی برای عبور از بحرانها و تنگناهای کنونی بدون هرگونه تحولی در روشهای فاجعهبار کنونی در اداره کشور باشد. در غیاب چنین تغییر بنیادینی هرگونه تصمیمی از سوی رهبری اگر چه جدید، میتواند اقدامی تاکتیکی برای تضعیف جبهه اصلاح طلبان و منتقدان در شرایط بحرانی کنونی تلقی شود. با چنین فرضی بدیهی است قرار گرفتن هاشمی در کنار رهبری، به ظرفیت و توانایی او برای نقش آفرینی مؤثر به منظور نجات کشور در شرایط دشوار آینده پایان خواهد داد و جبهه منتقدان به ویژه اصلاح طلبان خواهان حل مسالمت آمیز مسائل کشور را به نفع اقتدار و استبداد از یک سو و به نفع گرایشات طرفدار راه حلهای خشونت بار از سوی دیگر تضعیف خواهد کرد و این قطعاً آن چیزی نیست که هاشمی در پی آن است.
نگاه دوم: از خرداد سال ۸۸ به این سو مهدی هاشمی همچون سایر فعالان سیاسی و چهرههای طرفدار کاندیداهای منتقدان -آقایان موسوی و کروبی-، آماج اتهامهای براندازی، انقلاب مخملی، تضعیف نظام، … قرار داشته است. در طول این مدت دستگیریها و بازجوییها و زندانهای انفرادی و محاکمات فرمایشی و محکومیتهای طویل المدت هرچه بیشتر شد، برای حاکمان دروغزن و بیاخلاق جز سرافکندگی و اثبات پوچی اتهامات مذکور نتیجه دیگری نداشت، تا آنجا که برای محکوم کردن چهرههای شاخصی مانند فرزند آیت الله شهید بهشتی به ناچار اتهام بر اندازی دین! زدند یا برای بهزاد نبوی مجبور شدند به مواردی نظیر اخلال در ترافیک متوسل شوند. بدیهی است وقتی اقتدارگرایان حاکم از اثبات آن اتهامات واهی علیه کسانی مانند بهزاد نبوی که از سران و چهرههای شاخص اصلاح طلب محسوب میشود، عاجز میمانند، تکلیف این گونه اتهامات علیه دیگر چهرهها و اشخاص دستگیر شده روشن است. داستان مهدی هاشمی اما با دیگران تا حدودی متفاوت بود. او فرزند هاشمی رفسنجانی است، کسی که حتی وجودش، مانع و مزاحم قدرت مطلقه است. هر خاطرهای که او از گذشته خود و رابطهاش با رهبری در طول سالهای قبل و بعد از انقلاب بگوید، دستگاه تبلیغاتی اقتدار را که روز و شب در کار ایجاد کاریزما برای رهبری است با مشکل روبرو میکند. روشن است کسی که نقش اساسی در رهبری آقای خامنهای داشته است، نفس حضورش در ساختار نظام مانعی برسر راه مطلقیت قدرت تلقی میشود. راز و رمز خصومت و کینه توزی قدرتطلبان متظاهر و استبدادپرستان اطراف رهبری علیه هاشمی را باید در همین حقیقت جستجو کرد. ایشان به درستی دریافتهاند حضور هاشمی در کنار رهبر مانع پروژه بتسازی و مطلقیت قدرت رهبری است، بنابراین لازمه ساختن کاریزمان برای رهبری، حذف هاشمی از عرصه قدرت رسمی است. تلاش این محافل برای ناکامی آقای هاشمی در انتخابات گذشته مجلس خبرگان که حتی تا مرحله دست بردن در آراء تهران پیش رفت و تنها واکنش به موقع هاشمی مانع آن شد و یا تلاش امثال آقایان مصباح یزدی و شیخ محمد یزدی در سالهای اخیر برای خارج کردن ریاست مجلس خبرگان از دست آقای هاشمی و نیز تحرکات گسترده ایشان برای عدم انتصاب آقای هاشمی به ریاست مجمع تشخیص مصلحت، همگی در این چارچوب قابل تحلیل است. براین اساس سفر مهدی هاشمی به خارج کشور، طی سالهای گذشته سوژه تبلیغاتی مناسبی برای این محافل و عوامل آنها در اینجا و آنجا علیه آقای هاشمی فراهم آورده بود. بدیهی است مادام که مهدی هاشمی در خارج کشور به سر میبرد، آنان با طرح اتهاماتی نظیر «براندازی»، «طراحی سیستم پیچیده ارتباطی برای بیاعتبار کردن انتخابات»، «صرف مبالغ هنگفت برای بسیج اراذل و اوباش در خیابانها و ایجاد ناامنی» و … میتوانستند ابتکار عمل تبلیغاتی و سیاسی را علیه آقای هاشمی رفسنجانی در دست داشته باشند، به ویژه آنکه آقای هاشمی طی این سالها با مقاومت درخور تحسین خود در برابر فشارها و عدم حمایت و تأیید روند گسترش استبداد در کشور، خشم این محافل را دوچندان کرده و حاضر به تمکین در برابر اقتدارگرایان حاکم نشده است. از نظر اقتدارگرایان حاکم وضعیت مطلوب، عدم بازگشت مهدی هاشمی به ایران بود، زیرا در غیبت وی همواره سوژه و بهانهای برای حمله تبلیغاتی و سیاسی علیه هاشمی در دست داشتند. هرگاه آقای هاشمی موضعی میگرفت و یا سخنی میگفت که باب میل آنان نبود، دانشجویان بسیجی این یا آن دانشگاه را راه میانداختند باصدور بیانیهای و یا برگزاری تظاهراتی خواهان دستگیری و محاکمه مهدی هاشمی شوند و آقای هاشمی را به علت سکوت در این زمینه محکوم کنند و یا امثال رسایی و حسینیان را مأمور میکردند که از تریبون مجلس شورای اسلامی و یا این و یا آن منبر گریزی به ماجرای مهدی هاشمی بزنند.
با توجه به آنچه گفته شد، آقای هاشمی باید تدبیری میاندیشید تا این وضعیت را به نفع خود تغییر دهد. بهترین تدبیر در این زمینه بازگشت مهدی هاشمی به ایران بود، زیرا نتیجه بازگشت وی از دو حال خارج نبود، یا دستگیر و محاکمه و محکوم به زندان میشد، در این صورت چیزی بیش از نتیجه محاکمه و محکومیت دیگر شخصیتها و چهرههای سرشناسی که اکنون در زندان به سر میبرند نصیب اقتدار گرایان نمیشد و در عوض با زندانی شدن مهدی هاشمی، اعتبار وی و محبوبیت و نفوذ هاشمی چه در مراکز غیر رسمی قدرت و چه در میان افکار عمومی دوچندان میشد و اگر ناگزیر از تبرئه او میشدند، کذب و بیپایگی تمامی تبلیغاتشان علیه هاشمی و پسرش طی این مدت به اثبات میرسید. از این رو بازگشت مهدی هاشمی، همان تدبیری بود که شرایط بازی را عوض میکرد و در نتیجه ابتکار عمل به دست هاشمی رفسنجانی میافتاد. برای این ابتکار تنها کافی بود هاشمی از رهبری تضمینهای لازم را بگیرد که پرونده مهدی هاشمی نه توسط اطلاعات سپاه یا وزارت اطلاعات، بلکه مستقلاُ توسط قاضی مستقلی در قوه قضائیه رسیدگی شود. به نظر میرسد هاشمی با دقت و ظرافت شرایط کنونی را که اقتدارگرایان حاکم سخت گرفتار بحرانهای داخلی و خارجی هستند و در وضعیت بسیار دشواری به سر میبرند، برای اجرای این تصمیم انتخاب کرده است. اکنون برگ برنده در دست اقای هاشمی رفسنجانی است. او با این تصمیم نشان داد که یک سیاستمدار حرفهای در ضعیفترین موقعیتها نیز میتواند اوضاع را به سود خود تغییر دهد.
براساس این تحلیل دستگیری فائزه هاشمی معنای روشنی پیدا میکند. همچنان که خواهر او فاطمه هاشمی گفته است دستگیری او در شب قبل از ورود مهدی هاشمی به تهران پیام هشدار و تهدیدی بود که وی را از آمدن به ایران منصرف کند. مراجعه ناگهانی مأموران به منزل خانم فائزه هاشمی در ساعات پایانی شب و دستگیری وی، این نظر را تأیید میکند. اگر این تحلیل درست باشد باید در آینده شاهد جایگاه محکمتر و نقش آفرینی مؤثرتر هاشمی رفسنجانی به نفع آرمانهای ملت باشیم. امروز وقتی جامعه میبیند و یا میشنود خانواده هاشمی رفسنجانی در کنار سایر خانوادههای زندانیان سیاسی برای ملاقات با فرزندان خود در زندان اوین حاضر میشوند، شاید برای اولین بار با هاشمی و خانوادهاش احساس نزدیکی و هم سنخی میکند و این برای هاشمی پشتوانه و سرمایه بزرگی است و توانایی و ظرفیت مرد عرصه بحرانها را برای نجات کشور از بحران کنونی دوچندان میکند.
با توجه به دور اندیشی که در آقای هاشمی سراغ داریم شاید این فرض محتملتر از فرض نخست باشد. شاید هم این احساس و میل درونی ماست که علاقه داریم این فرض را محتملتر بدانیم گذشت زمان و تحولات روزها و ماههای آینده نشان خواهد داد احساس ما به ما راست گفتهاست یا خیر.