iran-emrooz.net | Mon, 08.11.2010, 0:48
انحلال دانشگاه ايران و يك نكته مغفول مانده
*آفتاب/مسعود شفيعى
دوشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۹
هفته گذشته «انحلال» دانشگاه علوم پزشكى ايران به خبر اول محافل علمى، دانشگاهى و فرهنگى كشور تبديل شد. هر چند كه بلافاصله پس از انتشار اين خبر، مسئولان وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشكى تلاش كردند تا اساساً منكر واقعه «انحلال» اين دانشگاه شده و از «ادغام» اين دانشگاه با دانشگاه علوم پزشكى و خدمات بهداشتى و درمانى تهران سخن به ميان آوردند اما واقعيت اين است كه بر اساس تصميم اتخاذ شده در دولت، از اين پس چيزى بهنام دانشگاه ايران وجود ندارد و اين هيچ معنايى را غير از «انحلال» اين دانشگاه به اذهان متبادر نمىكند.
اين موضوع كه نگرانى آشكار بسيارى از دانشجويان، اساتيد و كاركنان اين دانشگاه را در پى داشت و با مخالفتهاى زيادى هم در سطح نمايندگان مجلس و دلسوزان حوزه آموزش عالى و علوم پزشكى كشور مواجه شد، عمدتاً از منظر اجازه قانونى اين «انحلال» و نيز آثار و تبعات اين تصميم براى نظام بهداشت و درمان و آموزش پزشكى كشور مورد توجه بوده كه علىرغم اهميت همه آنها، به اعتقاد نگارنده نكتهاى مهم و فرادستى در اين ابراز مخالفتها مغفول مانده است.
اگرچه شايد به اين علت كه تاكنون مسئولان دولتى دليل اصلى اين تصميم را مسائل مديريتى و ايجاد زمينه براى كاهش جمعيت پايتخت ذكر كردهاند، بسيارى از ابراز مخالفتها با آن نيز اساساً اين توجيه را به چالش كشيده است و بر بىتاثيرى آن در روند اصلاح نظام مديريتى كشور تاكيد مىكند، اما به نظر مىرسد كه مسأله اصلى يعنى «انحلال» يك دانشگاه معتبر و با حداقل ۳۵ سال سابقه در نظام آموزش عالى ايران و آثار فرهنگى آن براى كشور و تبعات هويتى آن براى دانشجويان، دانشآموختگان، اساتيد و حتى كاركنان آن، مسأله اصلى است كه بايد به آن توجه شود.
اين مسأله كه مىتوان در ابعادى كلانتر تحت عنوان مسأله «ناپايدارى نهادها» در ايران به آن پرداخت البته موضوع جديدى نيست و در طول اعصار پيشين به انحاء مختلف خودنمايى كردهاست؛ چه آنكه اگر چنين نبود دستكم در حوزه آموزش عالى هيچگاه نبايد جندىشاپور عصر ساسانيان با آن ساختار منحصر بهفردش كه پس از سقوط ساسانيان نيز مدتى با سرپرستى ايرانيان به كار خود ادامه مىداده، در طول چندين قرن به فراموشى سپرده مىشد.
اكنون از اين دانشگاه جز آثار خرابهاى در موقعيت كنونى شهر جندىشاپور - روستاى شاهآباد دزفول - چيزى نمانده كه آنها هم، در اثر فعاليتهاى كشاورزى در خطر نابودى كامل است اين در حالى است كه كتابهايى كه از فعاليت در اين دانشگاه باقى مانده است، در دنيا هنوز در بسيارى از موضوعات مورد توجه است.
ويل دورانت، تمدن ايرانى را، بواسطه داشتن اين دانشگاه مىستايد و انيشتن، در غياب شاگردش پروفسور حسابى، او را بهخاطر تعلق به كشورى كه در ١٧٠٠ سال پيش دانشگاهى آنچنان داشته است، مىستايد و مىگويد: «در زمانى كه پيشينيان من در جنگلهاى اروپا يكديگر را مىخوردهاند، در سرزمين ايشان دانشگاه برقرار بوده است. جالب اينجاست، كه در خود اين سرزمين، كمتر كسى حتى نام اين دانشگاه را مىداند».
همچنين شايد اگر «پايدارى نهادها» در كشورمان اهميتى مىداشت قاعدتاً دارالفنون هم با ساز و كارى امروزى، كماكان به حيات خود ادامه مىداد و با بيش از يك قرن پيشينه، يك نهاد آموزش عالى اصيل و مهم براى كشورمان محسوب مىشد. البته نمونههاى ديگر اين پديده نه فقط در حوزه آموزش عالى بلكه در عرصههاى ديگر هم به كرات در ميهن ما مشاهد شدهاست كه از جمله آخرين نمونههاى آن، مىتوان به انحلال سازمان مديريت و برنامهريزى و مركز بينالمللى گفتو گوى تمدنها در دولت نهم اشاره كرد.
اينگونه وقايع در طول چند دهه گذشته در نظام آموزش و پرورش ايران هم بسيار ديده شد و آن زمانى بود كه طى سالهاى دهه ۶۰ و ۷۰ شمسى، ادارات آموزش و پرورش خصوصاً در برخى شهرستانها براى كاستن از فشار ناشى از تراكم دانشآموزان جديد، اقدام به جابجايى و يا انتقال محل مدارس براى پاسخگويى به نيازهاى مناطق پرجمعيتتر مىنمودند و مثلا ديده مىشد كه ساختمانى كه تا ديروز متعلق به مدرسهاى پسرانه بوده در اختيار مدرسهاى دخترانه قرار مىگيرد و يا ساختمان يك دبيرستان به دبستان و ساختمان يك مدرسه راهنمايى به يك دبيرستان تبديل مىشود!
اين بدين معناست كه در حالىكه در بسيارى از كشورها يكى از مولفههاى مهم براى اهميت قائل شدن براى نهادها سابقه، پيشينه و ثبات آنها در طول ساليان متمادى است و خصوصاً درباره دانشگاهها و مدارس، آنچه بيش از همه به آنها اعتبار مىبخشد گذشته و سابقه قابل استناد آنهاست و تلاش دانشگاههاى معتبرى چون آكسفورد، كمبريج، سوربن و... براى به رخ كشيدن پيشينه و قدمتشان از طريق حفظ اماكن و ساختمانهاى قديمى مربوط به دانشگاه، در همين چارچوب قابل تحليل است، اساساً در ايران قرار نيست مكانها و نامها هيچ اصالتى را تداعى كنند و به عنوان مولفهاى هويتبخش مورد توجه قرار گيرند.
متاسفانه بايد بپذيريم كه اساساً به لحاظ فرهنگى كمتر كاركردى براى ساختارها و نهادهايى كه در گذشتههاىمان بهوجود آمده و در گذر زمان با كاركردهاى خود هويت يافته و خود به عواملى هويتبخش براى حال و آينده ما تبديل شدهاند قائل هستيم و يك كاركرد ناخوشايند براى ما از يك ساختار و يا نهاد، كافى است كه فوراً حكم «انحلال»، «تخريب» و يا «تغيير ماهيت» آنرا صادر نماييم! حتى اگر آن نهاد و ساختار بخشى از هويت تعليم و تربيت و يا آموزش عالى كشورمان باشد كه هزاران دانشآموز و دانشآموخته در دامان آن پرورش يافته و بخشى از هويت اجتماعى خود را نشات گرفته از هويت آن مدرسه يا دانشگاه بدانند. اين دقيقا مانند آن است كه بخواهيم خانواده، كه يك ركن مهم در شكلگيرى هويت و شخصيت يك فرد است، منحل كرده و يا با تغيير شكل مواجه سازيم! آيا كسى هست كه در آثار سوء فروپاشى يك خانواده در زيست اجتماعى پرورشيافتگان آن، ترديدى داشته باشد؟
به اعتقاد نگارنده نهادهاى آموزشى اعم از مدرسه يا دانشگاه با اساتيد و مدرسان، گذشته، تربيت يافتگان و حتى موقعيت جغرافيايى، نمادها و ساختمانهاىشان مىتوانند در طى زمان بهوجود آورنده هويت و شخصيتى در دانشآموختگان خود باشند كه به يك امتياز بزرگ فرهنگى و اجتماعى براى هر نسل يك جامعه تبديل شود.
از اين روست كه «انحلال» دانشگاه علوم پزشكى ايران نه صرفاً از منظر «حذف» يك دانشگاه از محدوده جغرافيايى شهر تهران، كه بيشتر از نگاه آسيب شناسانه فرهنگى، اجتماعى و هويتى براى دانشجويان، مدرسان و دانشآموختگان و جامعه و كشور نگرانكننده است؛ چرا كه سرمايه اجتماعى كسب شده در طى حيات دستكم ۳۵ ساله اين دانشگاه به راحتى ناديده انگاشته شده و سعى مىشود «فقدان» نام و نمادهاى مربوط به آن، با عباراتى چون «ادغام» و...توجيه گردد.
آيا اگر باور داشته باشيم كه مدرسه و دانشگاه خود چون خانواده، «نهادى حياتى» براى تربيت و آموزش و مهارتآموزى فرزندان اين سرزمين هستند، بىتفاوتى در برابر ازهم گسيختن آنها را جايز خواهيم دانست؟
*عضو شوراى مركزى حزب اعتدال و توسعه