گفتوگو با خسرو ناقد درباره آثار مولوی و تأثير آن بر انسان امروزی
روزنامه همشهری، ۱۱ مهرماه ۱۳۹۱
سرتاسر مثنوی معنوی مولوی موعظة اخلاق است، اما آيا «بحران اخلاق» در جوامع مدرن امروز را میتوان با موعظه از ميان برداشت؟ يا نه، بايد به سراغ فلسفه اخلاق رفت؛ زيرا آنچه مثلاً در کتاب مثنوی يا گلستان و بوستان سعدی میخوانيم، نوعی «اخلاق توصيفی» است و نه فلسفه اخلاق. حتی در حالت دوم نيز باز میتوان پرسيد که آيا پرداختن به بحثهای نظری برای رسيدن به «جامعهای اخلاقی» کافی است؟ يا آن که مباحث نظری تنها میتواند زمينههای عملی رسيدن به چنين جامعهای را فراهم آورند. اين که در برنامهها و شوهای تلويزيونی اين يا آن فرد بيايد و دربارة «اخلاق نيک و بد» مردم را نصيحت کند، گمان ندارم که راه بجايی ببرد. در واقع و عملاً بايد شرايط و وضعی بوجود آيد تا معيارها و ارزشهای اخلاقی در جامعه پذيرفته و گسترده شوند. البته پيداست که هرگاه در جامعهای وضع اقتصادی نابسامان و ارتشاء و فساد و دروغ در همة عرصهها رسوخ کرده باشد، آموزههای اخلاقی مولانا نيز کارساز نيست.
جوانان روزگار ما از سويی به شور و شوق معنوی و عشق به زندگی که در شعر و آموزههای مولانا نهفته است دلبستهاند و از دگرسو میدانند که برای حل مسايل و مشکلات زندگی مدرن به خردورزی و عقلانيت نياز دارند و به فضايی آزاد به منظور گفتوگو و يافتن راهکارهايی برای زيستنی در شأن انسان.
* * *
■ مولانا در تعريفی كه از او دادهاند، هم حكيم است، هم فقيه و هم عاشقی شورمند. فكر ميكنيد برای انسان امروزی كدام وجه شخصيت مولانا جذابيت افزونتری دارد؟
میدانيم که مولانا هنوز هم در ميان مردمان سرزمينهای فارسیزبان، و نه تنها مردمان فرهيخته، بلکه در ميان مردمان کوچه و بازار نيز جايگاهی خاص دارد و چه بسيار شعر و سخن او که به مثل زبانزد همگان است. اما بگذاريد من با آشنايی درازمدتی که با اروپائيان و شناختی که از فرهنگ غرب دارم، از تأثير مولانا بر آن دسته از مردمان سرزمينهای غربی بگويم که با گشادهرويی آمادهاند با فرهنگ و هنر و ادبيات سرزمينهای ديگر آشنا شوند و از آنها بياموزند. اگر استقبال از ترجمة غزليات مولانا را به زبانهای گوناگون در کشورهای غربی و بهخصوص در سالهای اخير در آمريکا مبنا قرار دهيم، چنين به نظر میآيد که سخنان وجدآميز او و شور و عشق و جوش و خروش و نيز رمز و راز نهفته در غزلياتش است که سبب جذابيت روزافزون شخصيت مولانا شده است.
■ گفته میشود برخی از این ترجمهها با متن اصلی کاملاً تطابق ندارند؟
درست میگویید، اما همان اندک که از خيالانگيزی و شورآفرينی غزلهای مولانا به ترجمهها راه يافته است، کافيست که خواننده و شنونده را شيفتة خود کند و به همان اندازه شوق و شعف توصيفناپذيری را در او برانگيزاند. خاصه آنکه اقبال همگانی بيشتر به غزليات عاشقانة اوست و هم از اينروست که ترجمة مثنوی معنوی مولوی به زبانهای گوناگون، نه در ميان همگان، که تنها در ميان اهل نظر و محققان و متکلمان نفوذ داشته است. گويا مولانا خود نيز بر دوام عاشقانههای خود واقف بوده است؛ چرا که در مثنوی میگويد:
شرح عشق ار من بگويم بر دوام
صد قيامت بگذرد وآن ناتمام
و بهظاهر اگر سخن او در ديوان را مبنا قرار دهيم: بجز عشق، بجز عشق دگر کار نداريم! يکی از ويژگیهای غزليات مولانا که حتی برای انسان مدرن نيز جذاب و جادويیست، آن است که رگههايی از هنر و ادبيات و تصويرسازیهای مدرن را به گونهای برجسته در آنها میتوان ديد. برای مثال اين غزل را که من به آوردن دو بيت آن اکتفا میکنم، تا به آخر بخوانيد! و ببينيد چنين تصويرهای سوررئاليستی را حتی امروز به ندرت در آثار هنری میتوان سراغ گرفت:
داد جاروبی به دستم آن نگار
گفت کز دريا برانگيزان غبار
باز آن جاروب را زآتش بسوخت
گفت کز آتش تو جاروبی برار
■ ميگويند گمشده انسان امروزی اخلاق است، آيا آموزههای اخلاقی مولانا اين ظرفيت را دارند كه برای انسان امروزی كه اخلاق را چند وجهی و پيچيده ميبيند، مفيد فايده باشد؟
سرتاسر مثنوی معنوی مولوی موعظة اخلاق است، اما آيا «بحران اخلاق» در جوامع مدرن امروز را میتوان با موعظه از ميان برداشت؟ يا نه، بايد به سراغ فلسفه اخلاق رفت؛ زيرا آنچه مثلاً در کتاب مثنوی يا گلستان و بوستان سعدی میخوانيم، نوعی «اخلاق توصيفی» است و نه فلسفه اخلاق. حتی در حالت دوم نيز باز میتوان پرسيد که آيا پرداختن به بحثهای نظری برای رسيدن به «جامعهای اخلاقی» کافی است؟ يا آن که مباحث نظری تنها میتواند زمينههای عملی رسيدن به چنين جامعهای را فراهم آورند. اين که در برنامهها و شوهای تلويزيونی اين يا آن فرد بيايد و دربارة «اخلاق نيک و بد» مردم را نصيحت کند، گمان ندارم که راه بجايی ببرد. در واقع و عملاً بايد شرايط و وضعی بوجود آيد تا معيارها و ارزشهای اخلاقی در جامعه پذيرفته و گسترده شوند. البته پيداست که هرگاه در جامعهای وضع اقتصادی نابسامان و ارتشاء و فساد و دروغ در همة عرصهها رسوخ کرده باشد، آموزههای اخلاقی مولانا نيز کارساز نيست.
حال اگر بپذيريم و تجربه نيز به ما نشان داده باشد که با موعظه و نصيحت و داستان و قصههايی با نتايج اخلاقی (يا همان «اخلاق توصيفی») نمیتوان بر «بحران اخلاق» در جامعه چيره گشت و برای اين کار به فلسفه اخلاق نيازمنديم، و اگر بدانيم که فلسفه اخلاق بخشی از گسترة پهناور فلسفه است، با روشها و متدولوژی خاص خود، ناگزيريم بپذيريم که عقلانيت و جنبة عقلی ورود به مباحث مربوط به فلسفه اخلاق را نيز نمیتوان واگذاشت. فراموش نکنيم که اخلاق مولوی مبتنی و مسبوق به دین است، در حالی تفکر نوین بر این نظر است که بر عکس، دین را باید بر اخلاق متکی کرد. از همین روست که اخلاق مولوی نيز امروز شايستة نقد است. این نقد میتواند بر پاية فلسفة اخلاق، و از جملهمثلاً فلسفة اخلاق کانت باشد. هر چند که فلسفة اخلاق کانت نیز برکنار از نقد و سنجش نیست، که البته اين خود مبحث ديگری است.
■ همانگونه که شما هم اشاره کرديد، از جمله نكاتی كه در تمدن امروزين بسيار مورد توجه قرار گرفته و ميگيرد، عقلانيت و تدبير در امور است، در حالی كه عقل در منظر مولانا چندان اعتباری ندارد و او مدام از طرد و لعن آن سخن ميگويد. به نظر شما ميتوانيم بگوييم آموزهای مولانا با عقل ابزاری و مآلانديشانه در تضاد و تنافر قرار دارد؟
در مورد اين پرسش شما میتوان چند کتاب نوشت و يا آنگونه که مولانا میگويد:
تا چه عالَمهاست، در سودایِ عقل
تا چه با پهناست، اين دريای عقل
اما اگر بخواهم به چند اشاره بسنده کنم، میتوان گفت، عقل در نزد مولانا معنايی خاص دارد و این چنين نیست که بیاعتبار باشد. در کتاب مثنوی، مطالبی گوناگون و گاه متضاد دربارة عقل میخوانيم؛ گرچه اين تضاد ظاهری است و برخی را چنان به برداشتِ خطا از سخن او میکشاند که میپندارند مولانا به طرد و لعن عقل کمر بسته است. مولوی هم از عقل ممدوح و هم از عقل مذموم سخن به ميان آورده است. او تزوير و مکر و فريب در امور دنيا را از مظاهر عقل مذموم میداند. عقلی که او به آن باور دارد، عقلی است همچو قرص آفتاب، چون چراغِ سَرخوش؛ در مقابل عقلی که چون زُهره و شهاب کمنور و همچون جرقة آتش ناپايدار. مولانا عقل مورد نظر خود را با نامهای عقلِ عقل، عقل ايمانی، عقل کلی و ... میخواند که با عقل مشترک انسانی فرق دارد.
عقلِ ايمانی چو شحنه عادل است
پاسبان و حاکم شهرِ دل است
عقل در تن حاکم ايمان بود
که ز بيمش نفس در زندان بود
در بارة اختلاف این دو عقل و اصولاً تفاوت عُقول، حرف و حديث بسيار است و مولانا نيز خود تفاوت عقلها را از زمين تا آسمان میداند و عقل جزوی را که همان عقل معاش و عقل ظاهربين است و در نظر او باعث بدنامی عقل کلی میشود، که همان عقل معاد و عقل باطنبين است. اما بر خلاف تصور رایج، آموزة مولوی به گونهای دیگر در خدمت عقل ابزاری است. او عقل بشری را ابزاری در خدمت ايمان و آخرت میخواهد.
بگذاريد در اين ميان به نکتهای اشاره کنم: مولانا شاعر و عارف بزرگیست و انسان با يافتن راهی به ژرفای انديشههای او میتواند به شور و شوق زندگی بيفزايد. عرفان مولانا، زنده و پوياست و در ميانة زندگی میجوشد و میکوشد؛ و نه از جنس آن عرفان دروغين و بیروح است که سعی در رواج کيش شخصيت دارد و با مناسبات مريدی و مردادی و گوشهنشينی و عزلتگزينی، حيات را به فساد و زندگی را به تباهی میکشاند. جوانان روزگار ما از سويی به شور و شوق معنوی و عشق به زندگی که در شعر و آموزههای مولانا نهفته است دلبستهاند و از دگرسو میدانند که برای حل مسايل و مشکلات زندگی مدرن به خردورزی و عقلانيت نياز دارند و به فضايی آزاد به منظور گفتوگو و يافتن راهکارهايی برای زيستنی در شأن انسان. برای آنان که میدانند تنها یک عقلانیت وجود ندارد، بلکه ما با عقلانیتهای متعدد روبروییم، اين پرسش اساسی پيش میآيد که چرا برای کسب عقلانیت هم بايد به سراغ شاعران و عارفان برويم؟ خاصه آنکه دير زمانی است پای عرفان به سیاست هم باز شده است و از اين طريق هم چهرة عرفان را زشت کرده و هم سیاست را از عقلانیت دور کرده و به سوی مناسبات مرید و مرادی کشانده است.
■ پرفسور آنماری شيمل كه شما با ايشان ارتباطی علمی داشتيد، از جمله شرقشناسانی بود كه بسيار علاقهمند به مولانا بود. چه جذابيتی در مولانا وجود داشت و دارد كه امثال پرفسور شيمل جذب او شده و ميشوند؟
البته در مورد پرفسور شيمل بايد گفت که او را شايد بتوان حلقة پايانی نسلی از فرهيختگان اروپايی ناميد که در شناختن و شناساندن بخشی از فرهنگ سرزمينهای شرق مسلمان و بهويژه عرفان و ادبيات کلاسيک فارسی بسيار کوشيدند و خوش درخشيدند؛ کسانی چون فريدريش روکرت، شاعر و زبانشناس و مترجم نامدار آلمانی، که از او به عنوان «پدر شرقشناسی» ياد میکنند؛ يا هانس هاينريش شِدِر، هلموت ريتر، فريتس ماير و بسياری ديگر. میدانيم که مطالعه و بررسی دربار عرفان اسلامی در كشورهای اروپايی پيشينه دراز دارد. نخستين اثری كه درباره عرفان انتشار يافت در سال ۱۸۲۱ میلادی به قلم عالِم پروتستان مذهبِ آلمانی «آگوست دِئوفيدوس تولوك» بود. تولوك كتابش را كه درباره «حكمت الهی و عرفان ايراني»است هنگامی نوشت كه بيست و يك سال داشت. چهار سال بعد، در سال ۱۸۲۵ میلادي، مجموعهای از وی انتشار يافت با عنوان «گلچينی از عرفان شرقي». اين كتاب اولين اثر به زبان آلمانی بود كه عرفان اسلامی را از طريق ترجمه آثار عارفان شرق معرفی میكرد.
باری، کسانی که نام بردم، بر خلاف تصورات و عقايد رايج در میان اغلب شرقشناسان و علمای مسلمان و شريعتمداران كه برای احكام و دستورهای شرع در اسلام اهمیت بيش از حد قايلند، بر اين باورند كه گوهر و اصل اصيل اسلام در عرفان نهفته است. از اينرو، در همان برخورد و آشنايی اوليه با عارفان و شاعرانی چون مولانا و عطار، جذب شخصيت ايشان میشدند و با مطالعه و تحقيق در آثار و انديشههايشان، میکوشيدند به سرچشمة ايمان مسلمانان راهی بگشايند.
گفتوگوکننده: سید ابوالحسن مختاباد:
خسرو ناقد، فرهنگنگار و پژوهشگر ایرانی مقیم آلمان از جمله افرادی است که در زمینه معرفی ادبیات و فرهنگ ایران به غرب تلاشهای ارزندهای انجام داده و میدهد. او همچنین حشر و نشری با پروفسورآنماری شیمل، مستشرق و مولویپژوه نامدار آلمانی داشت. با او درباره تأثیر مولانا بر انسان امروزی گفتوگویی انجام دادهایم که از نظر شما گرامیان میگذرد.