ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 04.03.2011, 9:41
گفتگو با شکوفه تقی درباره‌ی رمان دختر ترسا

شهرام فرزانه‌فر/پژواک
جمعه ۱۳ اسفند ۱۳۸۹



دکتر شکوفه تقی روان‌شناس، ایران‌شناس، مذهب‌شناس و نویسنده رمان "دختر ترسا"

رمان "دختر ترسا" نوشته شکوفه تقی شکوفه تقی روان‌شناس، ایران‌شناس و مذهب‌شناس است. او از جمله در دانشگاه‌های تهران، گلاسگو Glasgow در اسکاتلند Scotland، اوپسالا Uppsala در سوئد و ییل Yale University در آمریکا USA دانش آموخته است.
کتاب دختر ترسا به گفته‌ی خود وی درواقع ده سال قبل نوشته شده، اما نویسنده دو سال قبل هنگام بازنگری کتاب برای انتشار، به این باور رسید که "می‌توان مانند ده سال قبل هم فکر کرد"، ولی به هر جهت او با نگاهی تازه، با الهام از دیدگاه‌های تازه‌ا‌ی که نسبت به زندگی و انسان پیدا کرده، با حذف یا تغییر برخی نکات نوشته‌ی ده سال پیش خود، اکنون حاصل کار خود را برای اولین بار منتشر کرده است.
برای دیدار وی به اوپسالا رفتیم. او که به تازگی از سفر هند برگشته و حرف‌های بسیاری از آنجا هم داشت، در خانه‌اش که از بدو ورود آمیزه‌ای از رنگ‌ها، کتاب‌ها، یک پرده‌ی هندی بر روی دیوار... آرامش خاصی را بوجود می‌آورد، پذیرای ما شد.

شکوفه تقی روان‌شناس، ایران‌شناس و مذهب‌شناس است. او در دانشگاه‌های تهران، گلاسگو، اوپسالا و ییل درس خوانده است.
کتاب دختر ترسا به گفته‌ی خود وی درواقع ده سال قبل نوشته شده، اما نویسنده دو سال قبل هنگام بازنگری کتاب برای انتشار، به این باور رسید که "می‌توان مانند ده سال قبل هم فکر کرد"، ولی به هر جهت او با نگاهی تازه، با الهام از دیدگاه‌های تازه‌ا‌ی که نسبت به زندگی و انسان پیدا کرده، با حذف یا تغییر برخی نکات نوشته‌ی ده سال پیش خود، اکنون حاصل کار خود را برای اولین بار منتشر کرده است.
به دیدار وی به اوپسالا رفتیم. او که به تازگی از سفر هند برگشته و حرف‌های بسیاری از آنجا هم داشت، در خانه‌اش که از بدو ورود آمیزه‌ای از رنگ‌ها، کتاب‌ها، یک پرده‌ی هندی بر روی دیوار... آرامش خاصی را بوجود می‌آورد، پذیرای ما شد.
در منطق الطیر عطار نیشابوری به حکایت «شیخ صنعان و دختر ترسا» برمی‌خوریم که داستان عاشق شدن شیخ صنعان یا سمعان، پیری زاهد و متشرّع و صوفی مسلک است که عشق دختر ترسا، عقل شیخ را می‌برد؛ ایمان می‌دهد و ترسا می‌خرد.
دختر ترسا که از عشق شیخ نسبت به خود آگاه می‌شود، در مقام معشوق، ناز کرده و شیخ رابه دلیل عشقش مورد سرزنش و تحقیر قرار داده ولی سرانجام در برابر نیاز شیخ، چهار شرط برای وصال قرار می‌دهد.
شیخ برای رسیدن به ترسا همه‌ی این شروط را انجام می‌دهد و به ترسای خود می‌رسد.
اما دختر ترسا که زمانی ایمان شیخ را زائل کرده بود، درپی خوابی، احوالش دگرگون می‌شود و دلداده و سرگشته، دیوانه‌وار، سر به بیابان، در پی شیخ می‌گذارد. شیخ باز می‌گردد و دختر را آشفته و مشتاق می‌یابد؛ دختر به دست او اسلام می‌آورد و چون طاقت فراق از حق را نداشته، در دامان شیخ، جان بر سر ایمان خود می‌نهد.
حکایت «شیخ صنعان و دختر ترسا»ی عطارنیشابوری، اگرچه در ادبیات این نوشته، "ترسا" را مربی شیخ می‌داند، اما از دیدگاه و زبان "شیخ صنعان" به مسایل می‌پردازد.

ترسای شکوفه تقی اما حکایتی‌ست از نگاه و زبان ترسا!
ترسای شکوفه تقی نه ایمان می‌خرد و نه ایمان می‌فروشد، نه شیخ عاشق و نه ترسای زیبا را قربانی نمی‌‌کند. ترسای سی ساله با نگاه به گذشته‌ی خود، تجربه ‌می‌اندوزد و کلید صندوقچه‌ی زندگی را می‌جوید.
در این رمان زنی به نام «ماهور» با شخصیتی دوگانه، در محیطی دوگانه، دغدغه‌ها و مسائل درونی خود را برای خواننده روایت می‌کند.
«دختر ترسا» این‌گونه آغاز می‌شود:
«اسمم ماهورست، لقبم قدسیه. سنم متغیر بین پنج و پنج هزارسال. یادم نمی‌آید کی و کجا به‌دنیا آمدم. نمی‌دانم پدر و مادرم چه کسانی بودند. شناسنامه‌ای دارم. اما به مرقوماتش اعتمادی ندارم.
در من چه می‌گذرد؟ پر از ترس، حرف‌های نزده‌ و آرزوهای توسری خورده‌ام. آخرین باری که عاشق شدم، شاید اولین بار هم بود. هنوز نمی‌دانم چرا از میان این همه پیامبر جرجیس را انتخاب کردم. همانطور که نمی‌دانم، چرا این حرف‌ها را برای شما می‌گویم؟
وقتی بچه بودم برای خدا نامه می‌نوشتم. فکر کنید این یادداشت‌ها هم، یک جور نامه به آن خدای گمشده است، که شما اجازه‌ی خواندنش را پیدا کرده‌اید. استاد صنعان منظورم شما نیستید.
چرا می‌نویسم؟ اولاً تجویز دکتر است. دوما سرم خلوت می‌شود؛ می‌توانم بخوابم.
چرا نمی‌توانم بخوابم؟ والاه چه بگویم. بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم، همه‌اش تو خوابم. بعضی وقت‌ها هم خواب حکم سیمرغ و کیمیا را پیدا می‌کند. از وسط شب کلاغ‌ها سقف اتاق را سوراخ می‌کنند. تا صبح اینقدر غار می‌زنند، که اتاقم می‌شود چرنوبیل.
بعد هم یالاه هی نوک می‌زنند، به آب زندگیم. دیشب که آب‌کشم کردند. صبر کردم همه زورشان را زدند. بعد بلند شدم یکی‌یکی سوراخ‌ها را گرفتم.
چطور؟ واقعاً می‌خواهید بدانید؟ یک مداد برداشتم، دنبال کلاغ‌ها کردم. حالا دفترم پر از مرثیه ا‌ست و آن‌ها زندانی. صدایشان لای ورق‌هایم له شده.»

برای شنیدن این گفتگو این لینک را کلیک کنید