ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 11.04.2012, 16:03
عدم خشونت: فلسفه‌ای برای قرن ۲۱

رادیو فردا / رامین جهانبگلو

۱۳۹۱/۰۱/۲۳

همگان با اين پرسش محوری هستی‌‌شناختی‌ آشنا هستند: چرا به جای "نيستی"، "هستی" هست؟ اما پرسش اصلی‌ هستی‌شناسی‌ ديگری هم وجود دارد که بشر هيچ‌گاه قادر به پاسخ نبوده است: "چرا به جای عدم خشونت، خشونت وجود دارد؟"

زمانی‌که از ماهاتما گاندی پرسيدند که آيا مقاومت بدون خشونت از اشکال "عمل مستقيم" است، او پاسخ داد: "از اشکال نيست بلکه تنها شکل آن است". او مقاومت بدون خشونت را "عظيم‌ترين نيرو در دنيا" می‌‌ناميد و آن را نيرويی می‌دانست که مثبت‌تر از الکتريسيته و حتی قدرتمندتر از "اتر" است. گاندی معتقد بود که عدم خشونت می‌تواند در هر مرحله‌ای از تجربۀ بشری به اجرا گذشته شود. بنابراين، عدم خشونت برای گاندی نه تنها يک تاکتيک سياسی، بلکه معنويت و روش زندگی‌ نيز بود.

امروزه حيطه‌های اجتماعی، فرهنگی‌ و سياسی خالی‌ از معنويت است. با اين حال، عدم خشونت گاندی‌وار ايده‌آلی دلگرم‌کننده را در اختيار فعالان مدنی در جهان قرار می‌دهد. بر اين اساس، گاندی ندای پيامبرگونۀ قرن بيست و يکم باقی‌ می‌ماند و عدم خشونت او ما را تشويق می‌‌کند که به خاطر آنچه که به عنوان حقيقت ‌ و عدالت می‌شناسيم به مبارزه ادامه دهيم. توجه اصلی‌ فلسفهٔ عدم خشونت گاندی در وحلهٔ اول به مفهوم خود تحقق يافتگی‌ است، به عنوان فرايند بکارگيری مشارکت مدنی و نيرومندسازی جامعۀ مدنی در رويارويی با دولت.

طبيعت دارمايی تمدن، گاندی را بر آن می‌دارد که مفهوم "سواراج " را به خانه‌ای با پنجره‌ها و درهای باز تشبيه کند. بنابراين، سواراج که اساساً به معنی پذيرای ديگران بودن است، به معنای ساختن شخصيت خود در زندگی‌ به عنوان پروژه‌ای اخلاقی‌ نيز می‌باشد.

بر اين اساس، تمدن تنها تعبيری از آزادی نيست. آزادی حقيقی‌ فقط اين نيست که هر چه بخواهيم انجام دهيم، بلکه همچنين توانايی اطمينان يافتن از اين است که آنچه انتخاب می‌کنيم نتيجهٔ احساس وظيفه و همبستگی انسانی‌ باشد.

به عبارت ديگر، برای اينکه تمدن يک پروسهٔ اخلاقی‌ ممتد باشد بايد با ويژگی‌‌های پويا و نوآورنهٔ گفتگو کردن تلفيق شود. اين همان چيزی است که به رفع دوگانگی بين کهنه و نو، سنت و مدرنيته، و استمرار و تغيير کمک می‌کند. بنابراين، گفتگو که شامل صحبت کردن و گوش دادن است به عنوان نيروی ارتباط ‌گيری، ظرفيت آن را دارد که به بقا و رشد تمدنها کمک کند. لذا، ايدهٔ "برخورد تمدنها" به ظرفيت انسان برای گفتگو و امکان تکامل تمدن به مانند موجودی زنده مشکوک است. امروزه در زمانی که انسان با سناريوی ترسناک درگيری منافع ملی‌، بنيادگرايی دينی، و تعصب قومی و نژادی مواجه است عدم خشونت می‌تواند طريقه‌ای مطمئن برای پايه‌ريزی يک سيستم جهان وطنی‌ جديد باشد.

اگرچه بسياری همچنان معتقدند که عدم خشونت ابزاری بی‌اثر در مقابل ديکتاتوری و قتل عام است شکی نيست که در چند دههٔ اخير بسياری از ابتکارات دموکراتيک را که بر اساس مبارزات بی‌خشونت و تاکيد بر حقوق بشر بنا نهاده شدند و به تشکيل جامعه مدنی بر مبنای بنياد‌های اخلاقی‌ مستحکم کمک کردند می‌توان به نوعی نوگانديگری برای صلح و عدالت ارتباط داد. در دنيايی مانند دنيای ما با فجايعی عظيم مانند تروريسم بين‌المللی، فقر، بيسوادی، و تعصب آشکار است که تاريخ هنوز می تواند با انتخاب بنا شود.

انتخاب عدم خشونت از آن ماست چرا که همان طور که کانت بيش از دويست سال پيش نوشت، ما " به گونه‌ای اجتناب ناپذير، با هم"زندگی‌ می‌‌کنيم. به عبارت ديگر، در دنيايی زندگی‌ می‌‌کنيم که سرنوشت‌ها با هم تداخل دارند و فرهنگ‌ها به شدت در هم تنيده شده اند. ديگر ما در دنيايی با جوامع بسته که در آن تنها دستورات استبدادی و سنت‌های مذهبی‌ مشروعيت تاريخی‌ دارند زندگی‌ نمی‌کنيم. هيچ گاه در تاريخ بشر عدم خشونت چنين اهمیّت حساسی برای ساکنين کرهٔ زمين نداشته است. در اين ميان، تنها وحشيانه‌ترين و مستبدانه‌ترين رژم‌ها کوشيده اند که مردم خود را از فکر کردن و تمرين کردن ايدهٔ عدم خشونت باز دارند.

تفاوت عدم خشونت و صلح پرستی

بين مردم گرايشی به تفاوت نگذاشتن بين عدم خشونت و صلح پرستی یا Pacifism وجود دارد. Pacifism از ريشه لاتين peace (صلح) ميايد و مانند ريشه‌اش ميتواند به صورت گسترده يا محدود به کار رود. در معنی‌ محدود،صلح پرستی دربارهٔ نفی خشونت ممکن بين دولت هاست. به اين معنا، معمولاً صلح پرستان مخالف هرگونه جنگ و نظاميگری هستند. بسياری از صلح پرستان مسيحی‌ معتقدند که جنگ اخلاقی‌ نيست، چون بر خلاف تعاليم عيسی مسيح است.

اين بدان معنا نيست که همه صلح پرستان مذهبی‌ هستند. کاملا امکان پذير است که بدون داشتن يک پس زمينهٔ مذهبی‌، موضعی صلح پرستانه اتخاذ شود. در مورد صلح پرستی در معنی‌ گسترده تر، معمولاً استدلال می‌‌شود که خشونت ذاتاً غير اخلاقی‌ و ظالمانه است و بنابرين ضرورتا مردود است. اما صلح پرستی و عدم خشونت دو چيز متفاوتند. صلح پرستی يک روش عدم تجاوز و تهاجم است، اما عدم خشونت روش زندگی‌ و راهی‌ برای درک و مديريت رابطهٔ بين انسان هاست. مردود دانستن جنگ و کشتار به عنوان مترادف صلح پرستی، معنی‌ کلی‌ عدم خشونت را که فلسفه‌ای پويا، فعال، سازنده و آينده نگر است و برای عدالت و تغييرات مثبت اجتماعی و سياسی کار می‌‌کند پوشش نمی دهد. عدم خشونت تلاشی مستمر، فراگير و روزمره است.

گاندی عدم خشونت را به وضوح اين طور فرموله کرده است: "عدم خشونت ارزشی منزوی نيست که توسط فرد برای صلح و رستگاری نهايی‌ او اعمال شود، بلکه قاعده‌ای رفتاری برای جامعه است...دانستن ارزش حقيقی‌ عدم خشونت، بکارگيری آن در تمام مسائل دنيوی است."

اخيرا، عدم خشونت از يک تاکتيک مقاومت ساده به هدفی‌ جهان وطنی بر اساس مسئوليت جهانی‌ و برنامهٔ بين‌المللی برای اصول دمکراسی تبديل شده است. برخی‌ اتفاقات در سه دههٔ گذشته مانند تروريسم بين‌المللی، نقض حقوق بشر و تخريب محيط زيست موجب عواقبی گسترده در سرتاسر جهان شده و نگرانی عميق برای سياست جهانی‌ عدم خشونت را برانگيخته است. تمام اين مسائل جهانی‌ می‌‌توانند در سطحی جهانی‌ به بهترين نحو حل و فصل شوند.

بنابرين سياست جهانی‌ عدم خشونت تنها وظيفه دولت‌ها نيست بلکه وظيفه جامعه مدنی، سازمان‌های بين دولتی، غير دولتی و فرا ملی‌ نيز می‌‌باشد. راه رو به جلو برای نهاد‌های مدنی، مقابله با تهديدهای امنيتی جديد و خشونت از طريق ترويج اصول مسالمت آميز و تشکيل قانون جهانی‌ نظم و قانون مداری است. آنها می‌‌بايست با استفاده از راه‌های مسالمت آميز تخريب محيط زيست، مورد اضطراری و حوادث، برخورد دين و فرهنگ، و نوسانات کنترل نشدهٔ جهانی‌ شدن را نيز مديريت کنند. از همه مهم تر جامعه بين‌المللی تعهد و وظيفه اخلاقی‌ دارد که در کار کشورهايی که تمايل به بی‌قانونی و خشونت داشته و قادر به محافظت از شهروندان خود در مقابل نقض حقوق بشر نيستند مداخله کرده و آنها را کنترل کند.

به اين ترتيب، در حوزه همزيستی‌ جهان وطنی و همبستگی‌ انسانی‌‌، عدم خشونت به عنوان تنها راه منحصر به فرد برای احساس مسئوليت در مقابلهٔ جمعی با تهديدها و چالش‌ها و ارائه‌ محيط زيستی‌ بهتر مطرح می‌‌شود. تنها يک جامعه عاری از خشونت می‌‌تواند راه را برای تشکيل موسسات در حال توسعه باز کرده و خود را از بی‌عدالتی‌ها و نقض حقوق بشر رها ساخته و بين فرهنگ‌ها و مذاهب هماهنگی‌ برقرار کند. در قرنی که ترور در خشونت نهادينه شده، تا جايی‌ که زندگی‌ و ذهنيت حداقل دو سوم بشر را تحت تاثير قرار داده و خشونت در اشکال مختلف مستقيماً در فرهنگ روزمرهٔ ما نفوذ کرده، نمی‌‌توانيم بيش از اين سياست شترمرغی در پيش گرفته و از طرح اين پرسش سرباز زنيم که"مسئول چه کسی‌ است؟"

سونامی خشونت

مواجه شدن با مسئوليت در دنيای امروز فقط مسالهٔ رعايت اصول اخلاقی‌ نيست. پيدا کردن راه حل برای خشونت جهانی‌ که ما را درگير کرده ديگر نمی‌‌تواند فقط يک موضوع آکادميک باقی‌ بماند. نه تنها تفکّر در سياست جهانی‌ عدم خشونت، بلکه همکاری برای يافتن راه‌هايی‌ عملی‌ برای تحقق آن نيازی ضروری می‌‌باشد.

در تلاش برای فهميدن و عملی‌ کردن چنين دستور کاری، جستجو برای مدل‌های حقيقی‌ مسئوليت و تمرين عدم خشونت می‌ تواند به معنی‌ واقعی‌ کلمه کافی‌ باشد. امروزه در بستر جهانی‌ شدن، پيام عدم خشونت گاندی به عنوان جايگزينی مسالمت آميز برای خشونت تا حد زيادی مرتبط و در اغلب موارد مؤثر بوده است. خشونتی که ابعادی وحشتناک از قبيل قتل عام‌های دسته جمعی، خصومت‌های گروهی، تروريسم سياسی و مذهبی‌ پيدا کرده است.

سونامی خشونت که در سال‌های اخير بيشتر جهان را در چنگ خود گرفتار کرده سوال‌های بيشتری را نسبت به گذشته به وجود آورده است. سوال‌هايی‌ مانند اينکه چگونه مردم می‌‌توانند به گونه‌ای مؤثر و از راه‌های مسالمت آميز به خشونت دوران ما پاسخ دهند، و اينکه چگونه می‌توان جهانی‌ بهتر ساخت که با علل جنگ و تروريسم مبارزه کند. چگونه می‌‌توان اقدام صلح آميز را از ايده‌آلی تحسين برانگيز به وسيله‌ا‌ی مؤثر برای تغيير اجتماعی و سياسی تبديل کرد؟ اين ضروری‌ترين پرسش قرن ماست.

پيام گاندی چشم انداز جديد عدم خشونت را به عنوان پادزهری برای تروريسم و سياست‌های يک جانبه در جهان ما پايه ريزی کرده است. با وجود آنکه فلسفهٔ عدم خشونت مهاتما گاندی شناخته شده است، بايد برای دانستن اينکه چه چيزی الهام بخش گاندی برای طی‌ کردن مسير ساتياگراها شد قدمی‌ فراتر گذشت.

برای گاندی آهيمسا خود پايان و غايت نبود، بلکه اين "حقيقت" بود که غايت بود و عدم خشونت از نظر او مطلوب‌ترين وسيله برای بدست آوردن آن در زمان او بود. او به اين نتيجه رسيد که در تلاش برای بدست آوردن حقيقت بايد عاری از خودخواهی و نفس پرستی‌ شد که بدون تمرين عدم خشونت امکان پذير نيست.

بنابراين پيام گاندی اين بود که برای پيروزی در مبارزه با خشونت بايد غير خودخواهانه عمل کرد.اين عاری بودن از خودخواهی بايد از يک احساس وظيفه ناشی‌ شود تا به جای تمايل به کشتن محافظت کند. بر طبق نظر گاندی، بزرگ ‌ترين وظيفه اخلاقی‌ مبارزه با بی‌ عدالتی بود حتی اگر منجر به رنج کشيدن ما شود، چراکه از طريق اين رنج کشيدن می‌‌توانيم به ديگران نشان دهيم که اشتباه می‌‌کنند.

گاندی می‌‌دانست که بر خلاف پرخاش گری خشونت پديده‌ای طبيعی نيست و نهايتاً انسانيت را از ما می‌‌ربايد. بنابر اين او ما را دعوت به تغيير در روش زندگی‌ و نوع نگرش به مسائل کرد تا اين گونه بتوانيم دنيا را تغيير دهيم. او ميگفت:"شما بايد خود تغييری باشيد که می‌‌خواهيد در دنيا ببينيد." قدرت اين کلمات، که بيش از ۶۰ سال پيش گفته شده، اغلب در خشونت اجتماعی و سياسی دنيای ما غرق شده است. اما گاندی به احتمال زياد مهم‌ترين متفکری است که احکامش می‌‌تواند راهنمای دنيای بحران زدهٔ قرن ۲۱امّ باشد. در ارتباط با گاندی بحث‌های زيادی و به طرق بسياری انجام شده است. بعضی می‌پرسند که آيا اصول عدم خشونت، سادگی‌، و اعتماد به نفس گاندی می‌‌توانند هنوز در جامعه سياسی امروز که از نظر اخلاقی‌ گناهکار و قابل سرزنش است به حيات خود ادامه دهند؟

بی‌ شک با همهٔ خشونتی که دنيای ما مواجه است، همه در برابر ايده‌آل‌های گاندی ناشنوا نيستند. او هم چنان به عنوان ستون و پايهٔ عدم خشونت، در رهبرانی مانند نلسون ماندلا و دالايی لاما زنده است. نظرات او در مورد ساتياگراها، ساروودايا، و از همه مهم تر گفتگوی ميان اديانهم چنان مربوط و کاربردی است. امروز، "ساتياگراها"ی گاندی به سرچشمهٔ قدرت برای ناتوانان و به اميد برای نااميدان تبديل شده است. گاندی به جهانی‌ خسته از کشتار و تخريب نشان داد که پايبندی به عدم خشونت فقط منحصر به حوزه خصوصی نيست بلکه می‌‌تواند در مقياس بين‌المللی نيز اعمال شود.

گاندی مسلماً با تعيين استاندارد‌های اخلاقی جهانی‌، به عرصهٔ سياست جهانی‌ معنویّت و روحانيت بخشيد. او با اين کار توانست قامت اخلاقی‌ بشر را راست و در امور جهانی‌ الگوی اخلاقی‌ جديدی را توصيه کند.

الگوی گاندی اگرچه مانند شعلهٔ کوچک شمعی است، اما تاريکی‌ جنگ را برطرف کرده، به روح مجروح ما گرمی‌ بخشيده، و با سادگی‌ و فروتنی با بی‌ رحمی قدرت برهنه مقابله می‌‌کند. بنابراين، بايد پرسيد که آيا عدم خشونت گاندی در دنيای امروز عملی‌ است؟

الگوی عدم خشونت گاندی نمونه و الهام بخش بسياری از رهبران سياسی جهان در ۵۰ سال گذشته بوده است. ماندلا که قبل از رهبری دمکراسی چند نژادی آفريقای جنوبی به عنوان اولين رئيس جمهور سياه پوست در ۱۹۹۴، ۲۸ سال را در زندان به خاطر مبارزه با حکومت آپارتايد سپری کرده بود، از گاندی الهام گرفته بود.به گفته ماندلا، "کمکی‌ را که فلسفهٔ گاندی به تحول صلح آميز در آفريقای جنوبی و به التيام اختلاف مخرب بشری ناشی‌ از عمل شنيع آپارتايد کرد نمی‌‌توان کوچک شمرد." از نظر ماندلا، "در دنيايی متأثر از خشونت و نزاع، پيام صلح و عدم خشونت گاندی کليد ادامهٔ حيات بشر در قرن ۲۱امّ است."

با انديشه‌ای مشابه عاليجناب دالايی لاما به ترويج عدم خشونت و گفتگو به عنوان راه حل‌هايی‌ عملی‌ تر برای درگيری‌های دنيای امروز پرداخته است. آنچه که دالايی لاما به عنوان سياست عملی‌ پيشنهاد می‌‌کند کاملا در تقابل با منطق جهان سياسی ‌ است که ما در آن زندگی‌ می‌‌کنيم. دالايی لاما در نطقی که به مناسبت دريافت جايزهٔ صلح نوبل در اسلو، در ۱۰ دسامبر ۱۹۸۹ کرد توصيه کرد که "کل فلات تبت تبديل به منطقهٔ آهيمسا شود، محرابی از صلح و عدم خشونت که در آن انسان‌ها بتوانند با صلح و هارمونی زندگی‌ کنند." او جايزه را به عنوان احترام به مهاتما گاندی، که تفکر و زندگيش الهام بخش او بود، پذيرفت. از نظر عاليجناب دالايی لاما، "دنيای امروز نيازمند کشف دوبارهٔ مهاتما گاندی است چراکه اصول و ايده‌های حقيقت و عدم خشونت او به امروز بيشتر مربوط است."

ايدهٔ "حداقل اخلاقی جهانی‌"

گاندی و ساتياگراها ی او برای رهبرانی مانند واسلاو هاول نيز نمونهٔ اقدام سياسی بوده است. هاول يکبار خود را ستايندهٔ گاندی ناميد و تصديق کرد که، "انعکاس کار گاندی حتی ممکن است در تلاش او و دوستانش، در چارتر ۷۷، برای ايجاد مقاومتی مسالمت آميز در برابر رژيم توتاليتر کشورشان ديده شود." از نظر هاول، "عمل گاندی پيروزی کاريزمای انسانيت در برابر احساسات اوباشانه بود. اين پيروزی بزرگی‌ برای ايدهٔ عدم خشونت، صبر، همزيستی‌، و فهم و ادراک بود. اين پيروزی بزرگی‌ بود برای آنچه که من حداقل اخلاقی‌ می‌‌نامم، حداقلی که مردم را از همهٔ فرهنگ‌ها در مقابل نفرت و بيزاری متقابل برخاسته از تفاوت‌های عقيدتی‌ و سنت‌های فرهنگی‌ پيوند می‌‌دهد."

مهم تر از آن، هاول پيشنهاد ايدهٔ "حداقل اخلاقی جهانی‌" را می‌‌دهد که می‌‌تواند به عنوان اساسی‌ برای قوانين و هنجارهای همزيستی‌ در جوامع ملی‌ و فراملی دنيای آينده برگزيده شود. حکمت هاول حداقلی قانونی برای گفتگو و همزيستی‌ بين فرهنگ هاست و در قلب مسائل قرن ۲۱امّ جای می‌‌گيرد. وقتی‌ به تفاوت در ارزش‌ها به اين مفهوم نگريسته می‌‌شود، چندان مشکل نيست که شرق و غرب به روشی‌ برای ارتباط گرفتن با يکديگر دست يابند و در عين حال نيز به فرهنگ‌ها و سنت‌های هم احترام بگذارند.

بنابراين، بدون حداقل ارزش‌های مشترک که به عنوان نقطهٔ شروعی برای همزيستی‌ اخلاقی‌ و گفتگو عمل می‌‌کند، نمی‌‌توان متقابلاً يگديگر را به رسميت شناخت. اين يک مسئوليت عميق سراسری را برای انسان‌ها به همراه می‌‌آورد. مسئوليتی که می‌‌تواند با تمام مسائل اصلی‌ تمدن امروز مقابله کند.

برای پيشرفت اخلاقی‌ عميق در کنار پيشرفت تکنولوژی و عقلانيت ابزاری، بشر نيازمند آن است که در قبال حيات طبيعی بر روی کرهٔ زمين احساس مسئوليت کند. اين گونه احساس تعلق به جهان و مسئوليت همراه با آن است که می‌‌تواند همهٔ فرهنگ‌ها و سنت‌های مذهبی‌ را از هميشه به هم نزديک تر کند. صبر و تحمل و عدم خشونت در اينجا واژه‌های کليدی هستند. البته مسائلی‌ هستند که قابل تحمل نبوده و نمی‌‌توان برايشان عذر و بهانه آورد. در اين زمينه آشويتس، گولاگ، نسل کشی‌ها در يوگسلاوی سابق و رواندا و دارفور مثال‌های خوبی‌ هستند. در چنين مواردی، جايی‌ برای تحمل و گفتگو باقی‌ نمی‌‌ماند. همان طور که توماس من در رمانش، کوه جادو، گفته، "در برابر شيطان صبر و تحمل جنايت است."

آيا می‌‌توان با آشويتس يا گولاگ گفتگو کرد؟ گفتگو با کسانی‌ که اعتقاد به گفتگو ندارند مشکل است، اما غير ممکن نيست، وگرنه عدم خشونت اهميتی در سرنوشت انسان ندارد. قطعا آشويتس و گولاگ نمايانگر پايان گفتگو و ديالوگ هستند. بنابراين، بايد فقط سکوت کرد و سرنوشت قربانی‌ها را شنيد. ديالوگ تا سر حد آشويتس، نه تنها فقط با سکوت، بلکه با بازنگری در مورد طبيعت و ذات خشونت انسان آغاز می‌‌شود. ساده‌ترين توضيح برای آشويتس تاکنون اين بوده که خشونت انسان هيچ حد و مرزی ندارد.

درک اين واقعيت که خشونت بشر در هيروشيما و آشويتس تا حدی بود که نژاد بشر برای جلوگيری از نابودی خود ناگزير از عقب نشينی از آن شد، شکنندگی سعادت انسان و سرنوشت ناقص او را نشان می‌‌دهد که منجر به ادامهٔ جستجوی او برای حقيقت می‌‌شود. خشونت تنها با حقيقت کنترل می‌‌شود و حقيقت نيز تنها با عدم خشونت پايدار می‌‌ماند. اگر بشريت عدم خشونت را به عنوان الگويی برای همزيستی‌ انتخاب کند، بايد حقيقت را نيز به عنوان اصل آن بپذيرد.

مسلما، تنها "يک راه" برای حقيقت وجود ندارد. به همان تعداد که انسان هست حقيقت هم وجود دارد. گاندی می‌‌گويد:"درخت تنها يک تنه دارد اما دارای شاخه و برگ بسياری است ، مکتب فقط يکيست و آن مکتب بشر است. اما مذاهب و اديان متعددند." اين ايده که هرکس تکه‌ای از حقيقت را با خود دارد منجر به اين پرسش می‌‌شود که چگونه می‌‌توان با يکديگر ارتباط برقرار کرد؟ اگر باور کنيم که هرکس قسمتی‌ از حقيقت را دارد، بايد به آن گوش سپرده و به خود فرصت کشف آن را بدهيم. بايد اميدوار باشيم که به اين طريق اشتراک و تبادل گفتگو بين افراد به وجود آيد.

اين يکی‌ از قوی‌ترين ايده‌های عملی‌ گاندی است که راه را برای راه حل‌های ابتکاری تر و موثرتر که مخصوصاً با هم در تضادند باز می‌‌کند. اگر با جدیّت به گاندی در چهارچوبی جهانی‌ بينديشيم، نبايد تعجب کنيم که نه تنها اميد در متمايز بودن ديگری، و در گوشه‌ای از زندگی‌ تاکنون، بلکه در فراتر از سياست به مفهوم سلطه جای دارد. يعنی‌ اگر با جدیّت به گاندی بينديشيم، عجيب نيست که در مقابل خشونت اميد جهان را در عدم خشونت بيابيم.

عدم خشونت هنوز قلمروی ناشناخته است و بشريت در درک ارتباط آن با قرن ۲۱امّ با مشکل مواجه است. اگر تمدن فرايندی باشد که در طی‌ آن بشر دستخوش تغييری اخلاقی از خشونت به سوی‌ ايجاد و اطاعت از قوانين ديالوگ در مدنيت شود، بنابراين عدم خشونت مولفه‌ای عمومی‌ برای هر تعريفی از تمدن است. عدم خشونت موضوع اصلی‌‌ هر تمدنی است. بنابراين گفتگو، دموکراسی، و درهم کنش مدنی تنها وقتی‌ در جامعه ضمانت می‌‌يابد که هر عضو آن دست از اعمال خشونت بردارد. بنابراين جامعه دمکراتيک جامعه‌ای است که افراد را به سوی‌ گفتگو و مدنيت هدايت کند. قبل از آن، فرهنگ عدم خشونت بايد به اطلاع و آگاهی‌ عموم رسيده و بين شهروندان آن جامعه ترويج شود.

اين شرطی لازم برای گفتگوی ميان فرهنگی‌ و ميان مذهبی‌ است. پس ضروری‌ترين کار، به چالش کشيدن تعصب و تنفری است که پشت ديواری از سنت‌هایِ ظاهراً متمدن پنهان شده است. تا زمانيکه عدم خشونت اسير و گرفتار فرهنگ تنفر و عدم تحمل که همبستگی‌ و دوستی‌ را رد می‌کند باشد، فرهنگ خشونت در زندگی‌ ما دست بالا را دارد. اما به همان اندازه هم درک جامعه‌ای که بخواهد بدون ديگران به حيات ادامه دهد مشکل است. بدون ديگران هيچ انسانيتی وجود ندارد. ما احساس انسان بودن می‌‌کنيم چون می‌‌دانيم که ديگران وجود دارند و به نژاد بشر تعلق داريم. روسو در اميل می‌ نويسد: "من تصور نمی‌‌کنم که کسی‌ که به هيچ چيز احتياج نداشته باشد بتواند به چيزی عشق بورزد. من تصور نمی‌‌کنم که کسی‌ که به هيچ چيز عشق نورزد بتواند خوشحال باشد."

بنابراين همبستگی‌، دوستی‌، و همزيستی‌ در گفتگو از نظر اخلاقی‌ به تعصب، تنفر، و خشونت ارجحيت دارند. آگاهی‌ از اين که هدف تاريخ بشر نه قدرت و تسلط بلکه به رسميت شناختن و همزيستی‌ است، به ما اين امکان را می‌‌دهد که به گونه‌ای فکر و عمل کنيم که عدم خشونت اصل مشترک زندگيمان باشد. اين سراغاز يک خود اصلاح سازی اخلاقی‌ بشريت است که بايد به يک درک فراسياسی برسد و بنابراين نشانگر محدوديت‌های سياست است. جايی‌ که سياست بر خلاف يا علی‌ رغم اخلاق نباشد زندگی‌ مشترک زير پرچم صلح و بر طبق اين فرمان ادامه می‌‌يابد: نبايد بکشيد. اين يک ايدهٔ هوشيار، روشن، و الهام بخش است که بين راه‌های دمکراتيک و راه‌های مستبدانهٔ اداره يک جامعه تمايز قائل می‌‌شود. راه دموکراسی، علی‌ رغم همهٔ ضعف هايش، اين فرصت را برای افراد فراهم می‌‌کند که به بلوغ مسئوليت و تفکر برسند. اين فرايند خود تحقق يافتگی مسالهٔ خود را در غياب خشونت دارد. نااميدی در مقابل خشونت نااميدی از دموکراسی است.

درحالی که اکثر مردم در مورد اعمال خشونت سياسی فکر می‌‌کنند اشتباه است اگر انتظار داشته باشيم که پرهيز ازخشونت توسط عدهٔ معدودی مؤثر و پايدار باشد. درستی‌ اين مساله را کارل جسپرز اين گونه تصديق می‌‌کند: "در اخلاقيات اعتقاد اخلاقی‌ راسخ قاطعانه است، در سياست موفقيت" اما اين هم حقيقت دارد که در غياب اخلاقيات، موفقيت در سياست طولانی‌ مدت نخواهد بود. بنابراين، سياسی به "فراسياسی" وابسته است، که خود از سياست مستقل باقی‌ می‌‌ماند. اگر سياست به "فراسياسی" وابسته نماند ممکن است به تباهی منجر شود.

به اين معنا که رويدادهای سياسی مسئوليت اخلاقی‌ با خود می‌‌آورند، و متقابلاً ديدگاه‌های اخلاقی‌ هم اثر خود را بر تصميم گيری‌های سياسی می‌‌گذارند. سياست بدون اخلاق اعمال قدرت صرف است. تنها در ارتباط با اخلاق است که سياست می‌‌تواند به فضيلتی عمومی‌ ارتقا يابد. در تاريخ بشر اقدامات سياسی در تلاش برای تدريس و تحميل رفتار اخلاقی‌ بر ديگران سبب ارتکاب جنايات هولناکی شده‌اند.

گاندی فهميده بود که معنوی کردن سياست اخلاقی‌ کردن آن نيست، بلکه بيشتر تلاش برای تعريف دوباره سياست از لحاظ مسئوليت مدنی در يک حوزه عمومی‌ شفاف و صريح است. سياست، وجدان اخلاقی‌ و مسئوليت اجتماعی نقش‌های مدنی است. عدم خشونت هستهٔ اصلی‌ يک سياست مسئولانه و وظيفه شناسانه است. سياست قدرت در اواخر قرن بهترين نمايانگر خطرات استفاده از ابزار به جای اهداف بود. معمولاً خشونت ابزاری برای رسيدن به يک هدف است تا اين که خود هدف باشد. عدهٔ بسيار محدودی طالب دنيای جنگ، جنايت، و ترور هستند. اما در مورد سياست عدم خشونت، عدم خشونت ابزار و نيز هدف است.

با توجه به سياست و تکنولوژی خشونت، اگر بخواهيم بررسی‌ کنيم که در چه جايگاهی قرار داريم، تنها نتيجه‌ای که می‌‌توانيم بگيريم اين است که در دنيايی بدون عقلانيت زندگی‌ می‌‌کنيم. زمان آن فرا رسيده که در هزاره جديد بشر از لحاظ سياسی، اقتصادی، و فرهنگی‌ با عقلانيت عدم خشونت عهدی دوباره ببندد. اگر می‌‌خواهيم زنده بمانيم و پيشرفت کنيم، بايد ياد بگيريم که با هم بدون خشونت زندگی کنيم. گاندی می‌‌گفت: "اميدی برای دنيای دردمند به جز راه باريک و مستقيم عدم خشونت نيست." اگر می‌‌خواهيم محصول همزيستی‌ در گفتگو و ديالوگ را در آينده درو کنيم، بايد بذر عدم خشونت بکاريم. بيش از شصت سال پس از مرگ گاندی، با اين انتخاب مواجه هستيم. اين به عهدهٔ قرن ۲۱ است که در اين مورد تصميم بگيرد.