ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 17.09.2012, 17:40
مارتین لوترکینگ: گاندی آمریکا

بی بی سی / رامین جهانبگلو
* رامین جهانبگلو پژوهشگر و مدرس فلسفه در دانشگاه تورنتو در کانادا است.

دکتر مارتین لوترکینگ، که اغلب او را «گاندی آمریکایی» نامیده می‌شود، میراث خشونت‌پرهیزی مهاتما گاندی را برای مبارزات خودش در عرصه‌هایی چون حق رای دادن و یکپارچگی، کارآمد می‌دانست. کینگ نه تنها به هند سفر کرد بلکه آثار گاندی را خوانده بود.

او با پذیراشدن ساتیاگراها به عنوان روش مبارزه برای آزادی سیاهان در آمریکا، بزرگترین پیرو گاندی شد. جالب است که اگرچه کینگ تحت تاثیر نویسندگانی چون والتر راکنباخ، جورج دیویس، هارولد دو ولف، رینلد نیبور و پل تیلیش بود، اصول گاندی را به قصد استفاده از آنها علیه تبعیض نژادی پذیرفت.

او غیرمستقیم به پیام گاندی پاسخ داد که گفته بود «اگر پیام خشونت‌پرهیزی به وقوع بپیوندد، از طریق سیاه‌پوستان این کار میسر است.» راهبرد خشونت‌پرهیزی گاندی را در حالی که به «عشقِ» عیسی مسیح تجسم می‌بخشید، پذیرفت.

مارتین لوتر کینگ، با رویارویی با معضل نژادپرستی، قاطعانه به فلسفه گاندی به عنوان سلاحی تازه و قدرتمند علیه بی‌عدالتی پی برد.

او با ارزیابی مبارزه در شهر مونتگمری تاکید کرد: «امید داشتیم نمایش روشی را ببینیم که به ما قدرت ادامه مبارزه را دهد، در حالیکه خشونتی را که از آن آمده بود را مهار کنیم. حالا پاسخ را داریم: اگر لازم شد، با خشونت رو در رو می‌شویم اما بازگشت به خشونت را رد می‌کنیم. اگر به مخالفان خود احترام بگذاریم، احتمالا به فهم تازه‌ای از روابط انسانی مطروحه دست می‌یابیم.»

تحلیل کینگ از روابط انسانی و پیچیدگی اجتماعات انسانی عمدتا تحت‌تاثیر اصل شخصیت‌گرایی و احترام به ارزش ذاتی اخلاقیِ هر فرد بود. کینگ شخصیت محوری را «نظریه‌ای که سرنخ معنای واقعیت بنیادی آن در شخصیت هر فرد نهفته است»، تعریف می‌کرد. کینگ خشونت‌پرهیزی را از اصل سازماندهی‌بخشِ «شخصیت» نتیجه گرفته بود.

باید به ارجاعات بیشمار او به ایده «خدای شخصی» و به «مقدس‌بودن شخصیت بشر» توجه کرد تا به رابطه نظری و عملی بین خشونت‌پرهیزی و شخصیت‌گرایی در اندیشه و عمل کینگ پی برد.

او این تاثیر را این چنین توضیح داد: «در ماه‌ها اخیر، من نیز هر چه بیشتر به واقعیتِ یک خدای شخصی متقاعد شده‌ام. درست است که همیشه به شخصیت خدا اعتقاد داشته‌ام. اما در سال‌های گذشته، ایده خدای شخصی، کمی بیشتر از مقوله متافیزیکی است که من آن را از نظر الهیاتی و فلسفی راضی‌کننده یافتم.

اکنون یک واقعیت زنده است که در تجربه زندگی روزمره اعتبار یافته است . . . اینکه بگوییم خدا، شخصی است، به این معنا نیست که از او شی‌ای در کنار اشیا دیگری بسازیم یا تناهی و محدودیت شخصیت بشری به او دهیم؛ باید عالی‌ترین و اصیل‌ترین چیز در آگاهی را در نظر گرفت و هستی کاملش را در او تصدیق کرد.»

گواهی کینگ به شخصیت‌گرایی و طرفداریش از منزلت شخصیت انسانی، زمینه‌ای متافیزیکی برای فهمش از «نیک سرشتی انسانی» در اختیارش می‌گذارد و موجب گسستش از دین تعصب‌آمیز می‌شود.

این مفهوم که بشر ذاتا خوب است و به شکل تجلی خدا درآمده، برای کینگ قانع‌کننده و برانگیزاننده بود و به نحوی ادیسه فکریش را برای پذیرش خشونت‌پرهیزی آماده کرد.»

خوشبینی اصلی کینگ در مورد طبیعت انسان بر سه نکته سوار است.

اول اینکه او نتیجه گرفت که اعتبار خشونت‌پرهیزی مبتنی بر مفهوم مسیحیِ«آگاپه» به عنوان تنها ذات مطلق اخلاقی است.

دوم، او به امکان نجات‌بخشیِ خشونت‌پرهیزی در تاریخ بشری اعتقاد داشت و بر این باور تاکید داشت که عالم، طرفدار عدالت است.

و سوم اینکه نتیجه گیری کینگ این بود که مقاومت خشونت‌پرهیز در برابر شر و بی‌عدالتی، موجب آشتی و جامعه‌‌ای مبتنی برعشق و عدالت می‌شود.

در تحلیل نهایی، کینگ، خشونت‌پرهیزی را نه تنها روش ترغیب مخالف بلکه به عنوان راهبردی برای تغییر اجتماعی و سیاسی تلقی می‌کرد. استفاده کینگ از خشونت‌پرهیزی به عنوان رویکرد همبستگی به همزیستی انسانی، به صورت اصل سازماندهی‌کننده همه اعمال و اندیشه او ظاهر می‌شود.

او دریافت که مبارزه برای عدالت اجتماعی به عنوان حلول خدا درتاریخ است. از نظر کینگ، تعهد به عدالت و مبارزه علیه شّر، یک عمل معنوی و وظیفه‌ای اخلاقی است که باید به دنبالش بود.

همکاری مارتین لوتر کینگ در ایجاد آشتی در جامعه آمریکا و در جهان به طور وسیعی شناخته شده است. نگاه کینگ درباره جامعه‌ای آشتی‌بافته، نگاه جامعه‌ای شامل حسی از مسئولیت‌پذیری بود.

کینگ توضیح می‌دهد: «در کنه همه چیزهایی که تمدن، معنا کرده و رشد داده، «اجتماع» وجود دارد- هجوم داوطلبانه و با تشریک مساعی انسان تا جامه مسئولیت‌پذیری نسبت به برادر خود بپوشد.»

تصور کینگ از «آشتی»، به خودی خود، به عنوان ارتباط کامل بین انسان‌ها و شبکه‌ای از روابط متقابل است. به رسمیت شناختنِ دِین فرد و مسئولیت او به دیگران، در فلسفه کینگ، به نوعی آگاهی از منش وابسته به هم در زندگی منجر می‌شود. کینگ می‌گفت: «در معنای واقعی، تمام زندگی، به هم مرتبط است.

رنج فقیر، غنی را ناتوان می‌سازد؛ بهبود وضع فقیر، غنی را توانگر می‌کند. ما ناگزیر حافظ برادران خود هستیم زیرا برادر برادرانمان هستیم. هر چیزی که ما را متاثر کند، به طور مستقیم همه را متاثر می‌کند.» تصور کینگ از جامعه‌ای آشتی‌یافته، به این معنا نیست که جایی برای خیر فرد است که ممکن است در تضاد با خیر عموم باشد. به عبارتی دیگر، نفس آدمی، حقیقتا نمی‌تواند نفسی عاری از دیگران در جامعه باشد.

این، اساسا مبتنی بر این واقعیت است که به رسمیت شناختن متقابل و آشتی نه تنها به معنای دربرگیرندگی همه فرهنگ‌ها است بلکه به معنای وابستگی متقابل بین اعضای جامعه نیز هست. جالب است اشاره کنیم که فهم کینگ از این دربرگیرندگی نه در معنای احساس تعلق به یک فرهنگ خاص بلکه به معنای امر میان‌فرهنگی است.

کینگ معتقد است: «همه انسان‌ها بهم وابسته‌اند. هر ملتی، وارث گنجینه گرانی از عقاید و کار است که زندگان و مردگان همه ملت‌ها در آنها سهیم هستند... ما وام‌داران همیشگی مردان و زنان شناس و ناشناس هستیم.»
به عبارتی، تصور کینگ از جامعه مبتی بر عشق و عدالت، دو موضوع رهایی و خود-دگرگونی را با هم گرد می‌آورد.

در حالیکه بسیاری از تعلیمات و نوشته‌های گاندی مبتنی بر ایثار و عدم تملک به معنای رسیدن به هماهنگی جهانشمول میان جوامع بشری بودند، کینگ بر «برادری جهانی» و توانایی«هوشیار ماندن در رویارویی با چالش تغییر» تاکید می‌کرد.

طبق نظر گاندی، «آنانکه بر این عهد خود می‌ایستند مبنی بر اینکه فقری اختیاری را برمی‌گزیند تا آخرین حد ممکن...حکایت از آن دارند که وقتی خود را از هر چیز که داری عاری می‌سازی، در واقع صاحب همه گنجینه‌های جهان هستی.» و کینگ عاشقانه اصل گاندیاییِ خود-دگرگونیِ معنوی و اخلاقی را به مصاف چالش‌های جهان می‌فرستد، با تصدیق اینکه: «خانه بزرگی که در آن زندگی می‌کنیم، می‌طلبد که همسایگی جهانی را به برادری جهانی تبدیل کنیم.

یا باید بیاموزیم که برادروار با هم زندگی کنیم یا همچون احمق‌ها کمر به نابودی یکدیگر خواهیم بست . . . ما باید عاشقانه و خستگی‌ناپذیر کار کنیم تا دره بین پیشرفت علمی و پیشرفت اخلاقی را پر کنیم.

یکی از مشکلات بشریت این است که ما از فقر روحی رنج می‌بریم که نشان‌دهنده تقابل شدید با وفور علمی و فن‌آوری ماست.

هر چه از نظر مادی غنی‌تر شدیم، از تظر اخلاقی و معنوی فقیر شدیم.» همانطور که می‌بینیم دیدگاه کینگ درباره آشتی و روابط با هم، در امرمیان فرهنگیِ جهانی که می‌تواند به طور گسترده‌ای در حریم امور جهان فهم شود، رشد می‌کند. هم گاندی و هم کینگ، در زمانه پسامدرن، پیشنهادات جذابی برای فکر کردن نسبت به دو مفهوم «رهایی» و «آشتی» به ما عرضه می‌کنند.

در نهایت، برای هر دوی آنها، مسیر رهایی و آشتی در جهان باید «دوستی» و «همبستگی » ریشه‌دار را به عنوان پنجره‌ای که آشتی را ممکن می‌سازند، دربربگیرد. کینگ با در نظرگرفتن اینکه اندیشه گاندی ورای هند است، امید داشت که به تغییری اساسی در ساختارهای جامعه آمریکایی دست یابد.

مسئله این است که کینگ جنبش خشونت‌پرهیزی را به عنوان تلاش برای دوباره زنده کردن رویای همیشگیِ دموکراسی آمریکا می‌دید، او تلاش کرد، با تحقق رویای خودش به عنوان رویای همبستگی و برابری فرصت‌ها، معنای تازه‌ای به دموکراسی آمریکا ارمغان آورد.